دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

سنگریزه های خوشرنگ زندگی

25 اردیبهشت 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

#به_قلم_خودم (مومن) یعنی: انسان آرام!

(اینو بنویس و بزن بالای آینه اتاقت)
نگاهی به انگشتر فیروزه ای خوشرنگم می کنم و دلم از حس آبی آرامش پر می شود…
باز هم جمله ای ناب از استاد…
چرا تا حالا اینطوری به قضیه نگاه نکرده بودم؟!

یاد آیه قشنگی که ترجمه اش مثل شعری دلنشین در حافظه ام ثبت شده افتادم:
دل، آرام گیرد به یاد خدا…
آرام
آرام
آرام…

به یاد تمام دلشوره ها و دست و پا گم کردن های تمام سالهای دور افتادم…

وقتی به پشت سر نگاه می اندازم و تمام مسائلی که در آن لحظه هر کدام مثل یک کوه لاینحل به نظر می آمد اما حل شدند و محو شدند … و الان حتی یادم نیست…
چه غصه هایی که می شد نخورد…
چه “ناخودآگاههایی” که میشد مدیریت شود و تبدیل شود به” خودآگاه"…
حتی آدم هایی که انگار فقط ساخته شده بودند برای اذیت ما و روی اعصاب رفتن، انگار هدیه هایی بودند که ما زیبا ساخته شویم…
معلم هایی بودند که قرار بود نقش خود را ایفا کنند تا ما رشد کنیم و بشویم الماس صیقلی خورده…

به سنگریزه هایی فکر می کنم که همیشه ی خدا میخواستم نباشند!
می خواستم ازشان فرار کنم…

اما حالا که فکر می کنم :
همان ها، سنگریزه های خوشرنگ زندگی من بودند.

سنگریزه های دوست داشتنی…
که فقط آمده بودند برای اینکه یاد بگیرم چطور خوشرنگی را در دل مشکلات دست و پاگیر زندگی ببینی!

و خدا چقدر عاشق آن انسان نابی است که(ما رایت الا جمیلا) را عاشقانه زمزمه می کند…

و خدا چقدر عاشق آن زیبای جاویدان تاریخ است که در دل آشوب، هر لحظه چهره اش شکفته تر ، آرام تر و باطروات تر می گردد(الهی رضا بقضائک)

و جهان چقدر عاشق زیبایی مست کننده ی این انسان های(مومن) است…

چرا هروقت می شنیدم مومن، فوری یک ظاهر خاص به ذهنم‌ می آمد و نیندیشیده بودم : مومن یعنی انسان آرام ، در امن، امنیتی آرامشبخش حتی در دل بحران ها..
یاد این آیه زیبا از سوره یونس می افتم:
《آگاه باشید که دوستان خدا نمی ترسند و غمگین نمی شوند》
دیگر نباید مثل کودکی پابرهنه از سنگریزه ها بترسم…
اما یک نکته:
خودت، سنگریزه ایجاد نکن!
حتی آنها را که می توانی از سرراه کنار بزن!
و این را بدان که همین دست و پا گیرها هم طرح شده که ببینند تو چطور عکس العمل نشان می دهی…

وقتی رشد کردی…
وقتی هر لحظه درخشان تر شد الماس وجودت…

آن وقت سنگریزه های خوشرنگی را می بینی که از طرف خدای حکیم طرح شده بود تا تو قدم به قدم به او نزدیک شوی…


پس تکلیف سنگریزه هایی که هیچ جوره حل شدنی نیست چه می شود؟

آنها را عاشقانه بپذیر و لبخندی زیبا از جنس تسلیم عاشقانه به مولایت بزن و بدان به شوق دیدار او، عبد بودن و چشم گفتن نیز ، قصه عاشقانه زندگیست…

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم…

سرزنش ها گر کند خار مغیلان، غم مخور…

در این سحر نورانی ماه رمضان ، درست در لحظه ای که صدای اذان صبح همه جا پیچیده… این آیه قرآن را عاشقانه زمزمه می کنم:
《یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه》
(ای انسان! همانا که تو البته با هر رنج و سختی و مشقت و محنت به سوی پروردگارت به پیش می روی … تا به دیدار او برسی)

ناگهان به قهرمان زیبارویی فکر می کنم که قمر بود ، ساقی مودب بود و دل تاریخ را لرزاند…

نامش را نگفته، می دانی چه کسی را می گویم ، مگر نه؟

او چه زیبا خاطره سازی کرد…
و قلب یک جهان را عاشق کرد…
او آمده بود که حتی سنگریزه های سر راه دیگران را هم کنار بزند…

او آمده بود که زیبا تسلیم شدن را در مقابل امر یار، عاشقانه ایفا کند…
تسلیم بودن در اوج قدرت و زیبایی
قمر بنی هاشم…
که حتی امام صادق(ع) در زیارت نامه ای که شخصا برای عمویش عباس(ع) نوشته می فرماید:( اشهد لک بالتسلیم و التصدیق و الوفا)
تسلیم…
توسل می کنم به باب الحوائج که حلال مشکلات است …
که یاد بگیرم چگونه زیبا و آنطور که یار می پسندد با سنگریزه های زندگی مواجه شوم…

و چگونه خوشرنگی حکمت پنهان شده در سنگریزه های سر راه را ببینم…

راستی
تو قرار است با سنگریزه های زندگیت چه کنی؟

#دین_آرامشبخش_ما

15578876741556905256k_pic_36efe79c-7e24-4a59-8383-cce4d71a25.jpg

 2 نظر

این جرعه چای فرق می کند

20 مهر 1397 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

#به_قلم_خودم تا حالا چایی داغ و‌ شیرین پاییزی با طعم تلخ بغض خورده ای؟ چایی دم‌ کرده ام تا گرم شوم و از بخارش حرارت بگیرم اما نمی شود که نمی شود…
به دلم فکر میکنم دل ساده پاییزی ام که تمام عمر می خواست مثل برگ زردی بیفتد در مسیر عشق حسین و بعد حب حسین او را حرکت دهد به هر سمتی که می خواهد … اما لحظه ای فکر نکرد که تنها عشق حسین و شور عاشقانه ی برگ پاییزی ساده ای که میخواست راهی شود، کافی نیست…
حسین، (هل من ناصر) می خواهد ، و برگی سبز و محکم که جواب سبز لبیک را با اراده ای مصمم و‌زینب وار فریاد بزند .
یک جرعه دیگر از چایی می نوشم و کمی گرم شوم به یاد حرف زیبای(آنتوان بارا) نویسنده ی مسیحی کتاب (حسین، در اندیشه ی مسیحیان)می افتم که می گوید: دلیل اینکه این کتاب را نوشتم این بود که به صدای- هل من ناصر ؟؟؟- حسین پاسخ دهم، چون این صدا که در همه ی تاریخ پیچیده فقط مخصوص آن روز نبود!
دلم عجیب هوای جرعه ای چای موکب دارد، طعم خوش عطر چایی پیاده روی اربعین… یک جرعه چای عشق که تمام سرما و خزان پاییز های عالم را از دلم بزداید…
با بغض جرعه ای دیگر از چای داغ را می نوشم که تنم را گرم می کند اما قلبم را نه!
انگار صدایی در قلبم می گوید : عشق حسین زیباست حب حسین بی نظیر هست اما این شور عاشقانه ی زیبا ، مقدمه ای هست تا فکر کنی در عمل چه کنم که حسینی باشم؟چه کنم تا از #یاوران_زینب باشم؟
کجاست دستی که جرعه ای چای موکب بنوشاندم که تمام بغض های پاییزی ام را بشوید و ببرد؟
صدایی آرامشبخش دوباره در قلبم می گوید: در مسیر باش و بدان می رسی. اگر هر لحظه از خودت بپرسی در جواب « هل من ناصر ینصرنی » امام حسین چه میتوانی بکنی، و چگونه می توانی زینب را که مثل کوه باوقار و‌محکم ، کربلا را و اندیشه حسینی را جاویدان ساخت یاری کنی؟
تو جا مانده نیستی اگر اندیشه ، باور و عملت زینبی باشد.
عطر چایی عراقی های مهربان را حس می کنم ..گرمای خوب چایی مسیر حسین تمام خونم را حرارت می بخشد…حتی حسش هم زیباست، عطر دارد ، گرما بخش هست حتی اگر یک عالمه اندیشه پاییزی سرد دوره ت کنند…
به پاییز نگاه میکنم و فکرم مشغول می شود که چگونه در این دنیای پاییزی سرد، که باورهای یخ زده ی جماعت قلب را می میراند ، میتوانم آن جرعه گرما بخشی باشم که گرما ببخشم به باورهای ضعیف؟
چگونه میتوانم شعله ی فروزانی باشم که در مسیر حسینی، روشنی ببخشم؟
چگونه می توانم در حد خودم و با عملم لبیک بگویم به حسین و به مسیر حق؟
چگونه میتوانم پنجره ای خوش منظره به سمت حقیقت نورانی اندیشه ی حسینی باشم تا هر کسی مرا ببیند دلش آرام گیرد که پس هنوز هستند کسانی که در این آشفته بازار، عطر خدا، عطر حسین و عطر باور زیبای زینبی بدهند…
پاسخ ما به« هل من ناصر ینصرنی » در امروز زندگی هایمان چیست؟
تو چه فکر می کنی؟
#یاوران_زینب
به قلم: #شیدا_صدیق
#دین_آرامشبخش_ما

153932438110531438390572480537.jpg

 1 نظر

کاسه ی سوپ غنی از عشق

19 مهر 1397 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

#به_قلم_خودم عطر سبزی محلی باغچه مادرم اتاق را پر کرده ، همه را ریخته توی سینی بزرگ و دوتایی داریم پاک میکنیم و حرف میزنیم. هروقت که دلم از پیتزا و کافی شاپ و شلوغی گیج خیابان های مثلا مدرن شهر و خلاصه هر چه که نماد زندگی عصر حاضر هست میگیرد؛ باغچه قدیمی خانه پدری و عطر سوپ سبزیجات مادر، شارژم میکند، از خاطرات کودکیش میگوید از اینکه پنجاه و‌پنج سال پیش وقتی کودک پنج ساله ای بود با چه عشقی می رفت کلاس قرآن پیش‌ شیخ احمد . از اینکه شیخ احمد به کودکان میگفت:« چادرهاتون را منظم سر کنید و‌رو بگیرید و سنگین و رنگین بروید و بیایید که جایزه دارید..» از اینکه یک روز در پانزده سالگی وقتی کمی از موهایش بیرون بود ، پدر با ابهتش که همیشه مثل کوه محکم بود، چنان با غیرت دلسوزانه و محبت آمیزی عتابش کرد که هنوز خاطره ی آن را به یاد دارد و دلش می شکند که چرا دل پدر مهربانم را شکستم! تعریف میکند که وقتی هوا بارانی و‌سرد میشد زیر کرسی گرم و صمیمی ، شاد بودند و وقتی هوا گرم میشد شکایتی نداشتند وقتی کسی از هوا گله می کرد که :«وای چه بارون شدیدی چه گل و لایی شده این چه وضعشه» مادربزرگم در جواب با تکه کلام محلیش میگفت: «شه، مال دارنه، شه اختیار» یعنی:خدا خودش مال داره خودش اختیار! تند تند سبزی پاک میکنیم و فکر میکنم لازم نبود فلسفه و کلام و منطق و وحدت وجود و کثرت وجود و‌استقلال ذات را بدانند، آن ها می دانستند و عمل میکردند… ذهنم پر است از شیوه های تبلیغ، مبارزه با ماهواره، روش نوین مبارزه با فلان ناهنجاری معاصر…تمام این واژه های دهن پرکن و دریغ از عمل، میخواهیم تغییر دهیم و هنوز باور نداریم تغییر واقعی باید از خود شروع شود. به یاد فرمایش آیت الله بهجت میفتم که در جواب راه حل های پیچیده که از او میخواستند می فرمود: تو به همین چیزها که میدانی عمل کن!!! بقیه راه روشن میشود.. غذای مادرم آماده شده چه بوی خوشی پیچیده. میگویم: مامان تمام پیتزاهای ایتالیایی شیک دنیا رو بی خیال، برویم عطر ناب سوپ سبزیجات خانگی را حس کنیم .
به قلم: #شیدا_صدیق
#دین_آرامشبخش_ما

153927417920f0b8e48cbd9643842c115fa6007fe824a6f37a.jpg

 3 نظر

سبکباران ساحل ها...

05 شهریور 1397 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

#به_قلم_خودم ? وقتی دلمان عجیب گرفته و‌کسی قدر دل صاف و کارهای مثبتتمان را نمیداند، هی تند تند ظرف میشوریم و حتی وقت نمیکنیم گاهی با مایع ظرفشویی از آن حباب های رنگین گمانی خوشرنگ درست کنیم و فوت کنیم و بترکد و بخندیم به تمام غصه ها و کمی هم خودمان را به بچگی و بی خیالی بزنیم ، وقتی تلنبار میشود حرف های نگفته مان و تبدیل به بغضی که همیشه ی خدا، سعی کردیم مخفی اش کنیم میشود، آرام آرام حتی انگیزه ها ی آبی آسمانی خوشرنگمان هم رنگ می بازد ….
حالا فرض کن وسط غرق شدن در دریایی از روزمره ها، وقتی دستمان لای امواج تمام نشدنی نرسیدن ها و غم ها و بن بست ها به هیچ دستاویزی بند نیست ، وقتی دیگر کاملا در حال غرق شدنیم و هر چه دورو برمان میبنیم آب هست و‌تنهایی ، دریایی از مشکلات تمام نشدنی …هر لحظه نفس کم میآوریم و‌میرویم زیر آب شور و یک قلوپ آب شور تلخ، گلویمان را میسوزاند و بغض شورمان را شدیدتر … و‌ فکر میکنیم:(دیگر بس هست سعی در خوب بودن… کم آورده ام..) ناگهان کلبه ای دوست داشتنی و امن و امان می بینیم.. انگار چراغی روشن هست و امیدی .. و‌کسی که همیشه، تمام عمر چشم انتظار زیبایی نجیب نگاهش بودیم، داریم به ساحل میرسیم و دیگر نه تنها، غریق و‌گم شده نیستیم بلکه یک آرامش قشنگ مطلق در کلبه ای شاد و نورانی منتظرمان هست..پس تمام عمر، جواب گمشده هایی که دنبالش سرگردان بودیم و با هر موجی به هر جهتی شناور و آشفته می شدیم ، اینجا بود ؟ ? ، چه امنیت آرامشبخشی چه باصفایی مطلقی ❤ ? .
قبول دارم که ما نمی توانیم، ما بدون توسل و‌سفینة النجاة نمیتوانیم، پس بس هست اینهمه دور خودمان گشتن و در جا زدن..
راه همین هست: دعای توسل و چنگ انداختن یک غریق به دستاویز چهارده نور مطلق آرامشبخش…
چطور فکر کرده ایم با این آبروهای نداشته بدون توسل، راه را می یابیم…
زمزمه میکنم: ای آبرودار زیبا پیش خدا، هر حاجتی که داریم به واسطه آبروی معصوم تو ای انسان کامل .. پیش خدا میبریم.. یا وجیها عند الله…..
و‌قدمناک بین یدی حاجاتنا….و نور میگیریم و آبرو میگیریم و غصه ها مثل همان حباب های تو خالی می ترکد…
بین الطلوعین هست و آرام زمزمه میکنم:یا امیرالمومنین، یا علی بن ابیطالب، یا حجة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا.. یا مولا تا تو را و فرزندان معصومت را داریم چرا بترسیم؟ چرا دلسرد شویم؟ . از پشت پنجره ی روبه دریای اتاقم می بینم… که سیاهی شب به تدریج میرود و سپیده میدمد….
غصه ها رفتنی ست … فرزند او میآید ، فرزند مولا علی می آید و تمام دلگرفتگی ها و بغض های یواشکی تبدیل به اشک شوق و لبخندی آرامشبخش میشود و این وعده خدا، راست هست.. شنا میکنیم و کم نمیآوریم حتی اگر در این مسیر اشک هایمان قدر هزار دریا شود، حتی لای دریای اشک هایمان هم شنا میکنیم. ادامه میدهیم … چون میدانیم ساحل امنی که خداوند وعده داده، آمدنی هست… ? ? ? ? ?
#دین_آرامشبخش_ما

15352898341535104108photo_2018-08-24_02-23-11.jpg

 نظر دهید »

جرعه ای نور بنوش

31 مرداد 1397 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

#به_قلم_خودم با اینکه کلی کار،سرم ریخته و‌روز شلوغی دارم، از همه چیز دست میکشم تا این را به‌گوش تو، برسانم،آن چیزی که ته دلت دنبالش هستی اینجاست، ولی با آرامش بخوان ، چون سبدی قشنگ نورانی مثل زیبایی غرق ستاره ی حرم از کلام خدا و‌معصومین برای تو آورده ام… همین تویی که میدانم در عرفه ای که گذشت، دلتنگ و بی تاب مثل گنجشکی باران خورده و بی پناه دنبال جایی میگشتی برای استغفار، برای حاجت روایی ، برای التماس دعا گفتن، مصلی رفتی یا تکیه، حسینیه یا تک و تنها در معنویت غمگین اتاق تنهاییت،شاید هم آرام نیم نگاهی انداختی ببینی چند صفحه تا آخرش مانده، این عرفه از عمرمان هم گذشت به همین سادگی… این عید قربان از عمرمان هم مثل تمااااام عید قربان های زیادی که حتی یادمان نیست به تقویم می پیوندد… ،حرف اصلی که میخواستم به تو برسانم، به تو عزیز در جستجوی فنجانی آرامش، برسانم این است( خدایا به قلمم توفیق بده حق مطلب را بیان کنم )…
عزیز با ایمانم! حالا شروع کن. تعجب کردی نه؟ خیلی ساده شروع کن و‌فقط عمل کن. خوب گوش کن از این دعای عرفه یک سطرش را عمل کن، من از این فراز الگو گرفتم که تک تک اجزاء بدن که خدای مهربان با عشق به ما بخشیده و‌ما با همین ها گناه کردیم. (این آیه نورانی مثل حریری از نور حرم،جلوی چشمم‌میآمد: هل جزاء الاحسان الا الاحسان؟؟؟؟!!!!)آیا واقعا جزا خوبی غیر از خوبی ست؟؟!!!خداوند، ما را انتخاب کرد و در جواب فرشته ها ، فرشته های عزیزش که‌گفتند او خونریزی و‌گناه و.. می کند،فرمود:«انی اعلم ما لا تعلمون»حالا به زبان روزمره ی ما یعنی(من خودم میدونم،شما دخالت نکنید!)این جواب، عجیب سنگین و عظیم است برای فرشته های خدا. اما او تو را انتخاب کرد.( فکر کردی کم آدمی هستی تو عزیز دلم، فکر کردی بی پناه و کم ارزشی؟)حتی شیطان که هفتصد هزارسال یا به قولی شش هزار سال عبادت کرد را به خاطر اینکه به ما سجده نکرد، ملعون کرد این رمی جمرات و این سنگی که می خورد به خاطر سجده نکردن به ماست!. خدا، ما را عاشقانه برگزید، پس چرا ما شیطان را انتخاب کنیم؟ چرا ما او را انتخاب نکنیم؟ چرا با اجزا و‌اعضای بدنی که او با احسان به ما داد، غیبت کنیم، ناشکری کنیم، فریاد نا حق سر دهیم،اخم و تخم و‌روی ترش با عزیزانمان نشان دهیم، خودمان را دست کم بگیریم، نماز هول هولکی بخوانیم و الی ماشاءالله…بیا با چشمت: نگاه مهربان و‌زیبا تقدیم عزیزانت کن ، بیا با دستت: خانه را مثل دسته گل کن، غذایی دلپذیر و‌با سلیقه بپز، مطلبی اثرگزار بنویس، دست نوازشی به سر کودکی بکش، بیا با زبانت: ذکر بگو، کلامی شادی آفرین که دلی را آباد کند بگو… در عید قربان، رذایلی که خودت، بله فقط خودت میدانی چیست قربانی کن!حسد، منم منم کردن ها، کم صبری در مقابل زمانبندی خدای حکیم، قضاوت نا به جا، سرسنگینی خواب به وقت نماز شب، تنبلی و ناامیدی و کم آوردن…. تو هم او را انتخاب کن و با تمام وجود بگو:ایاک نعبد و ایاک نستعین…امام زمانت خواهد آمد اگر تو آنقدر زیبا عمل کنی که عطر خوشبوی کارهای نیکت در مشام او بپیچد، و جمله طلایی که مثل حرم نورانی آرامت میکند( چون برگرفته از کلام آرامشبخش معصوم است: خودت را دست کم نگیر! تو دیده میشوی و خیلی باارزشی, بیشتر از هرچه فکرش را بکنی، کم نیاور! قول بده مهربانم٬خودت را همین جسم کوچک و حتی گاهی کم حوصله و دلسرد ندان، دنیای بزرگی در تو نهفته است پر از توانایی های عالی که خیلی کمکت میکند اگر خودت بخواهی اما تنها خودت ، خودت، خودت آری خودت، توان استخراجش را داری و ختم کلام: امیرالمومنین مولا علی،
دارد به تو میگوید، گوش کن:(آیا گمان کرده ای که تو یک جسم و ماده کوچکی هستی؟؟!!!در حالی که در تو عالم بزرگی نهفته است)( أتزعم انک جرم صغیرو فیک انعطوی العالم الاکبر)
اگر دلت با کلام مولا نورانی و قرص شد بدان در حرم نورانی وصال یاری، پس بگو یا علی و شروع کن…البته به قول شاعر(اگر عاشقانه خریدار یاری).
.اللهم عجل لولیک الفرج

15348683481534779725k_pic_dd799b58-75b3-4b08-bcd2-5eb99b8fef.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 12
  • ...
  • 13
  • 14
  • 15
  • ...
  • 17

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس