شارژ روحی از جنس دریاچه
صدای گریه زاریش همه جا را پر کرده بود، با آن چشمهای عسلی خیسش و لبهایی که از شدت ناراحتی می لرزید. هیچ طوری آرام نمی شد. عاشقش بود و حالا عشقش را از دست داده بود. چطور میشود به کسی که جلوی چشمانش عشقش را دزدیده باشند، دلداری داد و گفت آرام! اصلا مگر آن لحظه آدم، حرف حالیش میشود؟!
چشمان خوشرنگ و گریانش از پشت پرده اشک، فقط صورت های تار و مبهمی میدید که مأیوسانه می خواستند آرامش کنند.
اما دختر کوچولوی چشم عسلی، عروسک زیبایش را از دست داده بود.
همبازیش دست عروسک را در آورده بود.
و حالا گریه، زاری او تمامی نداشت.
این داستان تمامی ندارد. ما بزرگ میشویم اما فقط نوع اسباب بازی های فرق می کند.
نوع عشقهای ما رنگ عوض کند.
از شکلات و عروسک می رسیم به دلبستگی های دیگر…و اگر روزگار آن را از دستمان بقاپد، بی تاب و پریشان می شویم.
اما هستند کسانی که آنقدر با خودسازی خود را عمیق و دریایی کرده اند که دیگر هیچ سنگی متلاطمشان نمی کند.
اینها نه تنها خودشان انرژی مثبت دارند و حال دلشان خوب هست بلکه سبب سرایت این حس خوب به دیگران می شوند.
لازم نیست کار خاصی بکنند، همان دیدنشان کافیست تا شارژ روحی شویم و حس کنیم چقدر کنارشان آرام و شادیم.
حکایت زیبایی در این مورد خوانده ام که دوست دارم با شما هم در میان بگذارم:
✍«️روزی شاگرد یک عارف از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. عارف از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی.
استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟»
شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.»
عارف از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.»
عارف گفت: رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب.»
راستی! دوست خوبم توانسته ای لیوان روحت را تبدیل به دریا کنی؟!
یا هنوز با هر بادی می لرزی؟ و بید بودن را به سرو بودن ترجیح داده ای؟!
پ ن:
آسان نیست که دریا شویم. اما آسان است که به دریا متصل شویم.
و اگر هنر دلبری کردن پیش تنها معبود واقعی را یاد گرفته باشیم می شویم جزو همان ها که خداوند در قرآن می فرماید:
ألا إن أولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون
«آگاه باشید که دوستان خدا نمی ترسند و غمگین نمی شوند.»
دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
عکس تولیدی، دریاچه اویدر، نزدیک جنگل سیسنگان، نوشهر
https://golenarges18.kowsarblog.ir/