سنگریزه های خوشرنگ زندگی
#به_قلم_خودم (مومن) یعنی: انسان آرام!
(اینو بنویس و بزن بالای آینه اتاقت)
نگاهی به انگشتر فیروزه ای خوشرنگم می کنم و دلم از حس آبی آرامش پر می شود…
باز هم جمله ای ناب از استاد…
چرا تا حالا اینطوری به قضیه نگاه نکرده بودم؟!
یاد آیه قشنگی که ترجمه اش مثل شعری دلنشین در حافظه ام ثبت شده افتادم:
دل، آرام گیرد به یاد خدا…
آرام
آرام
آرام…
به یاد تمام دلشوره ها و دست و پا گم کردن های تمام سالهای دور افتادم…
وقتی به پشت سر نگاه می اندازم و تمام مسائلی که در آن لحظه هر کدام مثل یک کوه لاینحل به نظر می آمد اما حل شدند و محو شدند … و الان حتی یادم نیست…
چه غصه هایی که می شد نخورد…
چه “ناخودآگاههایی” که میشد مدیریت شود و تبدیل شود به” خودآگاه"…
حتی آدم هایی که انگار فقط ساخته شده بودند برای اذیت ما و روی اعصاب رفتن، انگار هدیه هایی بودند که ما زیبا ساخته شویم…
معلم هایی بودند که قرار بود نقش خود را ایفا کنند تا ما رشد کنیم و بشویم الماس صیقلی خورده…
به سنگریزه هایی فکر می کنم که همیشه ی خدا میخواستم نباشند!
می خواستم ازشان فرار کنم…
اما حالا که فکر می کنم :
همان ها، سنگریزه های خوشرنگ زندگی من بودند.
سنگریزه های دوست داشتنی…
که فقط آمده بودند برای اینکه یاد بگیرم چطور خوشرنگی را در دل مشکلات دست و پاگیر زندگی ببینی!
و خدا چقدر عاشق آن انسان نابی است که(ما رایت الا جمیلا) را عاشقانه زمزمه می کند…
و خدا چقدر عاشق آن زیبای جاویدان تاریخ است که در دل آشوب، هر لحظه چهره اش شکفته تر ، آرام تر و باطروات تر می گردد(الهی رضا بقضائک)
و جهان چقدر عاشق زیبایی مست کننده ی این انسان های(مومن) است…
چرا هروقت می شنیدم مومن، فوری یک ظاهر خاص به ذهنم می آمد و نیندیشیده بودم : مومن یعنی انسان آرام ، در امن، امنیتی آرامشبخش حتی در دل بحران ها..
یاد این آیه زیبا از سوره یونس می افتم:
《آگاه باشید که دوستان خدا نمی ترسند و غمگین نمی شوند》
دیگر نباید مثل کودکی پابرهنه از سنگریزه ها بترسم…
اما یک نکته:
خودت، سنگریزه ایجاد نکن!
حتی آنها را که می توانی از سرراه کنار بزن!
و این را بدان که همین دست و پا گیرها هم طرح شده که ببینند تو چطور عکس العمل نشان می دهی…
وقتی رشد کردی…
وقتی هر لحظه درخشان تر شد الماس وجودت…
آن وقت سنگریزه های خوشرنگی را می بینی که از طرف خدای حکیم طرح شده بود تا تو قدم به قدم به او نزدیک شوی…
پس تکلیف سنگریزه هایی که هیچ جوره حل شدنی نیست چه می شود؟
آنها را عاشقانه بپذیر و لبخندی زیبا از جنس تسلیم عاشقانه به مولایت بزن و بدان به شوق دیدار او، عبد بودن و چشم گفتن نیز ، قصه عاشقانه زندگیست…
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم…
سرزنش ها گر کند خار مغیلان، غم مخور…
در این سحر نورانی ماه رمضان ، درست در لحظه ای که صدای اذان صبح همه جا پیچیده… این آیه قرآن را عاشقانه زمزمه می کنم:
《یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه》
(ای انسان! همانا که تو البته با هر رنج و سختی و مشقت و محنت به سوی پروردگارت به پیش می روی … تا به دیدار او برسی)
ناگهان به قهرمان زیبارویی فکر می کنم که قمر بود ، ساقی مودب بود و دل تاریخ را لرزاند…
نامش را نگفته، می دانی چه کسی را می گویم ، مگر نه؟
او چه زیبا خاطره سازی کرد…
و قلب یک جهان را عاشق کرد…
او آمده بود که حتی سنگریزه های سر راه دیگران را هم کنار بزند…
او آمده بود که زیبا تسلیم شدن را در مقابل امر یار، عاشقانه ایفا کند…
تسلیم بودن در اوج قدرت و زیبایی
قمر بنی هاشم…
که حتی امام صادق(ع) در زیارت نامه ای که شخصا برای عمویش عباس(ع) نوشته می فرماید:( اشهد لک بالتسلیم و التصدیق و الوفا)
تسلیم…
توسل می کنم به باب الحوائج که حلال مشکلات است …
که یاد بگیرم چگونه زیبا و آنطور که یار می پسندد با سنگریزه های زندگی مواجه شوم…
و چگونه خوشرنگی حکمت پنهان شده در سنگریزه های سر راه را ببینم…
راستی
تو قرار است با سنگریزه های زندگیت چه کنی؟
#دین_آرامشبخش_ما