گاهی باید بی گدار، دل به دریا زد
#تابستان_داغ، اولین تصویری که در ذهنم مجسم میکند، ماسه های داغ ساحل و دریاست.
یکی از ترسناکترین و زیباترین خاطرات عمرم، در یک#تابستان_داغ دریایی، برایم رقم خورد.
پنج ساله بودم و هر چه پدرم اصرار میکرد، بروم داخل آب دریا و شنا کنم، حاضر نبودم. هیچ زبانی و ترفندی هم روی من اثر نداشت.
حتی می ترسیدم تنم به آب بخورد، چه برسد به شنا کردن.
درنتیجه، با خیال راحت، روی شانه های امن و امان پدرم که در آب دریا ایستاده بود، مشغول تماشای آبی خوشرنگ دریا بودم. که ناگهان مرا پرت کرد وسط آب…
باورم نمی شد. هی میرفتم زیر آب و قلوپ قلوپ، آب شور را مزمزه می کردم.
دنیا به نظرم به آخر رسیده بود و جیغ و داد میکشیدم. اما پدرم خیلی خونسرد، نگاهم میکرد.
کمی بعد، او مرا به آرامی بغل کرد و کمی عقب تر، در جای کم عمق تر گذاشت.
عجیب بود، دیگر نمی ترسیدم. تمام ترسم ریخته بود و با شادی و آرامش مشغول آب بازی لذت بخش در دریا شدم.
از آن به بعد، دیگر هیچوقت نترسیدم.
(البته بزرگتر که شدم، آموزش شنا را هم در استخر دیدم و الان حتی از شنا کردن درعمیق ترین جای دریا که ته ندارد هم، هیچ ترسی ندارم.)
راستش زندگی هم مثل دریای بی انتهاست .
گاهی از تجربه کردن، میترسیم.
از شروع واهمه داریم و حاضر نیستیم دل به دریا بزنیم.
دلمان را محدود به همان ساحل امن روزمرگی ها کرده ایم و حتی اگر کمی برنامه روزانه مان، تغییر کند، دلمان آشوب می شود.
گاهی باید بی گدار، دل به دریا زد و نترسید.
زندگی را زندگی باید کرد.
(إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ).
هنگامی که از چیزی می ترسی، خود را در آن بیفکن! چرا که سختی پرهیز از آن، از آنچه از آن می ترسی بیشتر است.
« مولا علی علیه السلام، حکمت175، نهج البلاغه»
#نهج_البلاغه
#امام_علی_علیه_السلام
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق
#تابستان_داغ
#به_قلم_خودم
#تجربه_نگاری