دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

دختر چشم سیاه خاطرات دور

28 مرداد 1397 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

دختر قشنگ و چشم ابرو و مشکی ایی بود، باوقار و سنگین، اینکه چرا خواستگار هاش کم بودند، همیشه برایم جای تعجب داشت، خاله فرشته را میگویم. من تازه سیزده ساله شده بودم و کلی حس شکوفا شدن و بزرگی میکردم، راستش اولین باری که سر خیابان یه پسر بهم گفت:(چه نازی تو) را خوب یادم هست، میدانید چرا، چون من از یازده سالگی هر سال عید، عیدی هایم را که میگرفتم فوری لباس های نوی عیدم را میپوشیدم و در عالم بچگی، میرفتم لوازم التحربر بهرام(که همیشه ی خدا انگار باز بود.) و یک دفتر خاطرات خیلی قشنگ از آن قفل دارها که تازه مد شده بود میخریدم و‌از روز اول عید تا آخر سال، خاطرات آن سال را مینوشتم، دست به قلم بودن را همیشه دوست داشتم، اما بچه بودم و هیچ مرد جوانی نیم نگاهی هم به من نمی انداخت، این بود که وقتی در اولین روز عید سیزده سالگی ام اولین جمله ی یک غریبه را شنیدم تعجب کردم واقعا نمیدانستم بزرگ شده ام و از این به بعد عکس العمل ها طور دیگریست، در این زمینه ها واقعا بچه و‌ بی زمینه ی ذهنی بودم، رفتم پیش خاله فرشته، خانه ی باصفای مادربزرگم، و درد و دل های پنهانی دخترانه… گاهی شب ها زیر پشه بند خانه ی مادربزرگ تا دیر وقت پچ پچ میکردیم، خاله ی با اعتقاد و‌نجیب من، همان اول کار نصیحتم نمیکرد، گوش شنوایی بود، و حتی گاهی از صدای خنده ها و پچ پچ ها صدای مادربزرگم در می اومد که خسته ی خواب به زبان محلی میگفت:(باخسین وه، کیجا وچه اننه، سرو صدا و خنده کنه؟!) یعنی:(بخوابین دیگه، دختر بچه اینقدر خنده و سرو صدا میکنه مگه؟)و ما بیشتر میخندیدیم، هنوز هم خاطرات قدیمی آن پچ پچ ها و درد و دل های دخترانه ی دوست داشتنی و پشه بند و خانه ی با صفا و مادربزرگ و گله کردن های بامزه اش، اشک و لبخند را همزمان مهمان دلم میکند، برای همین بود که نصیحت ها و حرف های خالص خاله فرشته، به دلم می نشست، مفاهیمی مثل حیا، نجابت، قشنگی مخفی، شادی، خدا، پیغمبر، صبر…. راستش خواستگارهایی که در آن سن کم برایم میآمد ، کمی مرا جلوی او خجالت زده میکرد، هرچند او واقعا مهربان تر از این حرفها بود، و‌صبور.. یادم نمیآد حتی در سخت ترین شرایط لبخند نجیب مهربانش را بر لب نداشته باشد تا اینکه: برایش خواستگاری بسیار باایمان که تمام محل به نامش قسم میخوردند آمد، خانواده ای بسبار مومن و با اخلاق و با وضع مالی خوب، (نمیدانم بقیه اش را هم بنویسم؟ یا تا همینجا تمام کنم اخر اصل ماجرا اینجاست امیدوارم با دقت بخوانید چون با عشق و هدفی خاص این را نوشتم)، دیگه خوشبختی در خانه اش را زده بود ، زندگی مرفه، خوشنام و‌همه چیز تمام، اما او عروسی ساده ای هم‌برگزار کرد ولیمه ای و جشنی که شاد بود اما پر از عطر خدا، ابروهای پهن مشکیش را که برداشت و آنقدر تغیبر کرد نمیدانم چرا اشکم در آمد، خاله فرشته ی خوب من!! اما مشکلات:
مادر شوهر پیر زمینگیری داشت، حاجیه خانم مومنه ای که آخر عمری یکجا نشین شده بود و‌نه حرف مبزد و نه حتی توان دستشویی داشت، خاله ام یک تنه تصمیم گرفت از او مراقبت کند، بدون کارگر، یک تازه عروس(اما نه یک تازه عروس تی تیش مامانی نازک نارنجی، یک شیرزن) به قدری خوب و کامل و تمیز از او پرستاری میکرد که تمام فامیل شوهر ، انگشت به دهان مانده بودند، سالها گذشت و مادر شوهرش فوت کرد، ولی نام نیک خاله فرشته طوری همه جا پیچید که تمام فامیل جانشان را برایش میدادند، بعدها که شوهرش شکست مالی سنگینی خورد، مثل کوه پشت مردش ایستاد و نگذاشت دلشکسته شود باورتان میشود کل فامیل بسیج شدند و هر چه در توان داشتند از ته دل، وسط گذاشتند تا مشکل حل شد، اما در تمام این لحظات ندیدم همان لبخند قشنگ با ایمانش کمرنگ شود،خانه اش از تمیزی و قشنگی بوی بهشت میدهد، هر وقت دلم از شلوغی ها و نادرستی های روزگار میگیرد هنوز هم آن خانه ی پاک بهشتی ، آن باغ پر از گل و دارو درخت و میوه ی پر برکت و آن لبخند همیشگی خاله فرشته، پناهگاه آشفتگی های روز مره هست، گوشی شنوا و ایمانی واقعی.من به دانشگاه رفتم تهران،… دانشگاه دولتی… کلی درس و بحث کتاب، پشت کتاب، مطالعه پشت مطالعه، ازدواج و بچه دار شدن، حوزه علمیه و باز هم تحقیق و پژوهش و سخنرانی و کتاب پشت کتاب…. گاهی به من میگوید به تو افتخار میکنم، اما شاید یکی از این روزها باید به او بگویم: افتخار من تویی، درس عملی واقعی تویی، فارغ التحصیل دانشگاه ایمان و انسانیت تویی، الگوی قشنگ و ساده ولی عمیق زندگی من تویی.یادت میآید مادربزرگ همیشه میگفت :( بسه آرومتر پچ‌پچ‌کنین دختر بچه انقدر خنده ، پر حرفی نمیکنه که…) خدا همه رفتگان را بیامرزد، روحت شاد مادربزرگ… شاید راست میگفت به جای هیاهو، میشود زیبا عمل کرد، میشود یکی از آن آدم های زیبا و نابی شد که تا ابد خاطره ی زیبا بر قلب دیگران حک کرد، دوست خوبم! بیا خاطره ی زیبای دیگران باشیم بی حرف زیاد بی هیاهو، با گوشی شنوا با لبخندی واقعی حتی در دل سختی ها، نشات گرفته از ایمانی واقعی، همان ها که(لا خوف علیهم و‌لا هم‌یحزنون) هستند، نمیدانم چرا اشک میریزم، در پناه خدا خواهر خوبم. یا علی

دین آرامشبخش ما

به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

15346800161534404878k_pic_0ccce30d-ce1f-49d6-a9bf-b589804706.jpg

 10 نظر

فانوس شبهای نا آرام

25 مرداد 1397 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

#به_قلم_خودم #به_قلم_خودم در شلوغی های مثلا مدرن خیابان ، دختران و پسرانی را میبینیم که از نوک سر تا فرق پا تقلیدی غربزده وار از سلبریتی مورد علاقه شون چه خارجی چه داخلی میکنند …از زاویه ای جدید: آنها برای اینکه شبیه عشقشون بشوند به آب و آتش میزنند، هزینه میدهند چه مادی چه روحی، حتی نحوه ی نسکافه خوردن سلیبریتی مورد نظر، مدل موها ، موقع جواب دادن به تلفن به جای بله، چطوری با ناز بگویند:الو، مله؟!!!!!!! حتی فرم راه رفتن، حتی گاهی شبوه تغذیه را در صحفه های شخصی آنها دنبال میکنند تا شبیه آنها بخورند، بپوشند، حرف بزنند، نگاه کنند، فکر کنند و بمیرند…. از مبداء تا معاد به شیوه ی مدل مورد تقلید و مورد عشقشان.
شرمنده ام که میبنم من نوعی که شیعه ی معصومین هستم، چقدر برای شبیه آنها زندگی کردن قدم برداشتم، مگه شیعه به معنی دنباله رو و پیرو نیست؟؟؟ مگه نه اینکه شبعه یعنی پای جای ردپای امام در همان جاده بگذاریم؟، چقدر با عشق در زندگی روزمره همین زندگی های هرروزه مان کلام قرآن و معصومین را پیاده کردیم؟ در مورد صبر جمیل، صبر زیبا، تحمل و گذشت واقعی درباره اطرفبان ناسازگارمان؟ ، چند نماز را به شیوه معشوق های آسمانیمان، با تمرکز خواندیم(نه دقیقا به آن شبوه، اما به هر حال آنها آمدند که به ما الگو دهند. نه اینکه آنها در این مسیر بروند و‌ما کاملا در مسیر برعکس.)
چقدر جلوی همسر واقعا آراسته و‌زیبا و دوست داشتنی بودیم؟ چقدر، اجبار و تند بودن را از تبلیغمان برداشتیم و فقط راه را نشان دادیم، چقدر
فانوس زیبا و نورانی دیگران شدیم با عمل زیبایمان! نه با حرف، ،(به غیر السنتکم،) اما ذهنمان پر است از این (قال صادق(ع)هاو بهایش را در روزمره های زندگی نمیپردازیم،
چقدر با مادر! که اینقدر به شدت در قرآن به جا آوردن حقش تاکید شده، حق واقعی مادری را به شبوه ی قرآنی سعی کردیم به جا بیاوریم. چقدر به بهانه ی تربیت فرزند یا حتی تربیت هرکی، از قانون اجبار استفاده کردیم، شبوه ای که به هیییییییچ عنوان در تربیت قرآنی موجه نیست(انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا) . .. چقدر بر قلب ها نفوذ کردیم بر قلب ها…… قلب ها. قلب ها…..چقدر صدایمان را ملایم کردیم آرامشبخش و با صوت کم حرف زدیم با نزدیکانمان ، عزیزانمان یا…. مگر نه اینکه خداوند در قرآن مجید فرموده :صدایت را پایین بیاور که ناموزون ترین صوت صدای بلند حمار هست…. چقدر انگشت به سمت دیگران گرفتیم قبل از اینکه حتی به اندازه ی سر انگشتی به سمت خودمان برداشته باشبم، خداوند در قرآن آنهم در سوره ای به این کوتاهی یازده قسم خورده!!! یاااااااازده قسم!!! که چه بگوید؟؟ بعد از یازده قسم میگوید:قد افلح من زکئاها… چقدر قطعا رستگار هست کسی که به تزکیه خویش بپردازد.
فانوس بر میدارم و‌به روی خودم میاندازم باید نور بگیرم، عشقم خدا،،، من تا نور نگیرم کی میتوانم فانوس نورانی شب های تار دیگران باشم،
شهدا! فانوس های نورانی راه! ای که به فرموده ی قرآن کریم، کاملا زنده اید و نزد پروردگارتان با شادی روزی میخورید برای ما دعا کنید. واقعا دعا کنید. برای همه ی جوانان، و برای دوستان حوزوی عزیزم که انشالله مبلغی واقعی باشبم مبلغی که خود نور گرفته و نور میبخشد، دنیا و آخرتمان را به اندازه ی فانوس های تمام عالم، ستارگان تمام کهکشان و به اندازه ی نورانیت ابدیتی زیبا، نورانی کنید…. کاش شبیه شویم.. کاش هرکس مارا میبند عطر آرامشبخش خدا را در ما حس کند.. کاش… برای هم دعا کنیم ? ? ⭐ ? ☀  ? ? ⭐ ?

153441481517439040_269104426879651_6260652829560537088_n.jpg

 نظر دهید »

قاصدکی به سمت عشق

02 مرداد 1397 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

.لباس هام معمولا در قفسه چیده شدند یا در کمد دیواری آویزون هستند ولی چادرم جلوی چشمم دم دستی تن جالباسی آویزونه… جلوی چشمم. میدونی؟ قضیه دومتر پارچه نیست…فقط میخوام بگم: باورم کن چون تمااااام زرق و برق و زیبایی های ظواهر دنیوی که برای خیلی ها همه چیزه ، فدای یک نگاه تو . فدای یک لبخند رضایت تو.. امام رضا! لای امنیت آرامشبخش چادر مادرت زهرا، پناه گرفتم… میدونم دنیا گاهی ممکنه بیرحم باشه. گاهی ممکنه سادگی و صفای درونت، زیر پا لگد کوب شه و دیده نشه میدونم با همه ی اعتقاد از ته قلبم با همه ارادتم ، گاهی کم می آرم، گاهی لابه لای ماسک های هزار رنگ و عطرهای سرگیجه آور دنیای مثلا مدرن و توخالی ، میشم مثل یه آهوی فراری بی تاب که داره فرار میکنه از دست صیاد که نه! صیادها…. که این روزها هزار جور صیاد با هزار ترفند، باور معصومانه ی آدمو نشونه میگیرند… گاهی انقدر میدوم که قلبم به طپش میفتد… تو فرمودی هر هفته پرونده ی شیعیانت به شما ارائه میشود.. پس میدونی چی میگم..از حال دل همه مون آگاهی. . میدونم نگرانمونی و هوامونو داری …یا ضامن آهو.. میشه بهم بگی چرا منو نمیطلبی؟ امام رئوف! بغض شوری گلومو میسوزونه مثل شوری نمک ته گلو… اشکم جاری شده .بگذار برم تو اتاقم میترسم اینجا بقیه با تعجب نگاهم کنند.. خب حالا رفتم رو تخت اتاق خوابم همونجایی که خیلی وقت ها بالشم شوری اشکمو حس کرده…من این حس را دوست دارم. اشکی که سر سجاده میریزم مثل لحظات زیبای اشک در حرم نورانی تو…نمیخوای بگی چرا سالهاست مرا نطلبیدی؟قاصدک ها رو که مبینم ، دلم میخواد انقدر محکم فوتشون کنم که برسند به حرمت… امام رضا یک راز رو بهت بگم؟ گاهی که از شلوغی های خیابون یا یه گردش عصرونه یا شبانه خانوادگی میام خونه، یواشکی چادرم را میبوسم.. چادر مادرت چه زیبا پناهمون داده…. شایدم مثل همون بچه آهویی که تو لای شال سبزت پناهش دادی…. امام رضا باورت میشه ما شدیم سرباز های امام زمان… میگویند بعد از شماها در عصر غیبت حوزه های علمیه طی هزار سال پرچم شما را بر شانه گرفتند و حفظ کردند.. باورکردنی نیست.. مثل یک خواب قشنگه.. مگه ما چیکار کردیم که همچین نظر عنایت بزرگی به ما کردید؟ امام رضا جانم تو گفتی کسی که زیبایی های رفتار شما رو به مردم بشناسد در دنیا و آخرت سعادتمندهست… کمکمون کن انقدر زیبا رفتار کنیم و انقدر زیبا تبلیغ کنیم که لبخند رضایت تو در دنیا و آخرت نصیبمون شود.. امام رضا از ته قلبم برای دوستانم در کوثرنت دعا میکنم برای همه ی فرشته های معصوم چادری که بین هزار رنگ دنیا میخواهند یک رنگ بمانند…. در ادامه ی مسیر کمکمون کن… ضامن آهو! در پناه شال سبز حمایت و مهربانیت پناهمون بده و حاجات همه ی مارا برآورده به خیر کن. امام رئوف… ما جامونده ها قاصدک دلمونو به نرمی و سبکباری بال فرشته به سمتت فوت میکنیم و آه میکشیم…… السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
لطفا از ته قلب صلواتی بفرستید و هدیه کنید به امام رضا جان علیه السلام… اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم… (اگه صدتا بفرستید چه بهتر. حاجت روا بشی دوست خوش قلب باایمانم. ? ?

153237060017933819_1459335724088701_1221451122313527296_n.jpg

 نظر دهید »

یک پنجره رو به بهشت گمشده

29 تیر 1397 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

#به-قلم-خودم سلام وااای میدونی چی شد؟ یه عالمه نوشتم و یکهو دستم خورد از رواق رفتم بیرون و همه پاک شدند… حالا باید دوباره از اول بنویسم. نکند دیگه شبیه اون حرف های اولم که با سادگی میخواستم باهاتون در میون بگذارم نشه؟ وسط گرمی تابستون و روزمرگی ها گاهی آدم دلش یک پنجره ی دلباز میخواد رو به همه ی انرژی های مثبت و حس های خوب گمشده… خونه قدیمی کودکی هام انگار همش پنجره بود، چشم که باز میکردم یه پنجره ی باصفا رو به یه باغ پر دارو درخت… سنجاقک . صدای جیرجیرک. پروانه.. حتی کرم های خاکی کوچولوی بامزه و حلزون های خجالتی با لاک های قدیمی سنگی شون… چقدر ما واقعی زندگی میکردیم چقدر همه چیز بود…. واقعا بود.. وقتی ازدواج کردم و از اون خونه ی قدیمی که یک عالمه شعر و شاعری لابه لای پنجره های دلبازش جا مونده بود رفتم… با خودم گفتم نکنه خودم را همون شیدای شاعر صاف و ساده رو لای شلوغی های مدرن این دنیای نااشنا گم کنم.. ولی خبر خوش: خونه ی جدیدم اتاق خوابی رو به دریا داشت پنجره ای رو به دریا… فوری سرک کشیدم به پنجره های دیگه واااای پنجره ی آشپزخونه رو به یه عالمه دارو درخت و سرسبزی و صدای گنجشک ها.. گنجشک ها ی اشنا… (اون دفعه هم تقریبا تا همینجا نوشتم که پرید بیرون و همه چی پاک شد اگه ایندفعه هم پاک شه فکر نکنم دوباره از اول حوصله کنم بنویسم خواستم یه شکلک بامزه ی چشمک زبون در اورده رو این قسمت جمله بگذارم ولی بی خیال یکهو دیدی همون بهانه شد همه چی پاک شد) الان حدود یکی دو سالی میشه که کلی اپارتمان جلوی پنحره ی رو به دریای اتاق خوابم ساختند و دیگه دریا گم شده… خیلی طول کشید که فهمیدم اینها بهانه هست… دیگه هیچی مثل سالهای گذشته نمیشه ما عوض شدیم حتی الان که به همون خونه ی کودکیام میرم مییبنم اونجا عوض نشده اما من عوض شدم.. بزرگ شدم و فهمیدم درون همه ی ما …. خوب گوش کن… آره درون همه ی ما پنجره ای یاصفا و دلباز هست که اگه خودمون بخواهیم میتونه زیباترین منظره ی بهشتی را برامون خلق کنه… جایی که هر وقت دلمون از تکرارها گرفت میتونم بهش پناه ببریم و در اون خلوتگاه دنج زیبا دوباره شاعر باشیم … مبلغ بشیم… مبلغ چی؟ مگه یادت رفته عهد الست را؟ مبلغ همون حس بهشتی زیبای گم شده….(الم اعهد الیکم یا بنی آدم؟) سالها گذشت تا فهمیدم خلوتگاه درونی مو به هیچ چیز نفروشم.. پنجره ای رو به آرامش در درونمون روحمون همونجا که خدای مهربون گفته نفخت من روحی…. همون جای دلبازی که یه نسیم ها و نفخات زیبایی از روح خدا یه یادگار گذاشته شده…. شایدم دلیل اینکه اینقدر پنجره های رو به زیبایی رو دوست دارم برای اینه که یک نشونه هست از باغ زیبایی که قبلا بودیم بهشت گم شده ی فطرت همه مون……. پس یادت باشه اگه اومدی مبلغ خوبی باشه مراقبه و برگشت به همه ی حس های زیبای درونت را فراموش نکن.. باید اول نور بگیریم تا نور ببخشیم…. و یکی از همون آدم هایی بشیم که وجودمون برای دیگران پنجره ای باشه دلباز رو به تمام زیبایی ها و صفات خوب……. ☘ ? ? ? ? ? ? ? ? ?

1532070392thumb_hammihan-20162528713154545541477629450.8456.jpg

 نظر دهید »

یه عیدی قشنگ

15 آذر 1396 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

#به_قلم_خودم سلاااام .میخام خیلی روان و ساده از پیامبر مهربونی ها ماجرایی رو نقل کنم که برام خیلی تکان دهنده و اثر گذار و عجیب و زیباست, شایدم در روز تولد پیامبر مهربونی ها یک نوع احساس وظیفه باعث میشه در موردشون بنویسم ? ? یتیمی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله از او نگهداری میکرد, این یتیم فوق العاده خشن, گستاخ و واقعا غیر قابل تحمل بود یعنی حتی در مقایل اون همه محبت هم همچنان ناسازگاز بود, روزی.که این یتیم خشن, ناسازگاز , قدرنشناس و غیر قابل تحمل از دنیا رفت, پیامبر در مرگ او خیلی بی تابی میکرد اشک میریخت و ناراحت بود, اطرافیان متعجب شدند و پرسیدند یا رسول الله چرا شما اینقدر ناراحتی میکنید اگر ما جای شما بودیم میگفتیم خب به هر حال من که نگهداریمو انجام دادم و اژ اینهمه ناسازگاری و سختی ها هم رها شدم یا لا اقل تا این حد بی تابی برای همچین فردی نمیکردیم!!!!!!!! پیامبر در پاسخ فرمودند شما نمیدانید تحمل ناسازگاری ها و بد اخلاقی های او برای من چه اجر عظیمی به همراه داشت و من با تحمل رفتار او از طرف خداوند چه مرتبه و اجری دریافت میکردم دیگر من چگونه همچین یتیمی بیایم؟
دوستلن خواهش میکنم یک کم دقت کنید شوخی نیست, وقتی پیامیرعظبم الشان اسلام صلی الله علیه و اله, که اول شخص عالم هستند با انهمه درجات و.مراتب بی نظیر, در مورد اجر تحمل افراد ناسازگار چنین میفرمایند, پس من و تو چه بگوییم؟ ما با این اعمال اندک چقدر محتاج این اجریم, بزار ساده تر بگم :آدمای غیر قابل تحمل اطرافمون, در حقیقت یک گتج هستند برای رشد و درجات ما.
وقتی ما غر میزنیم و گله میکنیم چرا شوهرم اینجوری, چرا بچه م فلان , چرا دوستم اینجور, چرا فلانی این رفتارو با من داره؟ در اصل باید به شکل یک هدیه ی زیبا از طرف خدا یه اونا نگاه کنیم, سخته نه؟؟؟؟؟ میتوتی همچین نگاه زیبایی دلشته باشی, امروز تولد پیامبرمونه, حالا من نمیگم ما مثل ایشان این را از خدا بخواهیم که چنین آدمایی سر راه ما قرار بده, نه!!! ما در اون مرحله نیستیم. ولی لااقل میتونیم همین آدم های دورو برمون , همین ها که مدام اژشون گله داریم همینا که به خدا میگیم خدایا چرا در جواب خوبی های من اینکارو میکنند, آره یا همین ها حالا دوسته همسره, فامیله, مادره , فرزنده هرکی….. آره دست کم با اینا بسازیم و با این کار خودمونو در معرض این اجر خییییییلی عظیم قرار بدیم, خودمونو در معرض الماس شدن قرار بدیم… هر لحظه در آزمونیم اصلا به دنیا آورده شدیم برای همین آزمایشا, یه چیزی در گوشی بهتون درباره خودم بگم همین الان که بعد از نماز صبحه اومدم تو کوثر نت که برای این مطلب از گالریم یه عکس انتخاب کنم دیدم تمام عکس های گوشیم پاک شده , حتی عکس نوشته هایی که برای تحقیقم جمع کرده بودمو خیلی مهم بود میخاستم با خیال راحت این چند روز تعطیلی جمع بندیش کنم, فهمیدم کار , کار پسرمه که شب قبل از خواب گوشیمو ازم خلسته یود, تصمیم داشتم, الان که خوابه, ولی وقتی بیدار شدم یدون مکث و با بداخلافی…… ولی نه, یه کم مکث, مراقبه, مگه در فرآن با صراحت بیان نشده پیامبر را براتون اسوه قرار دادیم, چرا فکر میکنیم باید دنبال راه های سخت سیر و سلوک باشیم, نه! همین چیزای کوچولو که ساده اژش میگذریم, اتفاقا همین هلست که باارزشه و سخت و در واقعه گنجی باارژش که خودمونم خبر نداریم. حالا این مثال ساده مال همین لحظه م بود دیگه بقیه شو خودت برو,,,,,, یه چیز دیگه راستی موضوع اون تحقیق هم میدونی چی یود:"خلق عظیم پیامبر” بیاییم رو خودمون کار کنیم و عیدیمونو از پیامبر مهربونی ها, رحمته للعالمین بگیریم, یک دسته گل صلوات هدیه به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ? ? ? اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

1512534066screenshot__-_-_-_-_-_-1.png

 2 نظر
  • 1
  • ...
  • 37
  • 38
  • 39
  • ...
  • 40
  • ...
  • 41
  • 42
  • 43
  • ...
  • 44
  • ...
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس