دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

جوانه های چشم به راه

09 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

انگار از همان اول، قرار بوده در سرنوشت ما “انتظار” رقم بخورد…

از بقیع گرفته که عزیزترین هایمان هنوز قبرشان ناشناس هست و منتظریم …
تا تو که هر بهار باغچه را به عشق تو پر از گل میکنیم و چشم به راه دستان سبزت می نشینیم تا جهان را بهاری کنی…

تصمیم میگیریم خوب باشیم و هنوز پله ی اول را بالا نرفته، پا کج میگذاریم و چند پله عقبگرد میکنیم…

زمین میخوریم اما لای گرد و غبار خاکی شدن، نگاهمان هنوز به آسمان است .
و این یعنی انتظار ✅

قبول دارم! تا سرو شدن راه درازی باقیست …
جوانه های ضعیفی هستیم که آرزوی قد کشیدن و به آسمان رسیدن داریم…

اما تاوان تو را نداشتن سخت ترین لمتحان تاریخ هست که حتی کمر سروهای عالم را خم می کند چه برسد به جوانه های کوچکی که تازه دارند ، “سر از خاک در آوردن” را تمرین میکنند …

«اللهم ارنی طلعة رشیده» هایی که میخوانم عطر باران گرفته اند و می خواهند ببارند …

بهار! ربیع الانام! نمی آیی؟

#امام_زمان
#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق

1561855775k_pic_299e0cd6-334c-42d4-b8c5-6dd9e348ba99.jpg

 نظر دهید »

شمعدانی های ساده باغ رضایت

09 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

به “ساده های” زندگیت بیندیش !
همین ساده هایی که از بس باارزشند، گاهی نادیده انگاشته می شوند و کفش می پوشی و از رویشان رد می شوی!
یکی یکی بشمار…

نترس! وقتت تلف نمی شود!
شاید این دقیقه ها، طلایی ترین زمانی باشد که باید صرف شوند…
بشمار و شکر کن…
بشمار و گل بکار در گلدان لحظه های ساده ی ناب …

دنبال کدام مهم نامهمی ؟!

اگر با همین لحظه ها گل بکاری، ناگهان چشم باز می کنی و می بینی عالمی را گلستان کرده ای…
قدم اول را از همان جایی که هستی شروع کن.

خوب نگاه کن… داده های خدا را ببین!
شمعدانی های باغچه ی کوچکت را بو کن.

راضی بودن و از همان نقطه که هستی شروع کردن، راز ناگفته ی تمام موفقیت هاست .

#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق
#تلنگر
#حدیث

1561777173k_pic_259d0f07-ef7d-4d80-9fa8-c63afac4a0a9.jpg

 نظر دهید »

شبیه آن «بعضی ها»

08 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

شبیه آن« بعضی ها »

#به_قلم_خودم
زیبا و خوش عطر و بو‌ زندگی کردن، هنری هست که حتی اگر تماااام عمر وقت صرف آموختنش شود می ارزد…

بعضی ها آنقدر تأثیرگذارند که همین که حضور دارند، کافیست که مجنون شوی و‌مست شوی از عطر شراب وجودشان..‌
نکند از جنس «رحیق مختوم» سرشته شده گل وجودشان؟ همان شراب مهروموم شده ی بهشتی…

بعضی ها حتی رفتنشان هم عاشقانه و زیبا هست، مثل قاب عکسی از تصویر یار که تا ابد بر قلب عاشق حک شده…

شاعران بزرگ روزگار، غزل ها سرودند، اما بعضی ها وجودشان، خود به تنهایی غزلی هست که تماااام غزل های جهان را بی اعتبار میکند…

در حضور این آدم ها، تعبیر میشود خواب های زیبای سال های انتظار …

در حضور این آدم ها، آنقدر به عطر خدا نزدیک میشوی که بوی خوش برآورده شدن حاجت های قدیمی ات را حس میکنی …

انگار گره از دخیل های فرسوده ی باز نشدنی، باز میشود و می افتد در مسیر گلهای محمدی که عطر حضور یار میدهند …
مهمان داریم…‌مهمانی از بهشت…

نگاه میکنم به عظمت شهیدی که در چند قدمی تن غبارگرفته ام ، حضور یافته است… و نجوا میکنم :«افتخار داده ای، بهشتی خوش عطر! به زمین خاکی حقیر ما!
شما کجا و اینجا کجا ؟
ما کجا و شما کجا؟ »

نزدیک ما هستید، شاید در یک متری ما…اما مگر هر نزدیکی ایی دلیل بر نزدیکیست؟ در دو عالم جدا… یکی آنقدر بالا و یکی انقدر پست…

بدنم از حس عجیبی می لرزد… این اشک شور که روی گونه هایم راه افتاده کافی نیست…نه هرگز کافی نبوده…

غبارهای خاکی بودنم، انقدر تلنبار شده که فقط اقیانوس عظیم حضور شما و دعای شما، کارساز هست …

چقدر التماس کنم تا دعا کنید من هم شستشو شوم ؟ و از آن بالاتر… دریایی شوم؟
توقع بزرگی هست؟
مگر جوی حقیر، نمیتواند حتی آرزوی دریا شدن داشته باشد ؟

اشک امانم نمیدهد… خدایا این اشک چند هزار ساله ی کدام دلتنگی نانوشته در تقویم غریبانه ی یک جهان بیکسی هست که اینچنین سر برآورده و تمامی ندارد… انگار ابرهای تمام عالم در آسمان دلم بی امان می بارند…

خجالت و‌ملاحظه کاری همیشگی را کنار گذاشته ام… اینبار میخواهم! و پا پس نمیکشم !
پر توقع شده ام میدانم!
دستانم خالیست این را هم میدانم!
اما تو اینجایی، بعد از سی و پنج سال آمده ای…
با حضورت انگار عطر گلهای باغ بهشت، همان ها که در هیچ باغ زمینی ایی پیدا نمیشود، عالم را پر کرده…
و‌حال از بهشت، قدم رنجه کرده ای و‌مهمان ما شده ای.
فرصتی نیست…
کم بخواهم، ضرر کرده ام…

در حضور خوش عطر دریایی شما، پر توقع می شوند تمام قطره های ناچیز …
و این پر توقع شدن و خواستن و خواستن و باز هم بیشتر خواستن، چیز کمی نیست…
اولین پله هست در مسیر معراج…

انگار در شیشه ی خوشبو ترین عطرهای دنیا را برداشته اند و جوی عطر راه افتاده که برسد به مسیر تمام دریاهای نقشه ی جهان» …

سرم پر است از عطر خوشبوی گلهای ناب محمدی…

حرفی نمانده… هیییییچ حرفی…
تمام حرف ها را شما زده اید نه با زبان! بلکه با اهدای جان!
در راه معشوق، تمام هستی خود را داده اید و ما اینجا سر اسباب بازی های زمینی چانه می زنیم …

نمیدانم چرا ناگهان یاد سکوت زیبای حضرت ابوالفضل(ع) می افتم…
انگار اثر عطر و‌بوی گلهای محمدی مستم کرده چه چیزها که از ذهنم نمیگذرد…
میگویند حضرت ابوالفضل(ع) سکوت زیبایی داشته، گفته های زیادی از ایشان در دسترس نیست… اما چنان با عملش، حرف های ناگفته، در کتاب هستی، ثبت کرد که اگر تا قیام قیامت ورق بزنیم، صفحات این عشقبازی جاویدان تمامی ندارد !

گاهی هزار جمله می شنویم و هزار کتاب می خوانیم اما اثر ندارد…
اما:
بعضی لحظه ها، قداست دارد… انگار به دلت برات می شود، لحظه ی تحول هست…

انگار این استخوان ها، مسیر تاریخ را در نوردیده اند تا با ما سخن بگویند …

سخنی نه از جنس واژه بلکه از تبار عمل!
سجاده ام کجاست؟
دلم دو رکعت نماز عشق می خواهد با عطر گل محمدی، در حضور حرم یار …

از آن نمازها که وقتی سجاده را جمع میکنم ، حاجتم را مثل هدیه ای آسمانی لای بقچه ی از جنس نور، کنار مخمل سجاده بیابم …
حاجتی از جنس«یحبهم و یحبونه .»

پی نوشت:
حوزه علمیه ما، در شب شهادت امام جعفر صادق علیه السلام مهمان داشت، مهمانی آسمانی، شهیدی نوزده ساله… نمیدانم مادرش چند سال آزگار کنار گهواره ی کودکی خاطراتی که بوی پر فرشته می داد، لالایی های دلتنگی را زمزمه کرده بود…و آیا خبر دارد که جگرگوشه اش برگشته؟
اصلا مگر می شود مادر بود و حس نکرد برگشتن پاره ی تن را…
نمیدانم مادرش در باغ بهشت است یا گوشه ای از جغرافیای خاکی انتظار…اما عطر محمدی حضور پسرش را قطعا حس کرده است…
کاش برای ما نیز دعا کنند.

#دین_آرامشبخش_ما
#شهدا
#به_قلم_شیدا_صدیق
#یادداشت_روز
#تلنگر
#مهمان_داریم
#شهید

1561768890k_pic_a51663be-d705-424e-a647-d0c7ab15e8af.jpg

1561768889k_pic_99a68a12-aadb-4047-88af-271d86d0cabe.jpg

 2 نظر

تمرین گل سرخ بودن

06 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

گاهی یک نفر، آنقدر پیشت عزیز است? و در عین حال آنقدر برایت عظمت دارد، که دست و پایت را گم میکنی، دو کلمه با او حرف بزنی…
اینطور مواقع، باید دلت را کف دست بگیری و بیاوری …
واژه، کار ساز نیست !

بانو! این من و این قلب پر از نیاز و عشق که از راه دور برایت میفرستم.?
وقتی اییییینهمه عالم بزرگ به خاطر نور عظیم و‌قداست تو اخت الرضا، دوروبرت جمع شده اند،
وقتی قم، به یمن وجود تو‌قم شد و‌منشاء اینهمه خیر و‌برکات و علوم دینی…
وقتی گل سرخ بودن را به ما آموختی …
و‌یاد دادی تمرین کنیم که حتی در دل بیابان هم می شود، رایحه خوش داشت و عطر عشق پراکند و بیابان را تبدیل به بهشت کرد …
پس میتوانم امید داشته باشم که شوره زار قلب مرا هم آباد کنی و بهشتی.

میگویند بهشت با زیارت تو واجب میشود. البته زیارت با معرفت…

از من پابرهنه ی روسیاه، معرفت توقع نمی رود… مگر اینکه تو عنایت کنی…

میخواهم با چشمان بارانی و قلبی که کف دستم گرفته ام تا از راه دور برایت پست کنم، نام بلندت را به زبان آورم…
حضرت معصومه سلام الله علیها! ?
به بی پناهی آهویی که برادر رئوفت پناهش داد، به دامن پر مهرت پناه آورده ام .?
اخت الرضا! این من و این قلب امیدواری که در پاکت نامه ای از جنس عشق و ارادت و با تمبری از جنس نیاز، به درگاه نورانی ات پست می کنم.???
بی جوابم نمیگذاری! یقین دارم…✅

#نامه_ای_به_حضرت_معصومه
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_خودم
#به_قلم_شیدا_صدیق

1561600590k_pic_7fe05ae2-223d-4ba3-8be2-83596093fb28.jpg

 1 نظر

برنج، پاک کردن در سینی خاطرات قدیمی

05 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

#به_قلم_خودم صدای مایکروفر و علامت آماده شدن غذایی شیک و‌سریع، نوید راحتی و آسایش چند ساااعت صرفه جویی در وقت را می دهد، حالا باید دوید و‌به لیست بقیه فهرست های تیک نخورده نگاهی انداخت…
اما با وجود اینهمه سرعت و‌آسایش، چرا وقت، برکت ندارد؟

عصرهای دوست داشتنی دور هم بودن ها و دیدن مادربزرگ، خاله ها و همسایه ها که درسینی، برنج پاک میکردند و حرف می زدند… و آرام آرام ثانیه ها را می نوشیدند، به سادگی نوشیدن چای در استکانی کمرباریک در کنار سماوری که معنی صبر، حوصله و‌متانت را تداعی میکرد …
گاهی نگاهی به سینی برنج که در دستانشان مانند موج بالا پایین می رفت، می انداختم و گاهی هم به حرکت انگشتانشان که لابه لای برنج ها می گشتند… مگر چقدر گردو خاک و خرده ریز لای برنج ها بود؟ گاهی هیچ…

اما چقدر تاریخچه و‌حرف های ناب، کنار همین برنج پاک کردن ها شنیده می شد…

اصلا نفهمیدم کی و‌با چه سرعتی گم شدند، آن غروب های دوست داشتنی واقعی…
و چطور دلمان آمد آن همه حس آشنای آرامشبخش اصیل را به حباب سرعت کاذب مدرنیته ی تو خالی بفروشیم؟
چطور دلمان آمد آن واقعی های دوست داشتنی را تبدیل کنیم به نوستالوژی و بپیچیم لای بقچه ای ، کنج پستویی و گاهی برای یاد آوری، سری به آن بزنیم و بگوییم یادش بخیر!
آیا سهم تماااام آن ساعت ها که به اندازه ی یک دنیا همدلی، سبز بود و پر برکت، تنها یک"یادش به خیر” هست که تازه آن هم اگر لای شلوغی ها وقت کنیم و در حالی که نیم نگاهی به ساعت می اندازیم بگوییم…

نگاهی به سرعت و دور تند و ساعت هایی که چه در مچ دست و‌چه روی صفحه گوشی ها، احاطه مان کرده اند می اندازم و فکر میکنم پس چرا با وجود همه ی این زمانبندی ها و خط کشی ها، ردپای سبز برکت، کمرنگ شده …و زمان حتی به اندازه ی بزرگ کردن یکی دو بچه، جوابگو نیست!!!

در حالیکه آنها حتی با دور آرام و‌بدون بدو بدو و داشتن لیست طویل برنامه های شتابزده ، هفت، هشت تا بچه بزرگ میکردند و برکت در وقت را نه با واژه ها بلکه با عمل، معنی می کردند…

راستی راز و رمز آن خانه های بهشتی که سینی برنج در آن، برای تبدیل به پلو شدن، شتاب نداشت، چه بود ؟!

پی نوشت:

«خاطره ها را زنده کنیم.» نه به معنی نوستالوژی آن! بلکه بگردیم و از لابه لای آن خاطرات، راز و رمزهای برکت، آرامش، دوری از استرس، موثربودن، همدلی، یکی بودن حرف و عمل، خانواده ی گرم، ایجاد حس و‌حال باصفا و… را بیابیم و آن را با زندگی های امروزی خود عجین کنیم و ترکیب زیبایی بسازیم از آن…



#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق
#تلنگر

1561513526k_pic_0394ed95-87c5-46ae-a7b0-c1b019395d15.jpg

 4 نظر
  • 1
  • ...
  • 28
  • 29
  • 30
  • ...
  • 31
  • ...
  • 32
  • 33
  • 34
  • ...
  • 35
  • ...
  • 36
  • 37
  • 38
  • ...
  • 48

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس