شاید بعد از ماه رمضون که آدما یه جورایی حس می کنند به اون چیزایی که قرار بود برسند، نرسیدند. شنیدن این قصه آرامش بخش باشه و اصلا یه شاه کلید به دستشون بده که تموم اون قفل های بسته ی محال هم باز شه… شاید بارها این حکایت را شنیده باشیم اما قراره این بار خودمون رو بگذاریم جای اون شخص و درس اخلاقی بزرگ زندگیمون را از دل حکایت ها بگیریم. شخصی قصد داشت بره مسجد نماز بخونه ولی بارها تو تاریکی و مسیر گل و لای زمین می خورد ولی باز بلند میشد میرفت خودشو تمیز میکرد و دوباره راهی میشد تا اینکه یه بار دید کسی براش فانوس گرفته و کمکش می کنه بره مسجد…دم در مسجد دید او نمی آد داخل! تعجب کرد گفت: شما نمی آیید برای نماز؟! او جواب داد: نه! من شیطانم! آن فرد با تعجب به او گفت؟ شیطان؟! عجیبیه پس چرا به من کمک کردی برای نماز و فانوس برام نگه داشتی؟!
شیطان گفت: برای اینکه دیدم تو به قدری مصمم بعد از هر بار شکست خوردن و افتادن، ثابت قدم بلند شدی و ایستادی و دوباره شروع کردی که خداوند به خاطر این ثبات قدمت تمام افراد خانواده ات را بخشید و دفعه بعد تمام فامیلت را و مرتبه بعد تمام همسایگانت را…دیدم استقامت و پایداری تو به قدری برای خدا ارزشمند است که این بار به حرمت تو تمام شهر بخشیده میشوند پس چراغ نگه داشتم تا کار به آن جاها نکشد.
دوستان عزیزم نمی دانم چه قول و قرارهایی با خودتون و خدا بسته بودید که موفق نشدید و حس می کنید کم آوردید. یک لحظه سکوت درونی دنج در قلبت ایجاد کن…زمزمه خدا را می شنوی: «فأستقم کما أمرت» استقامت کن. پافشاری کن. کم نیار! حتی بعد از هزار بار زمین خوردن!
میدونی؟ برای خدا تنها چیزی که مهمه سعی توئه! و ثبات قدمت… و اینکه کم نیاری و ناامید نشی! و اینقدر قوی و مصمم باشی که شیطان به زانو دربیاد. با انرژی مثبت و امید دوباره شروع کن!
زمزمه انرژی بخش خدا را فراموش نکن: «فأستقم کما أمرت»