مسیر سبز بهشت در جاده ای پر از گل بوته ی باور
#به_قلم_خودم شمع تولدم را که فوت کردم و هدیه ها را یکی یکی باز کردم، نوبت به کادوی مخصوص پدرم شد…
هدیه تولد زیبایی بود…پدرم در جشن شش سالگی ام برایم دوچرخه خریده بود…
حس خوشحالی و اضطراب و هیجان با هم عجین شده بود.
اوایل دلم به آن دوتا چرخ کوچکی که برای حفظ تعادل به پشتش نصب کرده بودند گرم بود…
اما به مرور وقتی آن دو چرخ را برداشتند، خودم بودم و دوچرخه ای شتابان که به هیچجا متصل نبود…
اما هنوز دست حمایتگر پدرم بود که دوچرخه را نگه داشته بود و دلم به همین اطمینان قرص بود…
اما وقتی پدرم هم دستش را رها کرد وزمین خوردن را تجربه کردم، بغض کردم…
درست افتاده بودم لبه باغچه ای پر از گلهای سپید، که یکی از آنها را با سنجاق به موهایم وصل کرده بودم…بغضم گرفته بود گل روی موهایم کج وکوله شده بود…
چشمان ناباور شش سالگی ام در آینه لحظه ها هنوز تصوری از “زمین خوردن از دست خودی ها” را نداشت …
با اشک به عقب نگاه کردم…
پدرم با چهره ای اطمینان بخش و مهربان نگاهم کرد دستی تکان داد و گفت:
” بلند شو! نترس! این چیزها طبیعه یه بار دیگه امتحان کن… ببین چند متر راه طولانی را خودت طی کردی بدون دستهای من… پس میتونی شیدا!”
به او اعتماد داشتم…
دلگرم شدم…
پدرم نزدیک آمد، موهایم را مرتب کرد و گل روی موهایم را درست کرد وگفت:
“دوباره امتحان کن… چیزی نشده که… تومیتونی!”
وکمکم توانستم!
در حیاط پر دارو درخت و گل و گیاه، به سرعت میراندم… باد لای موهایم می پیچید و ترس دیگر معنایی نداشت…
سالها گذشته است… اما بعضی خاطرات، مثل فیلمی دوست داشتنی که هزار بار می بینی وخسته نمی شوی، کنج لحظه هایت جا خوش کرده اند…
هنوز هم وقتی در مسیرهای پیچ در پیچ زندگی، دلهره میگیرم، انگار صدایی آرامشبخش در قلبم زمزمه میکند:
” تو میتونی… اینا طبیعیه. نترس! ببین چقدر از راه را تنهایی طی کردی"…
زمین خوردن ها قانون بازی زندگیست …
باید بلند شد گرد و خاک را از سر زانو تکاند، دوباره گل سر پریشان شده ی گیسو را مرتب کرد … لبخندی زد و از نو شروع کرد.
به آسمان نگاه میکنم…
نگاه اطمینان بخش خدا را در زندگیم حس می کنم.
به او اعتماد دارم!
قرار نیست همیشه در مسیر هموار پر گل و بلبل قدم بزنیم…
گاهی تعادل فرمان زندگی به هم میخورد و همه ی باورهای منظم سانتی متری دقیق که دوست داشتی سر سوزنی به هم نریزد، به هم میریزد …
اما وقتی دست حمایتگر خدا را در مسیرت احساس میکنی، میفهمی که گاهی هم اگر حس میکنی دست حمایتش را برداشته و حواسش به تو نیست، اشتباه برداشت کرده ای!
او فقط می خواهد تو رشد کنی✅
مبارزه کنی✅
بیفتی، بلند شوی✅
و بعد از تمام این تکاپوها و افت و خیزها آنقدر مسلط و قوی شوی که به سرعت باد، در مسیر بهشتی صراط مستقیم برانی و فرمان زندگی ات را استوار و متین به دست بگیری.
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق
#برنامه_خودسازی