دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

فضا سازی برای دریافت انرژی مثبت

04 مهر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

«یک مشت آگاهی درهم برهم، یک خروار از اون ور، یک مشت از این ور، یک دو جین فکر خموده ی افسرده از اون کنار…
بعد انتظار داری، فضای ذهنت پر شه از انرژی مثبت و تازگی؟!»

اسمش را هر چه می خواهند بگذارند: افسردگی، حال بد، دلمردگی و یا هر واژه ی نابدتر دیگر…
چه فرقی میکند؟!

حتی اسم پاکسازی را نیز هر چه می خواهند بگذارند: فنگ شویی، گردگیری ذهنی، مدیتیشن، فضا سازی روح، مراقبه، سوپ جوجه برای روح و یا هر کلمه ی دیگر…

حرف طلایی این است:
تا وقتی ذهنت را از اضافی هایی که با خودت یدک می کشی پاک نکردی! انتظار گشایش و فضا برای دریافت برکات نداشته باش!

امیرالمومنین علی علیه السلام چه زیبا در غرر الحکم می فرماید:
«فکر تو گنجایش هر چیز را ندارد!
پس آن را برای آنچه مهم است، فارغ گردان.»

+به قلم خودم

دین آرامشبخش ما

1569518190k_pic_fa9ef2f7-4cce-4bd3-890f-4a85e359c968.jpg

 2 نظر

این خانه برای من خاص است

04 مهر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

کیک یزدی با چای عطری خوش طعم و بخار آلود، دلم را گرم می کند. کاش بپرسم چه معجون خوشبویی در این چایی ریخته اند.
کمی از حلوای زعفرانی را مزمزه می کنم. عطر کره محلی اصلش، چه حس خوبی دارد.
ناگهان بغضم می گیرد و حلوا را با بغض، قورت می دهم.
این خانه برای من خاص است.
در و دیوارش انگار با آدم حرف می زند.
شصت روز تمام، درش باز است به روی همه…
آن هم نه یکسال و دوسال… پنجاه سال آزگار!
مادرم می گوید یکی از بزرگترین حاجات زندگی اش را همینجا گرفته است.
جای سوزن انداختن نیست. همه جور آدمی نشسته است از استاد دانشگاه، تا دختران جوان، دبیران بازنشسته و کلی نوجوان و پیر…در و دیوار سبزپوش و سیاهپوشش، فضا را معنوی تر می کند.

وقتی میکروفون به دست، سخنرانی ام را شروع می کنم، می مانم که از چه بگویم.
صاحب مجلس، حاج خانم مؤمن و نورانی هست که پسر نوزده ساله اش، شهید سید اسماعیل را در راه خدا داده هست.
باید از “ام وهب” بگویم.
و‌مادرانی که ام وهب وار، در دانشگاه امام حسین، شاگرد اول کلاس عشقبازی بوده اند .
اسماعیلشان، در، قربانگاه یار، پذیرفته شد و در مسلخ عشق، سر داد .

«بنازم ام وهب را به پاره ی تن گفت:
برو به معرکه با سر، ولی نیا با سر.»

با اینکه در این ایام، به طور مکرر روزی چند جا، برای سخنرانی می رفتم، اما اینجا برای من فرق می کند.
اینجا، حس میکنم، خودم نشسته ام پای یک کلاس درس واقعی.
نگاه عمیق و فهمیده ی حاج خانم، صبر جمیلی در خود پنهان دارد، همراه با ته رنگی از رنجی کهنه و عمیق…
در و دیوار قدیمی اما تمیز این خانه، انگار خود دهان باز می کنند و روضه خوان می شوند.
چای این روضه، خوردن دارد.
چقدر نفس پاک در این هوا موج می زند… پنجاه سال، از عشق یار، غزل زندگی سرودن و عاقبت، آزمون بزرگ به قربانگاه فرستادن اسماعیل …

چای این روضه خوردن دارد.
اینجا« حرف»، باید برود کشکش را بسابد. و «عمل» میداندار روضه ی اصلی شود.
اینجا دیگر آدم نمی تواند حتی به خودش هم دروغ بگوید.
انگار در و دیوار این خانه، مچت را می گیرد و‌می گوید: چه در چنته داری؟ آن را رو کن!
انگار پنجاه سال روضه ی ابوالفضل شنیدن، حتی اثرش را روی قلب سنگی دیوار هم گذاشته، ترک خورده و بغض کرده نگاهت می کند و‌ زار می زند:
«تو را به حضرت عباس قسم! بیا و مرد عمل باش.»

هزار سال، روضه شنیدن، اگر شیعه را مستعد ظهور نکند٬ یوسف گمگشته زهرا، دلش را به کدام عمل نداشته ی ما خوش کند. ؟
به “بضاعة المزجاة"، یا به"اوفوا علی الکیل” گفتن های ما؟!

با اینکه بلندگو و‌میکروفون، آورده ام اما می خواهم با میکروفون قدیمی مخصوص خودشان، حرف بزنم…
انگار هیچ‌چیز، نباید جابه جا شود.
الحق و الانصاف، بلندگوی بزرگ و قوی و کار کشته ای است…
مراسم که تمام می شود، همه چشمها به شدت بارانی هست، حتی چشمان ریمل زده ی زنان و دخترانی که سعی میکنند، موهای بیرون ریخته شان را به ضرب و زور، لای شال نازک قدر دستمال، قایم کنند .
موج‌ تشکر و التماس دعا و شماره خواستن ها در فضا موج می زند.
دختر جوانی به طرفم می آید و با چشمان خیس ‌می گوید:
«من عمرا، این مجالس نمیام، سالهاست که به مجلس محرم نیامده ام و حتی اشک هم نریختم! امروز با اصرار مادرم اومدم، خسته شدم از بس حرفای تکراری “کربلا رفته های مجلس، کجا نشستید” رو شنیدم… باورم نمیشه بعد از سالها، با حرفای شما، زار زار اشک ریختم… انگار یه چیزی ته قلبم، تکون خورد…چقدر معلوم بود با مطالعه حرف میزنید. حس میکنم از درون متحول شدم، بازم تشنه ام که بیشتر بشنوم و بدونم، راستش تا حالا از این دید، نگاه نکرده بودم…میشه فردا هم بیایید؟»

وقتی آن خانه را ترک کردم، بغض گلویم را می فشرد…
دل عالم و آدم را می شود برد. اما هنر این هست که آنقدر زیبا هنرنمایی کنیم که دل خدا را ببریم.
چقدر به قلبم، خلوتی دنج بدهکارم.
چقدر، سوال و جواب کردن از خودم را به تأخیر می اندازم.
اینبار باید سجاده ای سبز پهن کنم…
من باشم و او…
و لا غیر!
هزار سال روضه شنیدن، دل سنگ را کباب می کند.
از سنگ کمترم اگر محرم و صفر امسال هم بگذرد و مس وجودم، طلا نشود!

 

محرم_صفر۱۴۴۱

+به قلم خودم

دین آرامشبخش ما

1569484765k_pic_0302b2cb-a772-4bfa-9bcb-7c64cf179ec1.jpg

 6 نظر

گیسو طلا! آرام باش...

01 مهر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

بدجوری عاشق شده است. گاهی زار، زار اشک می ریزد، گاهی لبخند کمرنگی می زند و سعی دارد ادای آدم های شاد را در آورد.
اما فایده ندارد. هر کاری کند، از دور داد میزند که حال و هوایش بارانی و غمگین است…
گیسو طلا! آرام باش …
عشق، غمگینش هم زیباست.
عطر شعر می دهد. عطر بخار آلود چای غروب پاییز، می دهد.

اما دخترک گیسو طلا که پاییز نام دارد، این حرف ها حالیش نیست، یک بند اشک می ریزد و آن آفتاب های کم رمقش هم، شبیه لبخند های کم سوی موقتی، حرارتی ندارد.

پاییز! قرار نیست تو تمام شوی. به برگریزانت نگاه نکن…
قرار نیست ما تمام شویم!
تقویم ها، فقط می خواهند ما را بترسانند! اما چرخش فصل ها، دوار است…
ما بر میگردیم!
ما گول تقویم ها را نمی خوریم. به حرف خدا، یقین داریم…او که اینهمه دم و دستگاه را به بازیچه نیافریده است.
خودش گفته که قرار است تا ابد، باشیم.
برگ هایت که در خاک مدفون می شود…حتی خودت که تمام می شوی، حتی ما که می رویم…دوباره، آغاز می شویم.

گیسو طلا! عاشق شدن، هنر طلایی و درخشان زندگیست.
با تو یاد می گیریم، در حال و هوای بارانی و‌رویایی، شعر بگوییم و غزل، غزل بهانه های عاشقی، جور کنیم.
سفر دلچسبی ست، سفر زندگی.
و ما چمدان به دست، فصل ها را یکی یکی تجربه میکنیم
لبخند بر لب، قدم بر می داریم، زیرا قرار است در ایستگاه آخر، او را ملاقات کنیم.
او را… همانی که گفته است، هیچ چیز را به بازیچه نیافریده ام!

«و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما لاعبین»
ما، آسمان ها و زمین و آنچه در بین آنهاست را به بازیچه نیافریده ایم!

«قرآن کریم، سوره مبارکه انبیا، آیه 16
و‌سوره مبارکه دخان، آیه 38»

 

دین آرامشبخش ما

+به قلم خودم

1569256181k_pic_4f613bc9-ea4d-4689-b3b1-a1ffa559548b.jpg

 4 نظر

هر چه تا به حال، دست دست کرده ایم، کافیست!

30 شهریور 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

برای گردگیری اساسی آماده شو!
راستش می خواهم تحکم آمیز بگویم.
شوخی که نیست، مثلا دو روز دیگر قرار است بار سفر را ببندیم. حالا چه فرقی دارد که این سفر، سی ساله باشد یا صد ساله. همین که بدانی موقتی است و در واقع مسافرت است، کافی نیست؟!

عجیب است که در مقصد بعدی، یعنی آن جایی که قرار است تا ابد در آن زندگی کنی، کوله پشتی و چمدان ها و هر چه که داری، بازرسی می شود و در واقع، تر و تمیزی آن، برایشان مهم است.

حتی، هتل یا مسافرخانه ای که در این مدت در آن ساکن بودی، را چک میکنند که ببینند تمیز و‌مرتب بوده یا نه!
(واژه ی “خانه” را به کار نمی برم! چون به معنی واقعی کلمه، “مسافرخانه"است.)
خلاصه جانم برایت بگوید: ظاهر، باطن، ریز و درشت و‌حتی “مثقال ذره” را هم بازرسی می کنند.

با این حساب، هر چه تا به حال دست، دست کرده ایم، کافیست.
خانه عمرت را تر و تمیز و شسته رفته،‌ کن!
حساب اون تکه کوچولوی آشغال ته آن کنج را هم داشته باش.
کمی ترساندمت مگر نه؟
ناراحت نشو! بعد از این پاکسازی درونی، یک فنجان چای گرم با یک تکه شیرینی خوش طعم می چسبد.
حالا می توانی هر شب، سرت را با خیال راحت روی بالش بگذاری و یک« آخیش، خدایا شکرت که ازم راضی بودی.» از ته دل بگویی.
و از فردا روز از نو، روزی از نو…
مگر نشنیده ای که قدیمی ها می گویند:
“کار خونه، تمومی نداره!”


« فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ

وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ »

پس هر کس، به اندازه ذره ای کار نیک کند، آن را می بیند.
و هرکس به اندازه ذره ای کار بد انجام دهد، آن را می بیند.

«قرآن مجید، سوره مبارکه زلزال، آیات هفت و هشت»

 

+به قلم خودم.

دین آرامشبخش ما

1569072310k_pic_75bedf03-ddc8-487a-aba2-5a2638b33c45.jpg

 4 نظر

دیگر دلم گرفت از عشق تفألی

30 شهریور 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

دستمال کاغذی بیرون کشیدن از جعبه، جوابگوی اشک های نریخته یواشکی نیست
این دستمال های نازک نارنجی، فقط به درد پاک کردن اشک های نمایشی میخورند.
آن اشک های پنهان شده ی تبدیل به بغض شده، حرمت دارند. عطر غزل های حافظ میدهند.
امان از دنیای نارنجی بدون او!
بعضی غروب ها به شدت زیبا هستند و در عین حال دلگیر.
انگار تراژدی “نبودن های او"، منظره عاشقانه گریه داری می شود که بر سردر سرنوشت تو قاب گرفته اند.

چاووشی گوش کردن و‌نوشیدن قهوه هم مسکن های موقتی هستند.
دیوان حافظ را باز میکنم و ناخودآگاه به یاد یک بیت از غزلی که خواهرم سروده می افتم:
«می گیرم از کتاب حافظ خود، فال خوش ولی …
دیگر دلم گرفت از عشق تفألی! »

دلم از تمام فال های خوش برآورده نشده گرفته است.
از تمام تایپ کردن هایی که به جای «خود او» ، یک واژه «به نام او» ، تحویلم می دهد.

قبول دارم که دریا زیبا و وسیع است اما تا زمانی که قایق اراده مان، در لنگر، پهلو گرفته و‌ خیال به آب زدن ندارد، ابهت دریاهای عالم، به چه کار می آید؟

شرمم می آید بگویم اما واقعیت، عیان است.
او نیست! چون ما لایق دیدار نیستیم!
آخر دیگر به چه زبانی از این رک و پوست کنده تر، باید به ما پیام داده شود که:
به خودت بیا ✅
درست شو ✅
زیبا شو ✅
لایق وصل شو! ✅
بشکن تمام آینه هایی را که تمام این سالها، تنها تصویر خودت را به تو نمایش داد. ✅
هزار تکه کن آینه های فریب را که قرار بود عکس رخ یار را نشانت دهند اما یک عمر، فریب را به چشمان منتظرت، نمایش دادند. ✅

شاید، آن طنابی که تمام این مدت، نگذاشت قایقت رها و سبکبال، دریا را بفهمد، همان"خود سرکش” و همان “منم منم های نفس” بود! ✔

شاید آن غروب دلگیر ادامه دار، به صبح طلایی وصال تبدیل شود اگر به جای«هرچه نفسم گفت»، «هر چه او گفت» را جایگزین کنی. ✔

چشمانم را می بندم. نیت میکنم. حافظ را می گشایم و همراه با نم اشک زمزمه می کنم:

«تو خود حجاب خودی!
حافظ! از میان برخیز!»

«اللهم عجل لولیک الفرج»?

#دین_آرامشبخش_ما
#امام_زمان
#به_قلم_شیدا_صدیق
#غروب
#عشق_مساوی_جمکران
#تلنگر
#به_قلم_خودم
#برنامه_خودسازی

1567101070k_pic_b00f6504-4e29-4a00-b3da-bd302107f798.jpg

 6 نظر
  • 1
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 17

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس