دسته گلم، چه رنگی باشد؟!
یک برگ دیگر از تقویم های بدون تو را مچاله میکنم. ?
کجایی؟ چقدر باید التماس کنیم که بیایی؟
باران که می بارد، چتر را می بندم!
انگار یاد تو قطره قطره از ورای ابرهای انتظار، بر تشنگی داغ قلبم می بارد و نم نم، عشق می نوشم از باور بودنت.
دسته گلم، چه رنگی باشد که بپذیری؟
میدانم! تو آنقدر گلستان حسنی، که هر چه گل برایت بچینم، به چشمت نمی آید.
زیره ی عشق بردن به کرمانی پر از معشوق های رنگ به رنگ، تحفه ای پوچ و بی ارزش است.
تویی و هزاران هزار معشوق چشم به راه!
اما تصور کن بانوی باران خورده ای که خیس از بغض هر شبه ی نداشتنت، اما داغ از لاله سرخ عشقی که در دلش کاشته ای، بدون چتر، فقط گرمای حضورت را تمنا می کند.
تصور کن دسته گلش، در دستش پژمرده شده و او خیس باران، حتی نمیداند، از بین قطرات عاشقانه روی صورتش، کدام اشک آتشین فراق است و کدام قطره های باران؟
و تو همچنان، پشت ابرهای غمگین خاکستری انتظار، پنهانی و رخ نمی نمایی…
«اللهم عجل لولیک الفرج»
#دین_آرامشبخش_ما
#امام_زمان
#عاشقانه
#به_قلم_شیدا_صدیق
#به_قلم_خودم