دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

قطره ای که به دریا می گوید:(نه)!

11 خرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

مادربزرگ میگفت : دریا مرا می ترساند. جمله اش برایم عجیب بود، چرا باید مادربزرگ مومن من که معروف بود به آرامش و نترسی، بترسد! آن هم از دریای به این زیبایی که همه عاشقش هستند…

تا اینکه یک روز از او پرسیدم: مادربزرگ! راستی تو چرا از دریا می ترسی؟

و‌جواب او یکی از زیباترین درس های کلاس زندگی من شد:
(ابهت دریا و عظمت اون در دل من خوف و خشیت نسبت به خالق عظیم این پدیده ها ایجاد میکنه، میدونی مادر٬ ما گاهی خیلی با خدا خودمونی میشیم ، یعنی یادمون میره خدا صفات جلالی هم داره..
(لایحب ها)ی خدا رو یادمون میره و توهم اینکه “بابا ما که دلمون پاکه و صف اول بهشتیم” مارو بر می داره…

اخم خدا رو موقع بداخلاقی ها، کم صبری ها، پافشاری تو گناهای ریز و درشت نمی بینیم…
دریای عظیم برای من یه تلنگره از به یادآوری خالق عظیمش…و اینکه نگاه نکنیم به کوچیکی گناه ، بلکه نگاه کنیم ببینیم جلوی چه خالق عظیمی ایستادیم و با وجود کمتر از قطره بودنمان داریم٬ یه(نه) بزرگ و گستاخانه بهش میگیم…



به (بله) بزرگی که در عهد الست گفتیم فکر میکنم به"قالوا بلی". و به گناه که یک(لا) ی گستاخانه هست، در برابر آن (بله) که عهدالست بستیم.

نگا.هی به چهره ی نورانی و پاک مادربزرگ می اندازم و یک عمر مخلص زیستنش و در عین حال ترس و خوف از خدا یش را ، در قاب ذهنم حک میکنم.

و از آن طرف نگاهی می اندازم به نسل شتابان امروز که بی خیال و لاقید، هر کاری میکند و میگوید :( دلت پاک باشه، خدا به این مهربونی)…

به شب تابستانی خاطراتم بر میگردم و نوای ارامشبخش مادربزرگ که سر سجاده ی پر از عطر یاسش این فراز از صحیفه سجادیه را زمزمه میکند:

اللَّهُمَّ إِنی أَعُوذُ بِک مِنْ هَیجَانِ الْحِرْصِ، وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ، وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ، وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ، وَ قِلَّةِ الْقَنَاعَةِ، وَ شَکاسَةِ الْخُلُقِ، وَ إِلْحَاحِ الشَّهْوَةِ، وَ مَلَکةِ الْحَمِیةِ

بار خدایا به تو پناه می‌آورم از طغیان آز و تندی خشم و چیرگی حسد و سستی صبر و کمی قناعت و بدی اخلاق و زیاده‌روی در شهوت و پافشاری در عَصَبیت(صحیفه سجادیه، دعای هشتم، فراز اول)

#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#صحیفه_سجادیه
#به_قلم_شیدا_صدیق
#صحیفه

15594094871559392530_.gif

 2 نظر

کوله باری پر از خالی

11 خرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

در جمع صمیمانه دوستاش نشسته بود که خیلی خودمانی از هر دری غیبت میکردند، با خودش گفت:«خب چیکار میتونم بکنم؟ دوستامن، چی بهشون بگم اخه، شنیدم اگه نتونستی متوقفشون کنی ، لااقل باید پاشی مجلسو ترک کنی، ولی خب اخه من چیجوری یهو پاشم بیرون بیرون؟ نمیگن دختره خل شده, یهو بی مقدمه پا شد رفت؟»
صحبت و‌غیبت که به موضوع سحر کشیده شد ، ته دلش یک ذوق پنهان پدید آمد، آخ که چه دل پر خونی از دستش داشت…
بدون اینکه خودش هم بفهمد حالا خودش هم یکه تاز میدان شده بود و‌میگفت و میگفت…


باز هم جروبحث … دیوارهای خانه انگار مثل قفس شده بود. این صدای خودش بود که هر لحظه بلندتر و عصبی تر می شد…
نگاهی به سقف اتاقش کرد و‌گفت : خدایا کلافه شدم… صورتش گر گرفته بود یکی او میگفت و یکی دیگری… نمی خواست کم بیاورد… صدایش بالا رفته بود، چهره ش زشت شده بود، تپش قلب و عصبانیت او را از حال عادی خارج کرده بود …
در آن لحظه ها کجا یادش می ماند آموزه های نابی که بارها خوانده بود:
ملایم باش
مکث چند دقیقه ای داشته باش
غضب ایمان را فاسد می کند
خشم، عقل را زائل میکند
گذشت کن
صبر جمیل کن…


تمام آن جمله های خوشرنگ و لعاب و پر مفهومی که انگار آمده بودند تا در کتاب ها جا خوش کنند، نه وسط روزمرگی های زندگی…

یا در مهمانی شلوغ و پر سروصدا، تا میتوانست حرف زد ، لغو و بی معنی…
حتی بدون اینکه لازم باشد ، انگار کلمات بود که رگباری و بدون فکر از دهانش به بیرون می ریخت…
و شب که به خانه برگشت چقدر پشیمان بود از حرف های بی فایده ای که فقط متانت و وقارش را از او‌گرفته بود و هیچ سودی عایدش نکرده بود…

تعببرات زیبا ی هزار بار خوانده شده جلوی چشمانش رژه می رفتند:
سکوت سنجیده
عن الغو معرضون
صمت، عبادت است
پرحرفی سبب هزاران اشتباه می شود

و حتی حرف قدیمی مادربزرگ که اول هر حرفی را هفت بار بجو در دهانت بعد بگو…

سر سجاده مخملی آرامشبخشش نشسته. و به هزار پله ای فکر میکند که آرزو داشت از آ ن بالا برود و اوج بگیرد اما هر بار که سه پله بالا رفت، ده پله پایین آمد…
به دل ساده اش که همیشه ی خدا میخواست خوب باشد اما…

و به کوله بار سوراخی که هر بار با هزار سختی پرش کرد اما …

بی اختیار با نم اشکی زمزمه کرد: «خدایا تسلیم! قبول! من حریف نفسم نمیشم… تا تو عنایت نکنی نمیشه… از خودت و قدرت مطلقت میخوام که منو از شر نفس سرکش نجاتم بدی…
بی اختیار شعری را زیر لب زمزمه کرد:
باز خر ما را از این نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید…

کتاب #صحیفه _سجادیه را باز میکند:

لا تُخَلِّ فِی ذَلِک بَینَ نُفُوسِنَا وَ اخْتِیارِهَا، فَإِنَّهَا مُخْتَارَةٌ لِلْبَاطِلِ إِلَّا مَا وَفَّقْتَ، أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمْتَ (دعای نهم، فراز چهارم)

در امور، ما را به خود و به اختیار خویش رها مساز که نفسْ انتخاب‌کننده باطل است مگر آنکه تواَش توفیق دهی و پیوسته به بدی فرمان دهد، مگر آنکه تواَش رحمت آوری…


#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#صحیفه_سجادیه
#صحیفه #به_قلم_شیدا_صدیق

1559351831images.jpeg

 1 نظر

مساوی نیست!

10 خرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

نگاه میکند به یک عالمه کار تلنبار شده و بعد سرش را بیشتر در گوشی فرو می کند…
خودش هم نمیداند به دنبال چیست؟
ته دلش می گوید: (پاشو یه دستی به خونه زندگی بکش، کتابایی که باید مطالعه کنه، دل هایی که می تونی شاد کنی، قشنگی هایی که میتونی به زندگی ببخشی…)
به انسان های موفق دوروبرش نگاه می اندازد :
خانم ربیعی که چهار فرزند پشت سر هم آورد و در عین حال دارد برای دکترا درس میخواند و همزمان تدریس می کند…
نه اینکه از جایی کم بگذارد، نه! اتفاقا شاگردانش می گویند: زیباترین و پربارترین کلاسی که در عمرمان داشته ایم کلاس خانم ربیعی است…

یا خاله مریم که همیشه ی خدا ، تمیزی از در و دیوار خانه و زندگیش می بارد و در عین حال به باغ بزرگ خانه شان رسیدگی میکند که پر از درختان باصفای میوه و‌محصولات متعدد است. و در عین حال از پدر شوهر پیرش پرستاری می کند. و با وجود همه ی اینها خیررسانی به دیگران و واجبات و بیشتر مستحبات را هم به کامل ترین شیوه به جا می اورد…
به مادر دوستش فکر می کند که با نداشتن همسر، سه فرزندش را مثل دسته گل بزرگ کرد ، همزمان با کار بیرون و‌کار منزل و البته روی خوش و صبر جمیل…

یه ظرف های نشسته صبحانه که حال نداشت بیندازد در ظرفشویی نگاهی انداخت و به مایکروفری که همسرش ناهار سرد شده اش را در آن گرم میکرد…
و‌به روز و‌شب هایی که به سرعت باد می گذرند…
و‌به همه نظم شب و روز و خورشید و ماه و مدارهای به شدت تنظیم شده حتی میلیمتری…
و دلش لرزید از به یاد آوری (هل یستوی) های قرآن…
آیا این با آن مساوی هست؟
کور با نابینا؟
ظلمت با تاریکی؟
جهاد گر و کوشش کننده با نشسته؟

کلام نورانی امام سجاد در جانش طنین می اندازد:
(به وسیله این امور(شب و روز) کار انسان ها را به سامان می اورد و اعمالشان را می آزماید.
و می نگردکه به هنگام طاعت و اوقات به جا آوردن واجبات و موارد احکام او چگونه اند؟ تا بدکاران را به جزای عملشان و نیکوکاران را به مزد کردار نیکشان برساند) .دعای ششم، فراز هفتم،از صحیفه سجادیه.

و به فرصت کوتاه عمر نگاه می اندازد و یک زندگی ایدی که از همین لحظه ها و برنامه ریزی های دنیایی شکل می گیرد.
#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#صحیفه_سجادیه
#به_قلم_شیدا_صدیق

15592868741053500x484_1438239851987748.png

 1 نظر

آدرسی که اول و آخرش تویی

10 خرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

اللَّهُمَّ فَأَطْلِبْنِی بِقُدْرَتِک مَا أَطْلُبُ
خدایا با قدرتت مرا در رسیدن به آنچه در طلب آنم یاری کن(دعای بیستم، صحیفه سجادیه)



چه آرزوهایی دارم ، و چقدر خواب رنگی تعبیر نشده در رویاهام جا دارد…

یکی از بزرگترین رویاهام این هست که روزی بشوم مصداق آیه (یحبهم و یحبونه) عاشق خدا بشوم و مهمتر و‌قشنگتر اینکه خدا عاشقم شود…
چه لذتی از این بالاتر در تمام هستی وجود دارد…

چه هاست در سر این قطره ی محال اندیش…

خوب که به شلوغی ها و‌روز مرگی های اطرافم نگاه میکنم، لابه لای خنده ها و پر حرفی های هرروزه، تنهایی همیشگی انسان را حس میکنم…
ما تنهاییم…
تنها آمدیم…
تنها میرویم
و‌تنها برانگیخته می شویم…

نمی خواهم اسیر هیاهوی موقتی این چند روزه عمر شوم و‌توهم اینکه چقدر دوروبرم شلوغ هست، مرا در برگیرد…

عشق واقعی من تویی ..
اله و‌معبودی که اله و‌معبود دیگری به جز او نیست… لا اله الا الله…
به قول یکی از علما(الا) آن را هم خیییییلی محکم و با شدت بگویید که قشنگ برایتان جا بیفتند غیر از او هییچ معبودی نیست…

طلب بزرگیست، میدانم…
ولی می گویند هر چه را که خداوند طلب آن را در دلت انداخته، یعنی به آن می رسی… بالاخره می رسی…
حال ممکن است در این مسیر ، گاهی اشتباه بروی، گم شوی.. اما بر میگردی! و‌آدرس درست را پیدا میکنی…

همزمان با کلام نورانی امام سجاد(ع) زمزمه میکنم:
خدایا! با قدرتت مرا در رسیدن به آنچه در طلب آنم یاری کن.

#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#صحیفه_سجادیه
#به_قلم_شیدا_صدیق

1559260510538750_423065091052326_100000465164387_1664319_184.jpg

 نظر دهید »

یت بزرگ از جنس(من)

09 خرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

اللَّهُمَّ وَ أَشْرِبْ قُلُوبَنَا إِنْکارَ عَمَلِهِ، وَ الْطُفْ لَنَا فِی نَقْضِ حِیلِهِ. 
خدایا قلب های ما را از انکار عمل شیطان سرشار کن و به ما چاره ای برای در هم شکستن حیله های او ، بیاموز. (صحیفه سجادیه، دعای هفدهم فراز هشت)


صدای پچ پچ‌هایش شنیده می شود:
( کم نیار! وگرنه هوا برشون می داره که تو ساده ای…
یکی شنیدی، ده تا بارشون کن، اخه ی توی بیچاره چقدر باید بشنوی و دم نزنی…

ولش کن. کمکش نکن، نوکر بی جیره مواجبشون که نیستی،جون مفت داری یا انرژی زیادی ؟! یه کم خودتو دریاب…

در روایت داریم که یکی از مهترین خواسته های شیطان هنگام رانده شدن، این بود که از خدا خواست: هر حرف و وسوسه ای که من در قلب و‌گوش جان انسان می اندازم، او بی خبر باشد و‌چنین گمان کند که این صدای درونی خودش است ، نه صدای من!
در تمام این دست و پا زدن ها و مغلوب شدن ها، باید درک کنیم که تا به قدرت یکتای مطلق جهان متصل نشویم، حریف شیطان درونی و بیرونی نخواهیم شد…
عطرخاک دلنشین مهر کربلا را حس میکنم وقتی سرم را یه خاک میگذارم و می گویم:
هیچ چیز به اندازه سجده، شیطان را مأیوس و خشمگین نمی کند…
کاری که او نکرد و رانده شد…
کاش از ته دل سجده کنیم به اله واحد..
و هوای نفس را در برابرش به خاک یمالیم…
و آن وقت هست که میفهمیم تمام این مدت چقدر خدا نزدیک ما بوده و ما غافل و اسیر بت بزرگ(من)
آرام زمزمه میکنم:
تو خود حجاب خودی
حافظ! از میان برخیز

#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#صحیفه_سجادیه
#به_قلم_شیدا_صدیق

1559243682khoda-hayatkhalvat-com-12.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • ...
  • 10
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 17

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس