چقدر ازش خوشم می آمد
باز هم سردم شده و رفتم همان بلوز کاموایی گشاد و راحت و گرم را از قفسه در آوردم و پوشیدم. با خودم فکر می کنم: “بهار هم عاشقه ها! تکلیفش با خودش مشخص نیست. یک روز داغه داغه یه روز یهو بارونی میشه یکدفعه لبخند خورشیدی طلایی شو نشون میده بعدشم یهو سرد میشه عین زمستون! چه دمدمی مزاج"!
بعد به فکر این افتادم که وقتی اولین بار این بلوز نوک مدادی را در ویترین شیک آن فروشگاه دیدم، چقدر ازش خوشم آمد. فوری خریدمش. چقدر خوب نگهش میداشتم و لی لی به لا لاش میگذاشتم.
اما بعد از یک مدت، برایم عادی شد و انداختمش تو ماشین لباسشویی قاطی بقیه لباس ها…بی خیال گل و گشاد شدن و از شکل افتادنش!
حالا هم شده رفیق روزهای سرد تنهایی من!
خوب که فکر می کنم می بینم رابطه ها هم همین طورند.
همان ها که شاید دیگر بود و نبودشان به چشممان نمی آید و برایمان عادی شده اند، در موقع تنهایی و سردی همدم گرمابخش لحظاتت می شوند.
و برعکس، آنها که فکر می کنی چقدر برایت تازگی دارند و با اهمیت اند، درست وقتی بهشان نیاز داری لای هفت تا سوراخ قایم می شوند و خبری ازشان نیست که نیست.
بعد که همه چیز گرم و بهاری و نرمال شد از لای آن هفت تا سوراخ پنهان شده، آشکار می شوند، سر و کله شان پیدا می شود و از دور یک دست فانتزی برایت تکان می دهند که بعله ما هم هستیم!
اینطور مواقع به نظرم بهتر هست که ما هم یک لبخند نیم کج شیک گوشه لبمان بنشانیم و سرمان را هم به نشانه یک سلام سرد رسمی مودبانه کمی پایین بیاوریم. در همین حد از سرشان هم زیاد است! نه بیشتر.
با سایه ها باید در حد سایه رفتار کرد.
چقدر گرم شده ام. چه حس آرامش بخشی! بلوز راحت و گرم من! انگار بغلم کرده است و با لحن دلگرم کننده قدیمی و آشنایش به من می گوید:
نگران نباش! حتی اگر بهارت هم زمستان شد، من کنارت می مانم!
پ. ن:
حواسمان به آدم های باارزش زندگی مان باشد.
همان ها که اگر تب کنیم، جانشان را برایمان می دهند.
دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/