عطر غمگین لالایی های چشم به راه
عصرهای تابستان مادرم شلنگ آبی به دست، باغچه را آب میداد وعطر گل های رز آب پاشی شده همه جا را پر می کرد…
تازگی ها انگار عطر گل های رز کم شده… ظاهرش دلت را میبرد ونزدیک که می شوی انگار نه انگار! نه عطری نه بویی…
اما دست بردار نیستم… باز هم امتحان میکنم.
گهگداری بین این همه گل بی بو، ناگهان یکی از همان گل رزهای به شدت عطری به تورم میخورد…که انگار مرا یکراست میبرد وسط همان باغچه ی خیس خاطره های مه گرفته…
نفس عمیقی میکشم و عطر اصیلش را به عمق ریه هایم می رسانم…(حتی با گفتنش هم عطر رز را حس می کنم.)
اما جای عطری عمیق، بین تمام عطرهای عالم خالیست…
خسته شدم از گشتن بین گل هایی که حتی یکی از آنها هم عطر تو را ندارد…
گل گم گشته ی زهرا! یار غایب از نظر! تا کی در باغچه ی خشک عالم لای گلهای بی عطر و بو بگردم و تو را نیابم؟
آهنگ لا لایی قدیمی که مادرم با لحنی سوزناک میخواند، بغض کاهگلی خانه های نم گرفته از انتظار را در قلبم آوار میکند…
نوایی حزین که از پستوی خاطرات سر برآورده و می خواند:
گلی گم کرده ام می جویم او را…
به هر گل می رسم می بویم اورا…
آیا مادران هزار ساله ی چشم به راه، نسل به نسل و سینه به سینه، میان لالایی دلتنگی، گهواره ی انتظار را به یاد تو به حرکت در می آوردند ؟
تاریخ، چند بار دیگر باید کتاب های قطور سال های بدون تو را بنویسد …
مولای مهربان سالهای انتظار!
تا تو نیایی حتی با پشت دستهایم نیز اشک شور نداشتنت را پاک نمی کنم …
#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#امام_زمان
#انتظار
#به_قلم_شیدا_صدیق