دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

فقط کافیست دو کار انجام دهی

31 مرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

مگر می شود وقتی مرگ از راه می رسد، دفتر شعرت، در هجوم باد، برگ، برگ فراموش شود؟

مگر می شود لبخند گیرا و گرمت، تبدیل به یک مشت خاک شود؟

آن فنجانی که عادت داشتی، نوشیدنی گرمت را در آن، جرعه، جرعه بنوشی؟

آن لحظه ای که عاشق شدی و ضربان قلبت، تند و بی قرار شد؟

آن، موسیقی خاطره انگیز که به گوشت آشنا بود و نت به نت، تار و‌پود قلبت را مست می کرد…

آن، پنجره ی مه گرفته، که چهار فصل سال، نقاشی خدا را به اتاق دلتنگی هایت، سنجاق می کرد؟

گیسوان رها در باد، که مادرت در خاطرات کودکی، برایت چهل گیس، می بافت؟

صندلی همیشگی ات، با آن ملحفه نرم راحت، که دنجی تو و نوشته های شاعرانه ات را تضمین می کرد؟

سجاده ی نجیبت، با عطری از بهارنارنج و گل یاس…

طرحی بزن، نقشی بکش.
ثابت کن که لایق عشقبازی معشوقی.

ثابت کن که سبزترین بهار، هم نمیتواند حتی ذره ای از برگ خوشرنگ همیشه سبز ایمانت را تداعی کند و با آن رقابت کند.

میدانم تو در عهد ألست، آنقدر عشق را از نزدیک، تجربه کرده ای که هنوز بعد از هزاران سال، خاطره ی خوش طعم آن دلت را شیدا و عاشق و بی قرار می کند.

میدانم، وقتی عطر کاج جنگلی را بو میکنی، به دنبال آن باغ خواب های فراموش شده ی «ألست» هستی.

میدانم حتی وقتی ادکلون خوشبو و شیک‌ فروشگاه های هزار رنگ را امتحان می کنی، در حقیقت به دنبال آن عطری هستی که روز اول، مستت کرد.

امکان ندارد، عشق، محو شود!
بنویس.
لبخند بزن.
نیایش کن.
شانه بردار و گیسوانت را در آینه ای که تا ابد تصویر تو در آن حک شده. شانه بزن.

زیرا خداوند در«نبأ عظیم» خبر داده که تو جاویدانی.
دفترت را باد، پرپر نمیکند…
فنجان نوشیدنی ات ناتمام نمی ماند…
آن عشق های نصفه نیمه، به سرانجام می رسد…

فقط کافیست دو کار انجام دهی.
دو کاری که چکیده تمام فلسفه زیستن در سفر خاکی ست:

1-شیدایش شوی. ❤
2_و آنقدر زیبا دلبری کنی که شیدایت شود. ❤

«یحبهم و یحبونه»


#دین_آرامشبخش_ما
#خدا
#قرآن
#برنامه_خودسازی
#به_قلم_خودم
#به_قلم_شیدا_صدیق
#عشق

1566327393k_pic_c5a7e13b-3d36-4823-b435-6bac12fca139.jpg

 4 نظر

چقدر «دلبر بودن» را تمرین کرده ایم؟!

23 مرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

گاهی که حال دلت خوب است و شاد و آرام هستی و روزگار بر وفق مراد، لم دادن و تماشای کارتونی قدیمی، می چسبد.

«دیو و دلبر» کارتون جذابی ست که تماشای آن، تو را در دنیای افسانه های قدیمی، سیر می دهد.

دختر مهربانی که در چنگال دیوی سیاه و‌خشن، اسیر بود، اما آن قدر ذات پاک و مهربانی داشت، که دیو سنگدل را با محبت های صادقانه اش رام کرد.

دخترک، بد بودن را بلد نبود.
او بی غل و غش، مهربان بود و‌ مثل بارانی زیبا، همه جا را از عطر حضورش، شکوفا میکرد.

از نمک نشناسی ها و غرولندهای دیو، هم دلزده نمیشد. حتی دلش برای او می سوخت.

عاقبت، طلسم، شکسته شد و از دل دیو سیاه، شاهزاده ای مهربان بیرون آمد.

ما در زندگی، چقدر دلبر بودن را بلدیم؟!

با آدم های ناسازگار زندگیمان، چگونه
رفتار می کنیم ؟!

حالا دیو، بماند طلبمان !
حتی گاهی با رفتارهای نا به جا، آدم های «خوب» زندگیمان را هم تبدیل به «بد» می کنیم.

گاهی با لجبازی و انعطاف نشان ندادن، رابطه ای زیبا و آرامشبخش را به کینه و کدورت، تبدیل می کنیم.

و در قبال «ناسازگارهای» زندگیمان، یا به اشک و آه، پناه می بریم یا مقابله به مثل.

صبرمان هم معمولا از نوع “جمیل” نیست.
و همراه با بغضی پنهانی که «دستم، نمک نداره» و یا« باشه، اشکالی نداره، من صبر میکنم ولی خدایی هم هست.»
و عبارتی‌امثالهم، عجین است.

حالا با این افسانه و یا مانند اینها کاری ندارم.
اما اشکال کار ما کجاست که از ادبیات قرآنی دوریم.
مگر خداوند درقرآن نفرموده:
با کسی که به تو‌بدی کرد، چنان به نیکی رفتار کن و بدی اش را به نیکوترین روش، دفع کن که مانند دوستی، صمیمی شود.

«وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلَا السَّیِّئَةُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ»

دلبر بودن و تأثیر گذار بودن را چقدر تمرین کرده ایم؟

آیا فقط وقتی، همه چیز گل و بلبل است، می توانیم مهربان باشیم؟
و به محض دیدن کوچکترین نامرادی، شمشیر را از رو می بندیم؟!

نفس، به شدت علاقه دارد که اینطور مواقع، زیر گوشمان پچ پچ کند:
«کم نیار ! وگرنه فکر میکنن تو ساده ای! ?
یکی گفت، ده تا بارش کن! ?
دیگه محلش نذار! ?
نشون بده، چند مرده حلاجی!» ?
.
اما آیا آیات و روایات و سیره نیز به ما همین را می گوید؟!

بت بزرگ که به جای «اله واحد» پرستیده می شود، همین است:
هوای نفس و این"من” بزرگ ما!

در قرآن به وضوح آمده :« آیا دیدی کسی را که هوای نفسش را اله و معبود قرار داده است؟!»

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ»

اینجاست که اراده ای آهنین می خواهد، که انسان، پا روی نفسش بگذارد و درست بر خلاف علائق لحظه ایش، مطابق فرامین عمل کند.

اینجاست که می فهمیم چرا مبارزه با نفس، آنقدر بااهمیت است که جهاد اکبر، لقب گرفته است.

اینجاست که فرق بین، انسان سطحی با یک سالک عمیق الی الله، مشخص می شود.

اینجاست که با تمام وجود تفاوت تکان دهنده «هل یستوی» های قرآن، مشخص می شود.
آیا«این» با« آن» مساویست؟!

آیا می توانیم از لابه لای خاکستر زندگی مان«الماس» بیرون بکشیم؟!

آیا هنر این را داریم که«دیو» های زندگی مان را به «شاهزاده» تبدیل کنیم؟!

آیا «دلبر بودن» را در شرایط سخت زندگی تمرین می کنیم؟

و از همه مهمتر:

آیا این قدرت را داریم که قرآن را از روی طاقچه برداریم، گرد و غبارش را پاک کنیم و آن را درست وسط روزمره های زندگی، جاری و ساری کنیم؟


#دین_آرامشبخش_ما
#قرآن
#انس_با_قرآن_مجید
#به_قلم_شیدا_صدیق
#تلنگر
#به_قلم_خودم
#برنامه_خودسازی

1565717181k_pic_8d895758-6df0-43f8-885a-433a35d26f6f.jpg

 5 نظر

"غلط غلوط"های مشق زندگی

20 مرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

نمیدانم چه کسی، در ذهن کودکانه ما جا انداخته بود که قسمت آبی این پاک کن ها، خودکار را پاک میکند.

گاهی انقدر روی دفتر و نوشته خودکاری، فشارش می دادیم که برگه دفتر، نازک میشد و تقریبا پاره.
و‌خب وقتی که پاره میشد، واضح است که آن خط خودکار هم محو میشد و‌بعد ما ساده لوحانه، ذوق می کردیم که “آخ جون، پاک شد، خودکار رو پاک کرد، نیگا؟”
و معمولا یکی ساده تر از ما هم پیدا میشد که با چشمان گرد شده قدر گردو، تأییدمان میکرد: “وای! آره واقعا پاک شد. چه جالب!”

راستش در حال و‌هوای معطر عرفه و عید قربان، انگار به دلم برات می شود، پاک کنی معنوی، قرار است از عالم بالا برسد، که تمام خط خوردگی ها و “غلط غلوط های” مشق های زندگی مان را پاک کند.

حس میکنم، فرصتی ست که با استغفاری از ته دل، اشتباهات بد خط زندگی را پاک کنیم و از نو با خطی خوش که الگو گرفته از سرمشق خوشنویسان طریق معرفت است، بر دفتر سرنوشت خویش، یادگاری بنویسم .

این حال و هوای معنوی و این فرصت های ناب روزگار، آنقدر باارزش است که میشود عطر بال فرشته ها را حس کرد.

دست، دست کردن، جایز نیست.
این حدیث آرامشبخش از پیامبر خاتم، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، مثل کادویی با زرورق طلا از عالم بالا، دلم را نور می بخشد:
«گناه کسی که در روز عرفه، حس کند، خدا ممکن است او را نبخشد و از رحمت خدا مأیوس شود، از همه بزرگتر است.»

وقتی رحمت و لطف خدا تا این حد در این روز، گسترده است که حتی لحظه ای هم نباید یأس، به دل خطور کند، انگار درختان خزان دیده ی باغ دل، از نو شکوفه باران می شوند و‌امیدوار به رویشی دوباره…

در حدیثی دیگر آمده است که خداوند در هیچ‌روزی، به اندازه امروز، بندگانش را از آتش جهنم آزاد نمی کند.

خدارشکر میکنم که باز هم فرصتی دوباره نصیبمان کرد تا در هوای عرفه و عید قربان نفسی تازه کنیم.

بعد از توبه ای واقعی، حساب کتابی داشته باشیم که با خودمان، چند چندیم.

و بعد از پاکسازی درونی، میتوانیم خود را همان کودک پاک سالهای قدیمی بدانیم.
همان که قلبش مانند آینه زلال بود و به پاک کردن پررنگ ترین اشتباهات خودکاری نیز، اعتقاد داشت .

وقتی در عید قربان، آموختیم چگونه سر هواهای نفسانی را ببریم و‌به خدا چشمی خلیل وار بگوییم، آنوقت، معنی قربانی، از واژه ها فراتر می رود و در عمل خودش را نشان می دهد.

آنوقت سر کلاس بندگی، شاگرد مخلصی می شویم که قبل از هر کلمه و هر اقدام، انگشتش را بلند می کند‌ و‌ می پرسد:

خدا! اجازه؟!

#دین_آرامشبخش_ما
#عرفه
#عید_قربان
#به_قلم_خودم
#برنامه_خودسازی
#به_قلم_شیدا_صدیق

1565484058k_pic_91c4b5b3-8937-461f-a002-5650895072f2.jpg

 2 نظر

دسته گلم، چه رنگی باشد؟!

19 مرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

یک برگ دیگر از تقویم های بدون تو را مچاله میکنم. ?
کجایی؟ چقدر باید التماس کنیم که بیایی؟
باران که می بارد، چتر‌ را می بندم!
انگار یاد تو قطره قطره از ورای ابرهای انتظار، بر تشنگی داغ قلبم می بارد و نم نم، عشق می نوشم از باور بودنت.

دسته گلم، چه رنگی باشد که بپذیری؟
میدانم! تو آنقدر گلستان حسنی، که هر چه گل برایت بچینم، به چشمت نمی آید.
زیره ی عشق بردن به کرمانی پر از معشوق های رنگ به رنگ، تحفه ای پوچ و بی ارزش است.
تویی و هزاران هزار معشوق چشم به راه!

اما تصور کن بانوی باران خورده ای که خیس از بغض هر شبه ی نداشتنت، اما داغ از لاله سرخ عشقی که در دلش کاشته ای، بدون چتر، فقط گرمای حضورت را تمنا می کند.

تصور کن دسته گلش، در دستش پژمرده شده و او خیس باران، حتی نمیداند، از بین قطرات عاشقانه روی صورتش، کدام اشک آتشین فراق است و کدام قطره های باران؟

و تو همچنان، پشت ابرهای غمگین خاکستری انتظار، پنهانی و رخ نمی نمایی…

«اللهم عجل لولیک الفرج»

#دین_آرامشبخش_ما
#امام_زمان
#عاشقانه
#به_قلم_شیدا_صدیق
#به_قلم_خودم

1565394706k_pic_53fca0f1-8691-4bb1-8bd7-0273e223875f.jpg

 5 نظر

جعبه هایی محتوی عشق

18 مرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

وقتی می خواستند جهیزیه ام را بار بزنند، مدام دلشوره داشتم که نکند، چیزی از دوست داشتنی هایم در اتاق خانه پدری ام جا بماند و دلم بگیرد.

یکی از جعبه هایی که برایم محتوی عشق بود، جعبه کتابهایم بود. کتاب های جذابی که همیشه خدا، حکم دوستانی قدیمی و خودمانی را برایم داشتند.

گاهی که همسرم برای استراحت بعد از ظهر می آمد و میخواست روی تخت، استراحتی بکند، نیمه شوخی و نیمه جدی به من میگفت:
“عزیزم! لابه لای اون کتاب های ریخته روی تخت، یه جایی هم به ما میدی؟”

من که دل نداشتم، به دوستان قدیمیم نازک تر از گل گفته شود، در حالیکه کتابها را جمع میکردم و پایین تخت می گذاشتم می گفتم: “واا؟ عجبا! اینهمه جا… این چند تا دونه کتاب مگه چقدر جا میگیره.”
شاید اینطوری میخواستم اعلام وفاداریم را به دوستان قدیمی و جذابم ثابت کنم.

هرچند ته دلم، با لبخند خفیفی اعتراف می کنم که هنوز هم کتاب ها بخش وسیعی از تختم را به خود اختصاص می دهد.

حالا اینکه چرا عادت به تلنبار کردن آنها دوروبرم دارم، یا اینکه چرا یکی یکی و منظم نمی خوانم، سؤالی هست که خودم هم برای جوابش باید فکر کنم و در خودم کنکاش.

مثلا همین الان(چه جالب همین حالا دقت کردم.) همزمان که در حال تایپ این کلمات هستم، گوشیم روی کتابی قرار دارد که دیشب با خواندنش چشمانم بسته شد.

از طرفی کتاب آرامشبخش روانشناسی که ازش کلی انرژی مثبت میگیرم، دم دستم است تا هرازگاهی از جملات دوست داشتنیش لذت ببرم.

دفتر های خاطراتم و تقویم یادداشت های روزانه ام که دیگر جای خود دارد.

“معراج السعاده” و “چهل حدیث” که جزو همیشگی هاست.
کتاب های تفکر مثبت که دیگر جای خود را دارد.
به اضافه یک رمان جذاب که انسان را با خودش به دنیای دیگری می برد و…

کتاب های حوزوی ام را در کتابخانه قرار داده ام و گاهی یکی دوتایش، دور و برم جا خوش میکند.

گاهی دوستانم از من می پرسند:
“شیدا! آخرش رازتو به ما نگفتی، تو چیکار میکنی که معدلت بیست میشه و به سخنرانی و تبلیغات و همسرداری و بچه داریت هم می رسی، دانشگاهتم که تموم کردی، از طرفی هم اینقدر برای آراستگی و به خودت رسیدن وقت صرف می کنی؟ مگه بیست و‌چهار ساعت تو چند ساعته؟!”

راستش، هر چقدر هم که به آنها بگویم که اتفاقا زیاد، درس نمیخوانم، باور نمی کنند!
من فقط به دنبال دوست داشتنی هایم هستم.
تجربه من این است که اگر انسان، با عشق و لذت کارش را آغاز کند، اگر دوروبرش را تا می تواند از انرژی مثبت و آرامشبخش پر کند، علیرغم همه دست اندازها مسیرش را دست به فرمان و هموار طی می کند.

دین ما دینی هست که به قلم، خواندن، کتاب و علم بسیار اهمیت داده است.
دین ما دینی است که با کمال افتخار، حتی معجزه ابدی اش هم یک کتاب است.
و‌حال هنر این که چگونه بین کتاب هایت، برای انسان های مهم زندگیت هم جا باز کنی، هنریست که یک بانوی دست و پا دار و باهوش، به خوبی می داند .
و‌به یاری خدا، زندگی اش را عالمانه و عاشقانه پیش می برد.


پ.ن 1:
به دنبال کامل بودن نباشیم!
‌ مهم این است که تمام سعی خود را به کار ببریم و در پی بهتر بودن از دیروزمان باشیم.

پ.ن 2:
گاهی حتی اشتباهات زندگی نیز قشنگ است.
از آنها می آموزیم که باید به آسمان نگاه کرد، طلب بخششی واقعی نمود. صادقانه جبران کرد و اینگونه گام های بعدی مان راسخ تر می شود.


#دین_آرامشبخش_ما
#کتاب
#به_قلم_شیدا_صدیق
#تجربه_نگاری
#به_قلم_خودم





1565313909k_pic_1951c194-ef6a-4a8f-82cf-b15a58a927c2.jpg

 6 نظر
  • 1
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس