ماه و می و سه تار...بدون یار
ماه و می و سه تار…بدون یار ?
هزار سال است که عاشقان، ندبه های دلتنگی را مثل نی لبکی که از دوری نیستان ناله می کند، با سوز می خوانند.
نمی دانم چند عاشق دیگر باید، قدم قدم به قبر نزدیک شوند وتو را نبینند؟!?
درد تو را ندیدن، در شور و بیات و دشتی به نغمه در نمی آید .
اصلا مگر می شود یوسف سبز پوش زهرا باشد وتو آن قدر کامل نشده باشی که لایق دیدار شوی و بعد، بی خیال همه چیز، سوت بی خیالی بزنی و انگار نه انگار که چه داغ بزرگی در سینه داری؟!
قبول! بد هستیم وپر از اشتباه، اما هنوز آنقدر پوست کلفت نشده ایم که بغض غروب جمعه را نادیده بگیریم .
هنوز یک در میان، لابه لای چینی نازک و شکستنی خوشی های لب پریده مان، بغض غریب بی دلیل، جا خوش می کند .
بگو که میدانی تو دلیل آن بغض های ابری هستی!
گاهی فکر میکنم بعد از ما چه کسانی ندبه خوان سحرهای عاشقی می شوند؟
چند گیسو در انتظارت سفید می شود؟!
چند عصا کنار سجاده های منتظر، در حسرت به سوی تو آمدن، فرتوت می شود؟!
بعد از ما، کدام عاشق بی خواب بی قراری، به ماه نگاه میکند و جرعه جرعه بغض می نوشد ومست می شود از عشق دلبرانه ات؟!
قلم را کنار میگذارم.
مگر هر عظمتی نوشتنی ست؟!
مگر ماه و می و سه تار بدون یار گفتنی ست ؟!
مگر هر دردی با این مسکن های موقتی، از بین رفتنی ست؟!
چشمم غرق باران می شود...گستاخ می شوم ودیوانه وشیدا… توقع بزرگیست میدانم اما:
بی سرو پا و گیسو پریشان در باد پر هیاهوی روزگار طوفانی بدون تو، (بدون آفتاب) دیدار تو را می طلبم!
دیدار آفتاب!
بس است زل زدن به ابر دلتنگی و تکرار واژه ی«آفتاب پشت ابر»!
امان از این قلم سرکشم که امشب مست و شیدا ، جرئت پیدا کرده، رام بودن را کنار گذاشته و از من فرمان نمی برد و عصیان زده و شوریده حال، باید، باید! می گوید.
. میدانم بایدی در کار نیست!
اما نمی خواهم کفن پوش ندیدنت شوم!
مثل اینهمه عاشق چشم انتظار خفته در گور چشم به راهی…
دیگر حرف حساب جوابگوی من نیست:
من باید! بدانم نگاهی که تمام عمر منتظرش بودم چه رنگی ست؟
نهر عسل، پیشکش رنگ نگاهت!
تنها یک نگاه؟!
«درد عشق را دارو به جز دیدار نیست.»
عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لا تُرَى
«بر من سخت است که مردم را می بینم اما تو دیده نمی شوی.»
«فرازی از دعای ندبه»