رختخوابی پر از عطر قصه های ناب
#به_قلم_خودم عطر و بوی خاطره انگیز، خانه ی دلباز و باصفا، لحاف تشک مادربزرگ ، و افسانه های قدیمی که خاله هایم موقع خواب برایم تعریف میکردند، دلم را پر می دهدبه سمت کودکی گم شده ام…
افسانه هایی پر از جن و پری و دختر شاه پریان…
از همه جالب تر قصه ی عجیب مردی بود که در سینه اش ماری لانه کرده بود، این قصه ی ترسناک و عجیب را از همه بیشتر دوست داشتم:
و با تعجب کودکانه ای فکر میکردم:《مار ، در سینه ی آدم، اخه چطوری؟ مگه میشه؟》
هنوز عطر خاص آن شب ها وحال و هوای باصفای روزگار سادگی را حس می کنم ☘ ? ? ❤ ? ? ? …
خانه هایی که روی طاقچه اش یک عکس مشهد دسته جمعی و دست به سینه دیده می شد…
خانه هایی که تنهایی در آن جایی نداشت…
انگار هنوز اون چند پشه ی مزاحم را که شبها دور لامپ خانه میچرخیدند ، در خاطراتم پرواز می کنند… انقدر نزدیک و در عین حال دور…
خیلی طول کشید که فهمیدم ، جواب سوال کودکی هایم چه بود…
در خیالم به شیدا کوچولوی متعجب و کمی ترسان که می پرسد:《 چه افسانه ی عجیبی !اخه مگه میشه مار در سینه؟ 》 جواب میدهم: 《بله که میشه دختر کوچولوی ساده… صبر کن بزرگ شی تا بفهمی…مگه حسد، کبر، عجب، حب جاه، منم منم ها ، خودپرستی هاو هزار رذیله دیگه که در سینه ما خونه کرده ، مار نیست؟که نیش دردناکش امانمون را بریده》
شیدا کوچولوی خانه ی مادربزرگ چیزی از حرف های من نفهمید و هاج و واج نگاهم کرد و خوابید…
اما کاش من بفهمم ‼
در این روزهای باقیمانده از ماه رمضان ، کاش لیستی تهیه کنم از تمام خصوصیات دست و پا گیر که مانع ایجاده کرده، مانعی در مسیر تعالی …که نیشش اول خود انسان و بعد اطرافیانش را آزار می دهد…
دلم گرمای خانه های قدیمی را میخواهد و یک خواب ارامشبخش در کنار آدم خوب های قصه زندگی… ? ?
و فکر میکنم گاهی چه زیباست که دور شویم از تمام سخنرانی های مکرر و کتاب های تلنبار شده در پستوی شلوغ ذهنمان…
و به فرمایش امام جواد(ع) “واعظا لنفسه” داشته باشیم…
بنشینیم پای صحبت های خودمان، برگردیم به کودک درونمان ، به فطرت پاکمان که می تواند حسابی نصیحتمان کند و راه را نشانمان دهد…
چقدر تشنه شنیدن یکی دیگر از قصه های ناب وقت خواب، هستم …
قصه ای که اینبار به جای خواباندن، بیدارم کند ‼ ✅
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق