دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

هنوز حرفش یادم مانده...

30 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

تصمیم داشتم چند تا آباژور با رنگهای مختلف بخرم. همراه مادرم به مغازه ای که پر از نورپردازی های قشنگ بود رفتیم.
نمیدانم چرا حرف فروشنده هنوز یادم مانده است.
راستی رازش چیست که بعضی از حرفای خیلی پیش افتاده و معمولی در مکالمه های روزانه، به طور ناخودآگاه در حافظه بلند مدت ثبت میشود؟
می گفت: ” من استعداد عجیبی در چیدمان خونه ها دارم.
کافیه یه خونه خرابه رو بدن دست من!
فرقی نداره یه کلبه باشه یا اصلا هر طوری که فرض کنید.
در عرض چند ساعت، فضای داخلی آنجا را چنان دلچسب می چینم که ادم حظ می کنه نگاش کنه. انقدر گرم و نرم و دوست داشتنی که حد نداره"!

قصدش این نبود که بازار گرمی کند چون اصلا شغل او دیزاینر نیود.
بلکه چنان با عشق و علاقه حرف میزد که انگار این کار، جزو استعدادهای ذاتی اش است. و واقعا لذت میبرد از چیدمان گرم و دوست داشتنی!


پ.ن:

1- در آستانه ماه مبارک رمضان، یک غبار روبی واقعی و یک چیدمان زیبا در خانه روحمان لازم داربم.
صفات بی مصرف و زائد دور ریختنی را دور بریزیم و آن صفات جمیل را با یک چینش منظم در خانه روحمان بچینیم.


2- کلبه خرابه های دامان هم قابل بازسازی است، حتی اگر خیلی کار را خراب کرده باشیم.
و چه وقتی بهتر از این ایام مبارک!
گاهی خوب است از نمایش ویترین ظواهر، دست برداریم و به درون برسیم. درون این خانه…

دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1587178633k_pic_67996b69-f4f8-4e8a-8f7d-96ca811f7217.jpg

 10 نظر

امسال، شبیه سنسور راه پله می شوی؟!

29 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

اینهمه سال به دنبال شادی بودیم و راز آرامش و خوشبختی را لای هزار کتاب جستجو کردیم. چه شد؟!
پیدایش کردیم؟!
حاضریم امسال یک راه دیگر را انتخاب کنیم؟! راهی که شاید در ظاهر به نظر بیاید مسیر برعکس و آدرس اشتباه را به ما نشان می دهد.
اما در واقع تنها راه رسیدن به آرامش واقعی همین است.

با خودت بگو امسال نمی خواهم به دنبال شاد شدن خودم باشم! می خواهم فقط شادی تولید کنم و به دیگران هدیه دهم!
می خواهم در دستم یک حباب نورانی باشد که به هر کجا می روم، قلبی با آن از ظلمات رهایی یابد و لبی با آن خندان شود.
می خواهم وقتی ذکر زیبای “بسم الله نور، بسم الله نور علی نور” را می خوانم، (درباره این ذکر در مطلب قبلی برایتان نوشته بودم، اگر رزقتان شده و خوانده باشید)؛ این ذکر فقط بر لب های من جاری نشود، بلکه مثل شاخه درخشانی از نور تمام زندگیم را در بر بگیرد و بعد از وجودم به دیگران سرایت کند.
می خواهم در حضور من، قلبها دلگرم شود و حس خوب شادی ایجاد شود.

مثال دم دستی اش می شود شبیه بودن به سنسورهای راه پله! که تا ما می آییم روشن می شود.
یعنی طوری باشی که تا تو می آیی فضا عوض شود و دلها شاد و نورانی.
چقدر دوست داشتنی است که طوری زندگی کنیم که تا وارد می شویم موجی ارامش بخش دلها را روشن کند.
چقدر جذاب و دلگرم کننده است که هر شب که سرمان را روی بالش می گذاریم با خود فکر کنیم که خدا را شکر امروز توفیق داشتم، چند قلب غمگین و ناامید را شاد کنم.
برای اینکه خیلی سخت و غیر ممکن به نظر نرسد، حاضرید از قدم های کوچک شروع کنیم؟!

مثلا نیت کنیم، هر روز یک کار مثبت برای شادی و خدمت به دیگری انجام دهیم و از آن هیچ خیری و هیچ تشکری و هیچ امتیازی برای خودمان نخواهیم.
حتی نخواهیم با ان کار به هستی نشان دهیم که ببین! چه ادم خوبی هستم!

یک کار مثبت نورانی، فقط به خاطر دل معشوق!
از ان مدل کارهای که ابدی می شود! همان ها که در قرآن، به عنوان «لا نرید منکم جزاء و لا شکرا» ذکر شده است.
«ما از شما هیچ پاداش و هیچ تشکری برای این کار نمی خواهیم»!

آخر، آن شادی ها که یک عمر برای به دست اوردنشان به هر دری زدیم که شادی نیست!
فرض کن چند صباحی هم به آن شادی های موقتی رسیدیم و تمام شد و رفت.
“آخرش که چی!”
یک وقت چشم باز می کنیم که ای دل غافل! من ماندم و یک دست خالی و فرصت های طلایی از دست رفته!

وقتش نشده دنبال شادی هایی باشیم که نور خوشرنگش هم این دنیا و هم دنیای جاویدان ما را روشن و زیبا می کند؟!
به قول سعدی:
«برگ عیشی به گور خویش فرست!
کس نیارد ز پس، تو پیش فرست»!

وقتی همه، از وجود آرامش بخش تو در امن و امان باشند. و تو باعث تنش و کوچکترین ناراحتی در قلب هیچکس نباشی! و برعکس همه در کنار تو آرام شوند‌.
وقتی حضور تو در این دنیا، دلها را نورانی و شاد کند، یک وقت چشم باز می کنی و می بینی به حقیقت عشق و شادی و ارامش رسیده ای.

این زندگی، تنها فرصت ما برای نور جمع کردن و نور بخشیدن است.
حیف است این فرصت کوتاه زودگذر را در «أنانیت» و ظلمات هدر دهیم!

یاد این ایه نورانی قرآن افتادم که در آن عالم، وقتی بدکاران که در مسیر تاریک و ظلمات و پر از ترس و دلهره، گام بر می دارند، به نیکوکاران که با خیال راحت در نور و شادی و آرامش قدم می زنند، می گویند که کمی هم از نور خود به ما بدهید.
آنها پاسخ می دهند: نمی شود! امکان پذیر نیست. این نوریست که باید خودتان از آن دنیا می آوردید!

«یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ»

«سوره مبارکه حدید، آیه ۱۳»


آیه تکان دهنده ایست و تلنگر به جا و بسیار مهمی!
تا وقتی ذکر «یا نور» به حقیقت اعمالمان راه نیافته است. تا قیامت هم تسبیح زدن و یا نور گفتن، بی فایده است و راه را روشن نمیکند.
اراده ای واقعی و نورانی لازم است.
تا ذکر از لفظ به معنا در آید. پس:
بسم الله!
بسم الله نور!


دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1587088938k_pic_b8effd62-b3c0-4753-8909-7e7a9653192a.jpg

 20 نظر

تراول های لای مفاتیح

28 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

این دعا، واقعا حاجت می دهد.‌ کافیست با یک سرچ کوچک در گوگل خواص فراوان آن را ببینید.
دعای کوتاه و بسیار مجربیست و خواندنش هم یک دقیقه بیشتر طول نمی کشد. شاید هم کمتر!
قبل از اینکه اسم دعا را بگویم یاد حرف زیبای یکی از علما افتادم که هر وقت می خواست یک دستورالعمل معنوی طلایی بگوید، با لبخند میگفت: “اگه همین الان بگم چند تا تراول لای مفاتیح گذاشتم و هر کسی زودتر بره مفاتیح را باز کنه، اون تراول ها عیدی او! زود می پرید که بگیریدش…اونوقت یه همچین گنج بزرگی که ارزشش هم در این دنیا و هم در ابدیت بی نهایت است را با مکث و دست دست کردن به تأخیر می اندازید".

دعای نور که با ذکر زیبای “بسم الله نور”
شروع می شود را حضرت زهرا سلام الله علیها از قول پدرش حضرت خاتم به جناب سلمان، آموزش داده است.

گاهی انقدر دلمان تاریک می شود که برای رهایی از این همه تیره و تاری، دست به دامن هر پنجره ای می شویم.
حتی اگر به جای نور حقیقی، ردپایی از رنگ و لعاب چشمک زن خاموش شدنی تحویلمان دهند.

هر چند حقیقت ذکر در الفاظ نیست.
اما لفظ هم تأثیر گذار است.
می خوانیم تا شاید روزی به اصل و منبع نور برسیم و آن وقت هیچ ظلمتی در ما اثرگذار نیست.

این دسته گل معطر، که عطرش نورانی اش دنیا و اخرت را پر می کند، تقدیم به شما:

«بِسْمِ اللّهِ النُّورِ بِسْمِ اللّهِ نُورِ النُّورِ بِسْمِ اللّهِ نُورٌ عَلى نُورٍ بِسْمِ اللّهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاْمُورِ بِسْمِ اللّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنْ النُّورِ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ وَاَنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ فى کِتابٍ مَسْطُورٍ فى رَقٍّ مَنْشُورٍ بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ عَلى نَبِیٍ مَحْبُورٍ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْکُورٌ وَبِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ وَعَلَى السَّرّاَّءِ وَالضَّرّاَّءِ مَشْکُورٌ وَصَلَّى اللّهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.»

به‌نام خدای نور، به‌نام خدای نور نور، به‌نام خدای نور بر نور، به‌نام خدایی که تدبیرگر امور است، به‌نام خدایی که نور را از نور آفرید، و سپاس خدایی را که نور را از نور آفرید، و نور را در کوه طور فروفرستاد در کتابی برنوشته، در ورق‌های گشوده، با اندازه‌های درخور، بر پیامبری آراسته، سپاس خدای را که به عزّت یاد شود، و به عظمت مشهور است، و بر شادی و بدحالی سپاس‌گزاری شود، درود خدا بر آقای ما محمّد و خاندان پاکش.


دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/



»

1587036627k_pic_2f3273b7-afb1-4bbb-a853-4d9c5c369233.jpg

 12 نظر

حرفهایی که هرگز جایی نخواهم نوشت!

24 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

از وقتی که یادم می آید، دفتر خاطرات خصوصی ام شریک لحظه هایم بود. هنوز هم هر سال عید، بدون خریدن یک دفتر جدید، انگار سالم سال نمی شود.
یک گوشه دنج تخت، در آن تنهایی دوست داشتنی آرامش بخش، حرف هایی را که هرگز جایی نخواهم نوشت، می نویسم!
این حرف ها را به شدت دوست دارم و به هیچ‌ عنوان نمی خواهم کسی را شریکشان کنم.
حرف هایی فقط برای قلب خودم!
حرف هایی که به ذهنم نظم می بخشد و راه را برایم روشن می کند.

یک قسمت کوچک از هر صفحه، به نکته جذابی که آن روز از زندگی یاد گرفتم، اختصاص دارد.
حتی تو هم ممکن است بدون اینکه خودت بدانی، به من چیزی آموخته باشی!
یک حرف، یک نگاه، یک باید و یا حتی یک نباید!
یک بخش از آن هم اختصاص به غم های سرزده و غافلگیر کننده ام دارد. همان ها که هرگز منتظرشان نیستم.
اما مطمئنم هر بار از درون این بسته چرک مرده و سیاه و مچاله که اصلا ظاهر خوبی ندارد، یک کادوی فوق العاده قیمتی و زیبا دریافت می کنم.
غم های زندگی باارزش ترین درس ها را به ما یاد می دهند.

وقتی غمگینم می نویسم… لای نوشته ها گاهی رد قطره اشکی یادگاری باقی می ماند.
گاهی حسابی یک نفر را شبیه اژدهای بدجنس قصه ها نشان می دهم و دق دلی هایم را سرش خالی می کنم و برای آن دختر دوست داشتنی رویایی که ته وجودم، معصومانه بغض کرده است، دلسوزی می کنم. و بعد آرام آرام با حقیقت روبه رو می شوم که نخیر آن اژدها آنقدرها هم بدجنس نیست و این دختر بغض کرده درونم هم آنقدر ها که نشان می دهد، بی تقصیر نیست!
دوباره آفتاب می تابد و ابرها کنار می رود.

دفترم پر است از انرژی های مثبتی که از زندگی دریافت می کنم.
لحظه های جذاب دلنشینی که شاید موضوع خاصی هم در آن اتفاق نیفتاده باشد اما انرژی خوبش، حال دلم را خوب می کند.
با نوشتن به یک نظم ذهنی می رسم و حسابی روال کارها به دستم می اید.
حتی وقتی سالهای بعد به دفترهای گذشته نگاه می کنم کلی نکته ناب و تجربه راهگشا از آن دریافت می کنم.

گاهی با خودم فکر میکنم که دوست ندارم حتی بعد از من هم، نزدیکانم این دفترهای خصوصی را بخوانند.
مثلا شاید کسی که خیلی برایم عزیز است با خود فکر کند:
“عه؟ اینا چیه درباره من نوشته؟ یعنی اینقدر از من بیزار بوده؟ عجب آدم قدر نشناسی! بشکنه این دست که نمک نداشت".

و یا شاید کسی که هرگز فکر نمی کند چقدر برایم انرژی مثبت داشته است (و دلم هم نمی خواهد، هیچوقت بداند) با خود فکر کند:
“عجب! چه ویژگی های عالی ایی از من نوشته! یعنی من انقدر فوق العاده و خوب و منحصر به فرد هستم و خودم هم خبر ندارم"؟!

یا دیگری ممکن است فکر کند:
“آخی! فکر نمی کردم که او انقدر غمگین بوده… با اینکه همیشه شاد و سرزنده و پر از آرامش به نظر می رسید"!

و یا دیگری بگوید:
“چه لحظه های شاد عالی ایی داشته! چه خوشبخت و آروم…خوش به حالش"!

اما شاید کسی با خود فکر نکند که اینها هر کدام، برگهایی از دفتر زندگیست.
مثل چهار فصل سال. نه غم ها به آن شدت و حدت که نوشته شده اند هست و نه شادی ها به آن جاودانگی که به نظر می رسند.
نه من آنقدر غمگین که نوشته ام بودم و نه آنقدر شاد. نه آن قدر از آنها تنفر داشته ام و نه آنقدر به اینها عشق می ورزیده ام.
غم و شادی ها در همان لحظه خاص به شکل بزرگنمایی شده ی مضحکی به نظر می آیند! و در نوشته ها جای می گیرند و بعد ریتم عادی و جاری زندگی ادامه دارد.
در نوشتن نوعی اغراق سرکشانه است که به آرامش بعدش منجر می شود.


پی نوشت:

هر کدام از ما بدون اینکه بدانیم یکی از این دفترها را داریم!
دفتری که هر روز می نویسیم و بعد قرار است تبدیل به کتاب شود!
کتابی که خودمان نویسنده اش هستیم.

کاش در روزی که به ما می گویند: کتابت را بخوان! «إقرأ کتابک» بتوانیم لبخند زنان سرمان را بالا بگیریم.

کاش نویسنده خوبی برای کتاب زندگی مان باشیم!


دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1586630679k_pic_c2ee3400-1c03-4349-9960-b19a2641f2e9.jpg

 43 نظر

فلسفه های شکلاتی

20 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

این بسته شکلات هم تمام شد.
“آخه چرا یک کم ‌صبر ندارم". با آن بسته مشکی طلایی قشنگش بدجوری دلبری می کند… وقتی باشد می خورمش. تنها راهش نخریدنش است!
چند بار قول دادم که نه! امروز سه تا تکه ازش می خورم بعد از صبحانه و ناهار و شام. هر بار یک تکه! نه بیشتر!
ولی نشد! آن طعم جذابش مگر میگذارد!
و همین بسته جذاب شکلات، جهان بینی انسان را شکل می دهد:

شاید باید بی خیال شد و تن به لذت ها سپرد.

شاید باید به دلزدگی بعدش و آن حس اشباع شدن بی مفهوم و سطحی که اصلا دوست داشتنی نیست؛ فکر کرد.

شاید باید به عوارض و آسیب هایش اندیشید.

شاید باید فکر کرد که: “خب که چی! من اومدم واسه همین؟! هدف از خلقت من، همین بود که صبح به صبح، پا شم و یک سری کارهای روتین و بخور و بخواب های «کلأنعام بل هم أضل» و بعدش هم هیچ؟ تموم شه بره"؟!

شاید باید روی آورد به فلسفه هایی نظیر: “از لذت های جهان بچش!”

شاید هم آن ریاضت های “هر لذتی ممنوع!”

شاید هم باید روی آورد به ادبیات حکیمانه:
«اندازه نگه دار که اندازه نکوست»
و احادیث زیبایی مثل «خیر الأمور أوسطها»

امان از این بسته شکلات که ذهن آدم را به کجاها می برد.
فلسفه های شکلاتی هم عالمی دارد.



پی نوشت:

منبع اصلی و خمیر مایه هر چه زیبایی و هنرنمایی است و اصل آن شکر شیرین، از آیات ناب قرآن است و شعرا و عرفا و هنرمندان از آن منبع اصلی با هنرنمایی، شکلات های خوش طعمی ساخته اند که هریک دلمان را هوایی می کند.
یادمان باشد هر جا هنرنمایی و دلبری شیرینی دیدیم دلمان برود سمت منبع اصلی آن شیرینی. آن یکتای جمیل عالم

دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1586324461k_pic_854768ae-87cd-4973-8a6a-c049aae64c25.jpg

 40 نظر
  • 1
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • ...
  • 10
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 14
  • ...
  • 15
  • 16
  • 17
  • ...
  • 48

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس