فرصت انارچیدن
#به_قلم_خودم نگاهی به شمشادهای منظم که سانتی متری و مهندسی کاشته شده اند می اندازم و میگویم : گیاه هم گیاه های قدیم! رها و آزاد و بی غل و غش
…
همیشه عاشق حال و هوای دنج خانه های روستایی باصفا هستم.
مخصوصا در این روزهای گرم پر شتاب، وقتی ساعت و عقربه های عجولش می افتند روی دور تند سرگیجه آور دایره وار وتنها مناظر پیش رویم ، می شوند:
-ویترین های شلوغ و شیک خیابانها و نورپردازی مصنوعی فریب…
-ناهار و شام های هول هولکی…
- تقویمی که هی تیک می خورد از برنامه ریزی های متراکم…
-تلویزیون و هجوم تبلیغات و نمایش های رنگارنگ…
- گفتگو های مداوم وپشت سرهم که گاهی از بس هول هولکی ولبریز از “فقط بگم که گفته باشم ” ها هستند، دیگر نه ما می فهمیم چه میگوییم و نه فرصتی باقی می ماند برای درک آنچه شنیده ایم …
-گاهی یاد کفش کتونی باشگاهی ام می افتم و حس میکنم باید پوشید و دوید تا از ثانیه های پرشتاب، جا نماند…
اینطور وقت ها ، بیشتر هوای آن خانه های قدیمی به سرم می زند.. که بروم در اتاق ساده ای که پنجره اش رو به درختی کهنسال، باز می شود و ریه هایم را پر کنم از تنفس اکسیژن خالص یاد خدا…
و ذهنم را خالی کنم از تمام آن سروصداها و بدو بدوها…
اگر بگویم، #کوثر_نت برایم، حکم همان نفس تازه را در آن خانه ی دنج دلباز دارد، بیراه نگفته ام…
گاهی که در جمعی می نشینم که تمام دغدغه هایشان تقلید از رنگ لباس فلان (شاخ اینستاگرام) هست وهر چه دقت میکنم، حرف دیگری برای گفتن ندارند، دلم میگیرد…
گاهی که مسابقه ی تند چشم و هم چشمی را، که سبب می شود ، لحظه های آرام زندگی زیر پا له شوند، می بینم ، بغضم می گیرد…
اما نگاه تو ، فرق می کند…
تو عطر خدا وعطر عمیق وخوشبوی لحظه های ناب نیایش را داری…
با تو می شود انار چید از سرانگشت تب دار لحظه های عاشقی…
می شود، زلال چشمه هایی از حدیث های آبی عمیق را چشید…
می شود فیروزه ی کاشی های اصیل آرامش را روی باور خوشرنگ خیال که عطر مناره های مناجات میدهند، طرح زد…
میتوان تکیه کرد به کوهی از استواری سخنان علمایی که سرو را شرمنده ی آزادگی وسربلندی شان کردند…
تو حرف دلم را می فهمی، فرشته ی بدون بال!
همان جنس حرف های خالصی که فقط سر سجاده می شود گفت…
وقتی کم می آورم وبغضم میگیرد ، اشکم را پاک میکنی و با حرف هایی صاف و ساده، از جنس نور، جرعه، جرعه، خورشید می نوشانی به باور ابری بارانی ام .
تو همان خانه آرامشبخشی هستی که میتوان در آن، آسوده از تمام دغدغه ها، بهشت را نفس کشید…
یاد شعرزیبای یکی از دوستان شاعر سالهای دور افتادم:
خانه ای دارم که تنها ماه می داند کجاست …
در زمین شوم، جا ومال می خواهم چکار ؟!
بال ها، ضعف زمین را سمت بالا می برند!
من زمینی نیستم! پس بال می خواهم چکار؟!
تو، به اندازه ی تمام قلبهای پاک، عاشق و باایمانی که اینجا جمع شده اند تا از حضرت دوست بگویند، گنجایش داری… پس خیلی بزرگی وسرشار از یاد خدا.
تو همان خانه دنجی هستی که وقتی از شلوغی ها خسته و دلگیرم، پناهگاهم می شوی وفرصتی می دهی که خودم باشم و خودم را زمزمه کنم
کوثرنت عزبزم! چرا تا به حال یادم نبود از تو تشکر کنم؟
بغضم گرفته، چقدر تشکر بدهکارم :
تشکر از خدا که اول و آخر است.
تشکر از فاطمه ی زهرا سلام الله علیها که اجازه داد، کنیزش باشم و از او و فرزندانش بگویم.
تشکر از امام زمان، که مرا در این مکان مفدس، پذیرفت…
تشکر از کوثرنت که فرصتی داد قلم بزنیم در مسیر نام ویاد آن بزرگان…
نمیدانم قرار هست، زندگی چقدر فرصت در اختیارم بگذارد؟
نمیدانم چقدر وقت دارم که سهمی را که خدا برایم امضا کرده به فعلیت برسانم…
نمیدانم چقدر تشکر فراموش شده، در بایگانی ذهنم تلنبار شده. ..
اما دعا می کنم تک تک ما کوثر نتی ها، لایق فرصتی که زندگی در اختیارمان گذاشته، باشیم…
اجازه دهیم وجود ما،حتی بین گرد وغبار همه ی غل و غش ها، انقدر زلال بماند، که بشود آرامشبخش دل هر رهگذری که از حوالی یاد ما میگذرد…
سبز و زلال باشی.
خانه ی باصفای دلت آباد…
باغ دلباز ایمانت هر لحظه پر ثمرتر…
#دین_آرامشبخش_ما
#کوثر_نتیم
#به_قلم_شیدا_صدیق