بهانه های بارانی
بهانه های بارانی
برف پاک کن ماشین ، که باران را پاک می کند، تمام خاطره های بارانی عمرم ، مثل خاک باران خورده ی خوش عطر، در دلم زنده می شود وعطر افشانی می کند.
حتی آسفالت بی احساس خیابان، هم وقتی باران می بارد، لطیف وزیبا می شود…باران تابستانی آن هم ناگهانی ، همیشه ذوق زده ام می کند.
دستم را از شیشه ی ماشین در می آورم و فکر می کنم : نه! کافی نیست. باید پیاده شد و تمام قد زیر بارش باران ایستاد…
به لحظه لحظه های عمر فکر می کنم و به اینکه خدا، چقدر بهانه جور کرده تا ما در معرض بارش رحمت و فیض الهی قرار گیریم وما چقدر بهانه تراشیدیم تا خودمان را محروم کنیم و مشغول سروصداهای جشن چند روزه ی پر سروصدای دنیا شویم…
انقدر دور و برمان را شلوغ کردیم که صدای نم نم باران، شنیده نمی شود…
دلم گرفته…انگار ابرهای همه ی عالم در دل خجالت زده ام ، آماده ی باریدن شده … او همه کس ماست !چرا نمی بینیم؟
چرا لای هجوم “سلام علیک ها” و “چاکرم مخلصم های” عالم خاکی، یادمان میرود که در اصل، ما هییییچکس را نداریم.. تنهای تنهاییم ، بدون او… همزمان با صدای بارش باران ، با چشمانی بارانی زمزمه می کنم:«الهی من لی غیرک؟»
#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق