دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

تک برگ سبز

23 خرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

من از تو بهترم! پس چی خیال کردی؟!

سری به اینستاگرام یا پیج سلبریتی ها یا حتی تقلید کنندگان آنها که می زنیم، سرگیجه می گیریم از این بحث تمام نشدنی خودنمایی ها… که کشیده شده به خیلی از اقشار جامعه…
انگار دارند با زبان بی زبانی میگویند: ” نیگا من چه خوشبختم ، چه شادم و لاکچری"…
کاریکاتوری در ذهنم نقش می بندد، از بچه ای که زبانش را در اورده و میگوید: دلت آب! اوممممم ، ? من از تو بهترم پس چی؟!
واقعا گاهی چه سطحی ست، عمق نداشته ی تمام جهان بینی ما…
و به چه بازی پوچ خنده داری مشغولند آدم های گنده ی توخالی…

یاد یک خاطره ی خیلی خنده دار ، شاید هم گریه دار افتادم.
مادرم این خاطره کودکیش را هربار باخنده تعریف میکند:
پنج ساله بودم که طبق معمول هر غروب رفتم دم در که با بچه های کوچه بازی کنم، اما آن روز هیچکس تحویلم نگرفت و من را از بازی بیرون انداختند، من چون خجالت زده شده بودم و حس تنهایی و دور انداخته شدن می کردم، خودم را زدم به شادی و هی آن گوشه بالا و پایین میپریدم و فریاد شادی می کشیدم تا خودم را سرحال و مشغول و خوشحال نشان بدهم.
از دور یکی از خانم های همسایه به من نزدیک شد و گفت:” آخی، تو تنهایی چرا؟ کسی بازیت نگرفته؟” من آدامسم را با بی خیالی باد کردم و ترکاندم و گفتم:” نه، من خییلی خوشم ببین چه محکم بالا پایین می برم” و برای اینکه کم نیاورم از دیوار کوتاه بالا رفتم و هی خودم را زدم به مشغولی … آن زن با خنده گفت:” آخی گناه داره طفلکی، چرا اینطوری میکنی حالا… بیچاره میخواد بگه من خییلی خوشحالم مثلا”
مادرم بعد از گفتن این خاطره با خنده می گوید: ” نمیدونم اون روز چرا میخواستم هر طور شده کم نیارمو خودمو برنم به بی خیالی و سرگرمی…

نمیدانم چرا خاطره قدیمی مادرم مرا یاد نمایش مسخره ی تظاهر گونه و شیک امروزی می اندازد…
مثل بچه های سطحی نگر در حال نمایش اسباب بازی ها و خوشی های تو خالی به دیگران بودن، هر طوری که حساب کنیم، جالب نیست.
نقش بازی کردن و یک ویترین پر رنگ و لعاب در معرض مردم قرار دادن، کجای پازل زندگی را می تواند تکمیل کند؟
عقده های فروخفته را؟
حس برتری طلبی را؟
دل یک عده را سوزاندن؟
به رخ کشیدن؟
مسری کردن این سنت بد ؟
مردم را هم به مسابقه ای خسته کننده و پایان ناپذیر کشاندن؟
تظاهر به خوشحالی نمایشی؟


موج در حال گسترش این بازی مسخره و تاوان دار ، تمامی ندارد؟


لازم هست امر به معروف وسیعی در این زمینه انجام گیرد. تا از منکر بزرگی جلوگیری شود.

این جمله شاید کلیشه به نظر بیاید ، اما در واقع وقتی یک معروف، را به هر وسیله ای(با قلمت، عکس، کلیپ، نحوه زندگیت، شیوه تدریس، کتاب و…) نشر دهی و پررنگش کنی، خودبه خود منکر کم رنگ میشود…
واقعا می بینیم اطرافیانی که در بازی پر سرعت چشم و هم چشمی های کاذب گرفتارند. و حتی بعضی ها که در واقع در نان شبشان هم مانده اند اما در تلاشی مذبوحانه نمی خواهند از قافله عقب بیفتند .
و از آن طرف ثروتمندانی که با این نمایش مسخره، دل دیگران را می سوزانند و یک سنت بد ،که مورد تقلید خیلی ها قرار می گیرد ، پایه ریزی می کنند…
فرقی ندارد کجای این کره ی خاکی باشیم، همین که علمی برداریم و برافرازیم علیه این بازی پوچ اسرافگری و تکلف که از حرام های بدون شک هست، کاری کرده ایم کارستان…

با قلمی، یا نفسی یا درهمی یا کلامی…

بدون اینکه بخواهم بدانم، در کجای دنیا یا چه کسی،همین جمله ی زیبا که یکی از پولدارتربن و معروفترین اشخاص، روز تولد پسرش به او میگوید:
“تولدت مبارک، شیر کوچولوی بزرگ مرد من ! خوشبختی به سایز کیک تولد نیست". .. سبب می شود که آرزو کنم: کاش موج وسیع سلیبربتی های ما به جای تقلید جنبه های منفی ،مثل نمایش کورکورانه ی بریز و بپاش های بی انتها، خرج کلان برای کودکان نازپرورده کردن، تزریق این باور که تو تافته ی جدا بافته ای در ذهن فرزندان، خوشبختی و پز را در بیشتر و بزرگ تر بودن داشته ها و …. بعد هم نمایش تمام این باورها و افکار برای سطح عمومی نگاه ها، کمی از این مشهوریت خود در راه فرهنگسازی صحیح یک نسل ونشر باورهای آرامشبخش و خدا پسندانه استفاده میکردند…

واقعا ما انسان ها ، هر طوری که حساب کنیم، دستمان خالی خالی ست، و واقعا (انتم الفقرا) که در قرآن همه ی ما را خطاب کرده، حق است…
گول چند روز حباب گونه ی دنیا را خوردن، فریب بزرگیست…
کاش معروف ها را به زیبایی نشر دهیم و معروف و نیک زندگی کنیم…
تا منکرها ضعیف شوند و از جلوه بیفتند…
و نگوییم: من یک نفر، چه تاثیری میتوانم داشته باشم.
تو نگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید؟
تو یکی نه ایی، هزاری، تو چراغ خود برافروز!


پی نوشت:
ترفند همیشگی شیطان:(اووو حالا همه اینطوری شدن دیگه، تو یه نفر چیکار میخوای بکنی مثلا)
در جوابش این آیه قرآن را بگو: (علیکم انفسکم)
تو خوب باش، حتی اگر تمام دنیا بد شدند، بین تمام برگ های زرد پوسیده:
تو آن تک برگ سبز باش

#دین_آرامشبخش_ما
#انس_با_قرآن_مجید
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#به_قلم_شیدا_صدیق

15603021456949737_311.jpg

1560302145screenshot_20181204-234612_chrome.jpg

 2 نظر

دسته گل به آب نده!

22 خرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

دسته گل به آب نده.

زمانی خلوت و دنج پیدا کن و ببین چه ویژگی های مثبتی داری که می توانی رو کنی .اصلا چرا پا به دنیا گذاشتی و دسته گل های زیبای وجودت چه چیزهایی هستند؟
گاهی لازم هست ، سری به باغ وجودمان بزنیم ، حالا اسمش را هر چه میخواهی بگذار، مراقبه، خودسازی، تزکیه و یا هر لفظ دیگری…
علف های هرز را از ریشه بکن و گلهای وجودت را تغذیه کن. گاهی خودت هم تعجب زده می شوی از دسته گل های زیبایی که در وجودت پنهان شده و آن علف های دست و پاگیر ، فرصت دیده شدن به آنها نداده…

حیف هست که اینهمه منحصر به فردهای گمنام وجودت، شناخته نشوند و غریبانه ترین حس دنیا این است که حتی خودت هم با بی تفاوتی ندانی، چقدر خاصی. و چقدر امضای تو و سر انگشت تو و آن ویژگی شاخص تو که برای آن آفریچده شده ای، وجودت را در هستی، لازم کرده است.

حیف هست دسته گل های وجودت را به آب دهی…
پرورششان بده و بگذار از عطر و بوی خوبی تو عالمی مست شود.

«قد افلح من زکئها» چه سعادتمند و رستگار هست، کسی که به تزکیه خویش بپردازد.(سوره شمس، آیه 9)

#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#انس_با_قرآن_مجید
#به_قلم_شیدا_صدیق

15603008301559976812k_pic_88692a99-d158-4e63-b372-765751b377.jpg

 نظر دهید »

لحظه های انتخاب

20 خرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

لحظه ی گشودن قفل زنگ زده ی حاجت های چشم به راه

بعضی وقت ها انقدر دلت معنوی و آسمانی می شود، که چشمان بارانیت، زیباتر از عسل نهر بهشت، می درخشد.. از آن لحظه های خالص معنوی، که انگار دست نوازش خدا را روی سر تنهایی ات حس می کنی.
عطر استجابت دعا و گشوده شدن تمام قفل های بسته ی زنگ زده ی هزار ساله به مشام می رسد.

اما وقتی پا از در خانه بیرون میگذاری، لحظه، لحظه، دور می شوی از تمام آن خلوت دنج عاشقانه با خدا.
انگار همه ی هستی با هزار اشاره به تو می گوید: اگر مرد راهی، حالا خوب باش!
حالا! لای همین روزهای شلوغ پر رفت و آمد، لای همین امتحان های هر روزه در ارتباطات جمعی. خودت را محک بزن و ببین چند مرده حلاجی.

“خوش بود گر محک تجربه آید به میان…”

خوب بودن کنج پستوی سجاده ی تنهاییت؟
یا خوب باقی ماندن وقتی قدم ، از خانه بیرون میگذاری و با هزار جور آدم و با هزار جور لحظه ی انتخاب مواجه می شوی.

به یاد دعای هر روز صبح آیت الله مرعشی نجفی می افتم که هنگام خارج شدن از منزل می فرمود: خدایا ! من با ایمان از در خانه بیرون می روم، کمکم کن که وقتی بر میگردم ایمانم کدر نشده باشد.

(در مورد این عالم بزرگ و مرد الهی، لحظات نابی وجود دارد، که تمام وجودم را سرشار از ارادت به مقام بزرگ ایشان می کند، ان شاالله ، در فرصتی، آنها را می نویسم، که حتی نوشتن و گفتن از نور باصفای این بندگان مخلص، حال دل آدم را خوب می کند.)



اینجاست که باید از خود خدا استعانت جست تا در کشاکش لحظات انتخاب، یاری رسانی از جانب خود بفرستد، تا عزممان جزم شود و باور کنیم با وجود تمام اراده ها و عزم های راسخ، بدون عنایت او کم می آوریم.
اگر بارها به در بسته کوفته ای و قفل هزار ساله حاجت های کهنه را ، نظاره کردی، بیا قدم، قدم، با خدا بودن را تجربه کن ، با خدا بودن در لحظه لحظه ی روزمره های شتابزده ی همیشگی، اما با استعانت از خودش که بی مدد او هیچیم. ☆

زمزمه می کنم کلام نور را:
(رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعل من لدنک سلطانا نصیرا) سوره مبارکه ی اسرا، آیه هشتاد.

#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#انس_با_قرآن_مجید
#به_قلم_شیدا_صدیق

15601651651559926558k_pic_3705cf5f-9f67-4e3b-9151-67d1cfdb1e.jpg

 نظر دهید »

گل بکار در گلدان خاطرات.

19 خرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

خواهرم مرا برای شام به خانه اش دعوت کرده است.
اما قبل از شام ، در ایوان خانه ی آپارتمانی اش ، به صرف عصرانه ای تابستانی، نفس می کشیم هوای بهشتی خواهرانه های همیشه یکرنگ را…
همان هوای خالصی که در آن میتوانی با خیال راحت ، خود خودت باشی…
نگاهی به ایوان کوچک اما پر گلش می اندازم ، و چند تکه شیربنی ایی که خودش پخته و هنوز گرم هست…
همیشه از کوچکترین فضا، که ممکن هست، فقط به درد انبار کردن کهنه پاره ها بخورد، زیباترین منظره را می سازد…
نمیدانم چرا بغضم گرفته… یاد تمام سالهای گذشته می افتم ، و دخترانه ها ی معصوم و پچ پچ‌های نوجوانی که لای غبار ساعت های بی رحم چنان گم شدند، که هر چه میگردم دیگر پیدایشان نمی کنم… نکند موقع قایم موشک در باغ خاطرات بچگی، دیر چشم باز کردم، که محو شدند تمام روزمره های آشنای آن سالها…
هر چه خودم را به آن راه میزنم، نمی شود… اشک امانم نمیدهد!
میدانی؟ گاهی هیچ چیز به سادگی و قشنگی خاطرات جا مانده در بقچه ی گذشته ها نمی شود…
گاهی، انگشت شمارهای عزیز زندگی مان را ، آسان نادیده می گیریم و حتی آرام آرام در ریتم سریع روزمرگی ها،فراموش می کنیم…

در گوشی بگویم: اصلا قرار نبود نوشته ام به اینجا ختم شود.
می خواستم درباره ی استفاده ی بهینه از ساده تربن چیزهای زندگی بگویم.

مثلا همین ایوان، میشد پر باشد از شلنگ تخته های غبار گرفته …
و یا می شود پر شود از گل های خوش عطر که کنارش بنشینیم و‌چای بنوشیم و عطر خدا را استشمام کنیم…

زیبایی بیافرین، زیبایی وصف خداست.

و همینطور:
رابطه های زیبا را حفظ کن ، نگذار فراموش شود و غبار کهنه و گرد و خاک فاصله و‌شلوغی های سرسام آور، آن را کدر کند .

#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق
#صله_رحم

15601063741560046256k_pic_6113b99b-0d37-4ce9-bedf-f9cc235efe.jpg

 نظر دهید »

جاده ی سبز بی بازگشت...

18 خرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

جاده ی سبز بی بازگشت

اوایل ازدواجم وقتی همسرم گهگداری برای کاری جندساعته میخواست به تهران برود ، من هم که تنها بودم و حوصله ام سر می رفت ، همراهش می رفتم و غروب برمی گشتیم . از جاده چالوس ، یک جاده ی دلباز باصفا و یک مسیر سبز رویایی تقریبا سه ساعته…

نمیدانم چرا از تمام سرشیر عسل های دنیا ، طعم محلی همان قهوه خانه های ساده ی سر راه، در ذهنم مانده است…
انگار بعضی طعم ها به توان ابد می شوند در بی نهایت زندگی ? .

گاهی هم در جاده بالای دره ایی سبز مینشستیم و همانطور که گیلاس ? می خوردیم، هسته هایش را پایین دره پرت میکردیم و ریز ریز حرف می زدیم و می خندیدیم…
اصلا یادم نیست، آن حرف ها چه بود و اصلا مهم هم نیست …
خوب که فکر میکنم پر اهمیت های زندگی برایم پررنگ می شود :

ایجاد حس خوب عمیق، در لحظه لحظه ی زندگی

مهم نیست آن لحظه چقدر ساده به نظر بیاید، شاید: _لحظه ای به سادگی عطر چای تازه دم و نان داغ…

_لحظه ای به آرامش یک سجاده پر از مخمل نرم مناجات… ✅

_لحظه ای به معصومی حرف های پیش پا افتاده اما زلال مثل آب ✅

_و لحظه ای که بغضت می گیرد و به دل پاکت برات می شود که استجابت دعا نزدبک است ✅ …

هر چه میگذرد مثل ماشینی که در جاده ی زندگی می راند و می داند ، مسیر، یک طرفه ست و قابل برگشت نیست، سرعتم را کم میکنم…

با سرعت کم، بهتر میتوانم از لحظات این مسیر، لذت ببرم.
بهتر می توانم تدبر کنم که اصلا من در این جاده چه میکنم و به کجا قرار است بروم؟
بهتر می توانم سعی کنم هوای دل عزیزانم را داشته باشم
و بهتر می توانم در این فرصت کوتاه ، خاطره ی زیبا و ماندگار برای دلهای عزیزانم باشم…

فرصتی برای جدال و انرژی ایی برای منم منم کردن نیست…

لحظه ها به سرعت تبدیل به خاطر می شوند ،به سادگی عطر سرشیر محلی در قهوه خانه ای خوش عطر و بو و صمیمی که انگار در مه خاطرات گم شده…

و لحظه ها یی که سپری می شود، هرگز بر نمی گردد،

به شوخی بودن همان هسته های گیلاس که در دره پرت میکردیم و جدیت آن دره عمیق بی برگشت که بدون شوخی، گذر لحظه ها را می بلعد و هسته ای هم باقی نمی گذارد…


پی نوشت:
تابلوی احتیاط، در جاده و هشدار مهم : کمربندها را محکم ببندیم.
ثانیه ها، خیلی بیشتر از آنچه فکر می کنیم باارزشند. با زندگی لج نکنیم.


در جاده ی سفر زندگی، مسافران خوبی باشیم..
و در پایان:
سفر زیبا و آرامی را برای همه ی شما آرزومندیم.


#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق

156001571641755147550274010499_photo_2016-08-20_19-47-39.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 34
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 38
  • ...
  • 39
  • 40
  • 41
  • ...
  • 48

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس