دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

اشاره های خدا

12 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

این بازی مسخره ی” من تا ابد وقت دارم ها” و “پا روی پای مبل راحتی بی خیالی های خمیازه وار” انداختن ها، دیگر شورش را در آورده است…

بازی«تسویف» بازی خطرناکی ست که شیطان با ما شروع کرده و تا سوت پایان بازی و اتمام فرصت را نزنند، دست بردار نیست !

عجیب است که اینهمه مهلت برای توبه و پاکسازی نیز گاهی فقط باعث می شود، میان طومار بلند بالای اشتباهات ثبت شده، یک لحظه مکث کنیم… نیمچه عذاب وجدانی بگیریم و دوباره روز از نو روزی از نو…

سعدی چه زیبا سروده است:

«گرگ اجل هر دم از این گله می برد…
این گله را نگر… که چه آسوده می چرد!»

دور برگردان هایی که خدا با مهربانی نابی که فقط مخصوص خودش هست، برایمان مهیا کرده، فرصتی هست که اگر همین لحظه در نیابیم، یک وقت چشم باز میکنیم و می بینم ته دره ی ناکجا آباد حسرت، پرت شده ایم.

اشاره های خدا عطر برگشتن به آغوش عشق را دارد.

کاش برگردیم…

#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_خودم
#به_قلم_شیدا_صدیق

1562165841k_pic_9481cc7d-c598-4eae-b23d-4643550ace4e.jpg

 1 نظر

مسیر سبز بهشت در جاده ای پر از گل بوته ی باور

12 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

#به_قلم_خودم شمع تولدم را که فوت کردم و هدیه ها را یکی یکی باز کردم، نوبت به کادوی مخصوص پدرم شد…
هدیه تولد زیبایی بود…پدرم در جشن شش سالگی ام برایم دوچرخه خریده بود…
حس خوشحالی و اضطراب و هیجان با هم عجین شده بود.
اوایل دلم به آن دوتا چرخ کوچکی که برای حفظ تعادل به پشتش نصب کرده بودند گرم بود…
اما به مرور وقتی آن دو چرخ را برداشتند، خودم بودم و دوچرخه ای شتابان که به هیچ‌جا متصل نبود…
اما هنوز دست حمایتگر پدرم بود که دوچرخه را نگه داشته بود و دلم به همین اطمینان قرص بود…

اما وقتی پدرم هم دستش را رها کرد و‌زمین خوردن را تجربه کردم، بغض کردم…

درست افتاده بودم لبه باغچه ای پر از گلهای سپید، که یکی از آنها را با سنجاق به موهایم وصل کرده بودم…بغضم گرفته بود گل روی موهایم کج و‌کوله شده بود…

چشمان ناباور شش سالگی ام در آینه لحظه ها هنوز تصوری از “زمین خوردن از دست خودی ها” را نداشت …

با اشک به عقب نگاه کردم…
پدرم با چهره ای اطمینان بخش و مهربان نگاهم کرد دستی تکان داد و گفت:
” بلند شو! نترس! این چیزها طبیعه یه بار دیگه امتحان کن… ببین چند متر راه طولانی را خودت طی کردی بدون دستهای من… پس میتونی شیدا!”
به او اعتماد داشتم…‌
دلگرم شدم…
پدرم نزدیک آمد، موهایم را مرتب کرد و گل روی موهایم را درست کرد و‌گفت:
“دوباره امتحان کن… چیزی نشده که… تو‌میتونی!”

و‌کم‌کم توانستم!

در حیاط پر دارو درخت و گل و گیاه، به سرعت میراندم… باد لای موهایم می پیچید و ترس دیگر معنایی نداشت…

سالها گذشته است… اما بعضی خاطرات، مثل فیلمی دوست داشتنی که هزار بار می بینی و‌خسته نمی شوی، کنج لحظه هایت جا خوش کرده اند…

هنوز هم وقتی در مسیرهای پیچ در پیچ زندگی، دلهره میگیرم، انگار صدایی آرامشبخش در قلبم زمزمه میکند:
” تو میتونی… اینا طبیعیه. نترس! ببین چقدر از راه را تنهایی طی کردی"…

‌زمین خوردن ها قانون بازی زندگیست …

باید بلند شد گرد و خاک را از سر زانو تکاند، دوباره گل سر پریشان شده ی گیسو را مرتب کرد … لبخندی زد و از نو شروع کرد.

به آسمان نگاه میکنم…
نگاه اطمینان بخش خدا را در زندگیم حس می کنم.
به او اعتماد دارم!
قرار نیست همیشه در مسیر هموار پر گل و بلبل قدم بزنیم…

گاهی تعادل فرمان زندگی به هم میخورد و همه ی باورهای منظم سانتی متری دقیق که دوست داشتی سر سوزنی به هم نریزد، به هم میریزد …

اما وقتی دست حمایتگر خدا را در مسیرت احساس میکنی، میفهمی که گاهی هم اگر حس میکنی دست حمایتش را برداشته و حواسش به تو نیست، اشتباه برداشت کرده ای!

او فقط می خواهد تو رشد کنی✅
مبارزه کنی✅
بیفتی، بلند شوی✅

و بعد از تمام این تکاپوها و افت و خیزها آنقدر مسلط و قوی شوی که به سرعت باد، در مسیر بهشتی صراط مستقیم برانی و فرمان زندگی ات را استوار و متین به دست بگیری.

#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق
#برنامه_خودسازی

1562158216k_pic_2b8ee62c-8aa3-4fda-a810-b3faa271846e.jpg

 نظر دهید »

رز صورتی عادت های زیبا

11 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

حتما بارها برایت پیش آمده که تصمیم بگیری تغییر کنی و‌بهتر شوی… اما هر بار در جریان تند و پرشتاب لحظه ها، باز همان شدی که بودی!
چه کسی است که آرزوی بهتر شدن نداشته باشد؟
چه کسی است که تغییرات مثبت را نخواهد؟
چه کسی است که دوست نداشته باشد به تصمیمات زیبایش پایبند بماند؟!

پس اشکال کار در کجاست ؟

عادت ها !
عادت هایی که ریز ریز زیر پوست رفتارهایمان جا خوش کرده اند و ول کن قضیه نیستند…

شاید ساده به نظر برسد!.
خیلی ساده…
به سادگی فراموش کردن های هزار باره ی تصمیمات قشنگمان…
به سادگی پشت گوش انداختن های هرباره ی قول و قرارمان برای شروعی سبز…
و به سادگی بی خیالی و به رویمان نیاوردن های همیشگی بعد از عدم اجرای برنامه ریزی هایمان…

اما با همه ی ساده به نظر رسیدن ها..‌
راز اصلی همین است:
.
کار کردن روی عادت ها…

آن عادت ها چنان در رفتارهای هر روزه ات رسوخ کرده اند که مثل قارچ‌سمی تکثیر شده اند و انگار جایی برای نفس کشیدن و از شرشان خلاص شدن باقی نگذاشته اند…
اما هر روز روی یکی متمرکز شو…
مثلا:
امروز کمتر داد و فریاد بزن✅
امروز غذای سالم خوردن را مدنظر قرار بده✅
امروز جلوی غیبت کردن علامت ضربدر قرار بده ❌و به محض اینکه یادت آمد، دست بکش…
امروز روی سکوت سنجیده کار کن..?‌
و تا متوجه شدی که افتادی روی دور تند پر حرفی های بی حاصل، متوقف شو!❌

امروز چند ساعت برنامه ریزی منظم داشته باش و اگر شد آن را بنویس…?⏱

بعد آرام آرام خودت را به رفتارهای زیبا عادت بده.
زیبا سخن گفتن✅
ملایم و‌با تن آرام حرف زدن✅
برنامه ریزی منظم✅
وقت گذاشتن برای عزیزان✅
زیباتر کردن زندگی برای خودت و اطرافیانت…✅
گل های رز عادت های زیبا منتظرند تا تو بکاری شان و رشدشان دهی…
اما:

تا وقتی قارچ های سمی عادت های مخرب را از ریشه نکنده ای، چگونه توقع داری گل های رز صورتی خوش عطر در باغچه ی لحظه هایت کاشته شود ؟!

به حرف مولا فکر کن!
دست روی زانوی تعهد و اراده بگذار.
و بلند بگو:

یاعلی!

#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق
#امیرالمؤمنین
#برنامه_خودسازی

1562030843k_pic_7d0947cf-6d2f-4d45-b818-72e3f2dfd93e.jpg

 2 نظر

صندلی گهواره ای آرامش

10 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

#به_قلم_خودم “مامان! برای جهیزیه ام میخوام یکی از این صندلی گهواره ای ها داشته باشم.
قاطی مبلمان، یکی از اینا هم بخریم"…

نمیدانم چرا حس آرامشبخشی برایم داشت تصور اینکه در خانه ی جدیدم، جلوی پنجره روی این صندلی بنشینم و بعد از خستگی روزانه، نوشیدنی ایی بنوشم و همزمان به منظره ی بیرون نگاه کنم…یا در سرمای زمستان، آن را بگذارم کنار شومینه و در حالیکه به شعله های زیبای آتش نگاه میکنم، گرمای فنجان را در دستم حس کنم، چه حس دلگرم کننده و مثبتی…

مادرم با نگاه مهربان و‌نگران مادرانه گفت: ” حرفشم نزن! هر چی میخوای بگیری بگیر… از خیر این یکی بگذر. یاده خانم هاویشام میافته آدم… این چیزا چیه؟ آدم افسرده میشه… اوله زندگی میخوای بشینی رو این صندلی مثله پیرزنای هفتاده ساله ی تنها و منتظر که چی؟ دیگه حرفشم نزن…”

هر تصور مثبت و زیبا و آرامشبخشی که از این صندلی داشتم با این حرف ها از سرم پرید!
در حالیکه حرفش را تصدیق میکردم گفتم:” وای مامان! راست میگی ها… از این دید بهش نگاه نکرده بودم… آدم یاد چشم به راهی و تنهایی میافته… دیگه نمیخوام… هیچوقت نمیخوام…

و هیچوقت نخواستم !

چند سال پیش که خواهرم ازدواج کرد، این صندلی را خرید و هر وقت کتاب می خواند مینشیند روی این صندلی و خانه اش هم اثری از خانه ی خانم هاویشام و انرژی منفی و چشم به راهی ندارد… پر است از حس خوب و شادی و آرامش…

حالا که فکر می کنم می بینم بحث این صندلی نیست…
لازم است گاهی انسان برای به دست آوردن دوست داشتنی های زندگیش پافشاری کند و آنها را به دست آورد و تحت تأثیر هیچ حرفی هم قرار نگیرد…

لازم است گاهی محیط دنج زیبایی در قلبش داشته باشد که نگذارد هیچ موج منفی ایی در آن پا بگذارد و‌خرابش کند …

اگر دلت میخواهد بنشینی روی صندلی گهواره ای آرامش و چای با طعم اطمینان گرم حک شده بر جرعه های عشق بنوشی، بنوش !

اگر دوست داری وسط شلوغی های کارهای روزمره به خودت استراحت دهی و برسی، برس !

اگر دوست داری روز تولدت یا وقتی کاری را به زیبایی انجام دادی، دستی روی شانه ی خودت بزنی و خودت را تشویق کنی، معطلش نکن !

اگر دوست داری حرف و ایده ای را که می دانی درست است و باورش داری را بگویی، بگو!

الان که دارم این متن را مینویسم روی صندلی کنارپنجره نشسته ام، در حالیکه باران زیبای تابستانی می بارد و عطر شور دریای مواج و دارو درخت های باران خورده، مشامم را پر کرده…(البته صندلی ام گهواره ای نیست!)

اما:

در ذهن ما، باید جای دنجی باشد که گاهی با حرکات آرام موج وار ، تمام نامرادی ها را در آن به فراموشی بسپاریم …

صندلی گهواره ای ایی که هر وقت از همه چیز خسته شدیم، پناهمان دهد و بگوید: «بی خیال! بیا استراحت کن و به هیچ چیز فکر نکن!»

این صندلی آرامشبخش ذهنی برای هر کسی میتواند متفاوت باشد و قرار نیست حتما وجود خارجی داشته باشد.

میدانی؟ اینها همه بهانه است…
بهانه هایی برای آرامش …

حرف اصلی همان«عروة الوثقی» ایی است که اگر به آن متصل شویم برای ابد در آرامش زندگی میکنیم …

و قلبمان تا بی نهایت مطلق، در اطمینان و دلگرمی، با هر تپش آرامش واقعی را زمزمه میکند :

«ألا بذکر الله تطمئن القلوب»

#دین_آرامشبخش_ما
#انس_با_قرآن_مجید
#به_قلم_شیدا_صدیق

1561964727k_pic_bf051b5c-cb68-45cf-bc51-798d7b1d5be2.jpg

 نظر دهید »

جوانه های چشم به راه

09 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

انگار از همان اول، قرار بوده در سرنوشت ما “انتظار” رقم بخورد…

از بقیع گرفته که عزیزترین هایمان هنوز قبرشان ناشناس هست و منتظریم …
تا تو که هر بهار باغچه را به عشق تو پر از گل میکنیم و چشم به راه دستان سبزت می نشینیم تا جهان را بهاری کنی…

تصمیم میگیریم خوب باشیم و هنوز پله ی اول را بالا نرفته، پا کج میگذاریم و چند پله عقبگرد میکنیم…

زمین میخوریم اما لای گرد و غبار خاکی شدن، نگاهمان هنوز به آسمان است .
و این یعنی انتظار ✅

قبول دارم! تا سرو شدن راه درازی باقیست …
جوانه های ضعیفی هستیم که آرزوی قد کشیدن و به آسمان رسیدن داریم…

اما تاوان تو را نداشتن سخت ترین لمتحان تاریخ هست که حتی کمر سروهای عالم را خم می کند چه برسد به جوانه های کوچکی که تازه دارند ، “سر از خاک در آوردن” را تمرین میکنند …

«اللهم ارنی طلعة رشیده» هایی که میخوانم عطر باران گرفته اند و می خواهند ببارند …

بهار! ربیع الانام! نمی آیی؟

#امام_زمان
#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق

1561855775k_pic_299e0cd6-334c-42d4-b8c5-6dd9e348ba99.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 17

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس