قطره ای که به دریا می گوید:(نه)!
مادربزرگ میگفت : دریا مرا می ترساند. جمله اش برایم عجیب بود، چرا باید مادربزرگ مومن من که معروف بود به آرامش و نترسی، بترسد! آن هم از دریای به این زیبایی که همه عاشقش هستند…
تا اینکه یک روز از او پرسیدم: مادربزرگ! راستی تو چرا از دریا می ترسی؟
وجواب او یکی از زیباترین درس های کلاس زندگی من شد:
(ابهت دریا و عظمت اون در دل من خوف و خشیت نسبت به خالق عظیم این پدیده ها ایجاد میکنه، میدونی مادر٬ ما گاهی خیلی با خدا خودمونی میشیم ، یعنی یادمون میره خدا صفات جلالی هم داره..
(لایحب ها)ی خدا رو یادمون میره و توهم اینکه “بابا ما که دلمون پاکه و صف اول بهشتیم” مارو بر می داره…
اخم خدا رو موقع بداخلاقی ها، کم صبری ها، پافشاری تو گناهای ریز و درشت نمی بینیم…
دریای عظیم برای من یه تلنگره از به یادآوری خالق عظیمش…و اینکه نگاه نکنیم به کوچیکی گناه ، بلکه نگاه کنیم ببینیم جلوی چه خالق عظیمی ایستادیم و با وجود کمتر از قطره بودنمان داریم٬ یه(نه) بزرگ و گستاخانه بهش میگیم…
به (بله) بزرگی که در عهد الست گفتیم فکر میکنم به"قالوا بلی". و به گناه که یک(لا) ی گستاخانه هست، در برابر آن (بله) که عهدالست بستیم.
نگا.هی به چهره ی نورانی و پاک مادربزرگ می اندازم و یک عمر مخلص زیستنش و در عین حال ترس و خوف از خدا یش را ، در قاب ذهنم حک میکنم.
و از آن طرف نگاهی می اندازم به نسل شتابان امروز که بی خیال و لاقید، هر کاری میکند و میگوید :( دلت پاک باشه، خدا به این مهربونی)…
به شب تابستانی خاطراتم بر میگردم و نوای ارامشبخش مادربزرگ که سر سجاده ی پر از عطر یاسش این فراز از صحیفه سجادیه را زمزمه میکند:
اللَّهُمَّ إِنی أَعُوذُ بِک مِنْ هَیجَانِ الْحِرْصِ، وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ، وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ، وَ ضَعْفِ الصَّبْرِ، وَ قِلَّةِ الْقَنَاعَةِ، وَ شَکاسَةِ الْخُلُقِ، وَ إِلْحَاحِ الشَّهْوَةِ، وَ مَلَکةِ الْحَمِیةِ
بار خدایا به تو پناه میآورم از طغیان آز و تندی خشم و چیرگی حسد و سستی صبر و کمی قناعت و بدی اخلاق و زیادهروی در شهوت و پافشاری در عَصَبیت(صحیفه سجادیه، دعای هشتم، فراز اول)
#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#صحیفه_سجادیه
#به_قلم_شیدا_صدیق
#صحیفه