حرفهایی که هرگز جایی نخواهم نوشت!
از وقتی که یادم می آید، دفتر خاطرات خصوصی ام شریک لحظه هایم بود. هنوز هم هر سال عید، بدون خریدن یک دفتر جدید، انگار سالم سال نمی شود.
یک گوشه دنج تخت، در آن تنهایی دوست داشتنی آرامش بخش، حرف هایی را که هرگز جایی نخواهم نوشت، می نویسم!
این حرف ها را به شدت دوست دارم و به هیچ عنوان نمی خواهم کسی را شریکشان کنم.
حرف هایی فقط برای قلب خودم!
حرف هایی که به ذهنم نظم می بخشد و راه را برایم روشن می کند.
یک قسمت کوچک از هر صفحه، به نکته جذابی که آن روز از زندگی یاد گرفتم، اختصاص دارد.
حتی تو هم ممکن است بدون اینکه خودت بدانی، به من چیزی آموخته باشی!
یک حرف، یک نگاه، یک باید و یا حتی یک نباید!
یک بخش از آن هم اختصاص به غم های سرزده و غافلگیر کننده ام دارد. همان ها که هرگز منتظرشان نیستم.
اما مطمئنم هر بار از درون این بسته چرک مرده و سیاه و مچاله که اصلا ظاهر خوبی ندارد، یک کادوی فوق العاده قیمتی و زیبا دریافت می کنم.
غم های زندگی باارزش ترین درس ها را به ما یاد می دهند.
وقتی غمگینم می نویسم… لای نوشته ها گاهی رد قطره اشکی یادگاری باقی می ماند.
گاهی حسابی یک نفر را شبیه اژدهای بدجنس قصه ها نشان می دهم و دق دلی هایم را سرش خالی می کنم و برای آن دختر دوست داشتنی رویایی که ته وجودم، معصومانه بغض کرده است، دلسوزی می کنم. و بعد آرام آرام با حقیقت روبه رو می شوم که نخیر آن اژدها آنقدرها هم بدجنس نیست و این دختر بغض کرده درونم هم آنقدر ها که نشان می دهد، بی تقصیر نیست!
دوباره آفتاب می تابد و ابرها کنار می رود.
دفترم پر است از انرژی های مثبتی که از زندگی دریافت می کنم.
لحظه های جذاب دلنشینی که شاید موضوع خاصی هم در آن اتفاق نیفتاده باشد اما انرژی خوبش، حال دلم را خوب می کند.
با نوشتن به یک نظم ذهنی می رسم و حسابی روال کارها به دستم می اید.
حتی وقتی سالهای بعد به دفترهای گذشته نگاه می کنم کلی نکته ناب و تجربه راهگشا از آن دریافت می کنم.
گاهی با خودم فکر میکنم که دوست ندارم حتی بعد از من هم، نزدیکانم این دفترهای خصوصی را بخوانند.
مثلا شاید کسی که خیلی برایم عزیز است با خود فکر کند:
“عه؟ اینا چیه درباره من نوشته؟ یعنی اینقدر از من بیزار بوده؟ عجب آدم قدر نشناسی! بشکنه این دست که نمک نداشت".
و یا شاید کسی که هرگز فکر نمی کند چقدر برایم انرژی مثبت داشته است (و دلم هم نمی خواهد، هیچوقت بداند) با خود فکر کند:
“عجب! چه ویژگی های عالی ایی از من نوشته! یعنی من انقدر فوق العاده و خوب و منحصر به فرد هستم و خودم هم خبر ندارم"؟!
یا دیگری ممکن است فکر کند:
“آخی! فکر نمی کردم که او انقدر غمگین بوده… با اینکه همیشه شاد و سرزنده و پر از آرامش به نظر می رسید"!
و یا دیگری بگوید:
“چه لحظه های شاد عالی ایی داشته! چه خوشبخت و آروم…خوش به حالش"!
اما شاید کسی با خود فکر نکند که اینها هر کدام، برگهایی از دفتر زندگیست.
مثل چهار فصل سال. نه غم ها به آن شدت و حدت که نوشته شده اند هست و نه شادی ها به آن جاودانگی که به نظر می رسند.
نه من آنقدر غمگین که نوشته ام بودم و نه آنقدر شاد. نه آن قدر از آنها تنفر داشته ام و نه آنقدر به اینها عشق می ورزیده ام.
غم و شادی ها در همان لحظه خاص به شکل بزرگنمایی شده ی مضحکی به نظر می آیند! و در نوشته ها جای می گیرند و بعد ریتم عادی و جاری زندگی ادامه دارد.
در نوشتن نوعی اغراق سرکشانه است که به آرامش بعدش منجر می شود.
پی نوشت:
هر کدام از ما بدون اینکه بدانیم یکی از این دفترها را داریم!
دفتری که هر روز می نویسیم و بعد قرار است تبدیل به کتاب شود!
کتابی که خودمان نویسنده اش هستیم.
کاش در روزی که به ما می گویند: کتابت را بخوان! «إقرأ کتابک» بتوانیم لبخند زنان سرمان را بالا بگیریم.
کاش نویسنده خوبی برای کتاب زندگی مان باشیم!
دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق