اصلا تمام این حرف ها را بی خیال!
سردت شده مگر نه؟
خسته شدی از بس دستان یخ زده ات را «ها» کردی و خودت را به ادامه مسیر تشویق کردی؟!
شاید زندگی آنقدر ها هم که یادمان دادند، جدی نیست.
شاید، بتوان راهی پیدا کرد که این آشوب ها و استرس های پر سرعت ماشینی کاذب را کم کرد…
شاید باید، یک دور برگردان پیدا کنیم و تمام این مسیر شلوغ پر اشتباه را برگردیم…
و به این نتیجه برسیم که کلا در آدرس اشتباه و جاده ی پیچ در پیچ گمراهی می راندیم…
و این جاده آن «صراط المستقیم» ایی که هر صبح از خدا می خواستیم نیست…
اصلا تمام این حرف ها را بی خیال!
بگذار برایت یک چای گرم بریزم که بخار دلنشینش، قلبت را گرم کند.
اینجا راحت باش! فکر ” کلاس ملاس” و این حرفها هم نباش!
اگر دلت می خواهد میتوانی مثل کودکی ها، پاهای یخ کرده ات را با همان جورابهای نم دار بچسبانی به این بخاری قدیمی و گرم شوی!
یا اگر دلت از هزار جور تبلیغ کاذب که نمیدانی کدام راست است و کدام دروغ، گرفت، میتوانی دکمه این تلوزیون قدیمی را بزنی…
و همان کارتون رویایی مورد علاقه ی کودکی گمشده ات را ببینی! اسمش چه بود؟! نکند یادت رفته؟!
یا انگشتت را قدر یک نیم دایره در همین تلفن قدیمی بچرخانی و به او زنگ بزنی… همان که در گذر ایام گمش کردی و هر چقدر هم بخواهی به رویت نیاوری، ته دلت اقرار می کنی که بدجوری دلتنگش شده ای
شاید هم تلفن خانه زنگ بخورد و گوشی را برداری و باز هم صدای همان «فوت قدیمی» را بشنوی …فوت…فوت…
همان که لای غبار تمام این سالها هرگز نفهمیدی که بوده و هرگز هم نخواهی فهمید!
شاید یک عاشق خجالتی گم شده در مه…
مهمان خانه ی دنج من! اینجا برای لحظاتی فراموش کن که دوره، دوره ی نزدیکی های کاذب مجازی است.
دوره ی ایموجی های سطحی گول زنگ!
دوره ای که عشق، به جای اینکه با گرمای نفس و حرفهای در گوشی، کنار صورت گر گرفته از حجب حس شود، با تایپ انگشتان عجول، نوشته می شود!
دوره ای که تمام وسایل ارتباطی، خواستند رابطه ها را نزدیک تر و خصوصی تر کنند اما در واقع، به طرز عجیبی فاصله آفریدند! و سطحی بودن را به باور روابط، تزریق کردند!
لطفا دلت نگیرد…
زندگی همین است دیگر…
آنقدر پر شتاب و عجیب می گذرد که می شود فقط با بهت به آن نگاه کرد…
و به فاصله ی بین « پستانک» و « عصا» خندید!
پس بخند! و بدان اگر دستت را در دست آن قادر یکتا بگذاری و تمام عمر، عاشق باقی بمانی، برنده ی این بازی پرشتاب موقتی می شوی!
دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق