این دمنوش٬ دم کشیده...
دمنوشی که دم کشیده از گرمای عشقت…
عطر سرزده باران…
نگاه سبزی که گره می خورد به سبزه های گره خورده ی حاجت های منتظر…
و تمام نشانه های عشق دنجی که با طعم دلتنگی جرعه جرعه می نوشم. تلخ است اما می ارزد.
نمی شود لای بخار فنجان داغ آرامش٬ برای یک لحظه هم که شده تصویر دلنشینت را از دور ببینم؟!
نمی شود حضور بارانی عشق برانگیزت را بدون چتر٬ با گیسوانی پریشان از غزل های دلتنگی٬ حس کنم و دیگر اسیر بیابان عطش زده ی انتظار نباشم؟!
نمی شود در بخار شیشه باران خورده٬ با انگشتان بی قرار٬ نام ممنوعه ات را بنویسم و تو با حضور عطر آگینت با لبخندی اطمینان بخش به من بفهمانی که دیگر به زبان آوردن نامت٬ ممنوع نیست.
زیرا تو آمده ای و دیگر دلشوره های نداشتنت پایان یافته است.
عطر خاک باران خورده و دار و درخت های خیس٬ هوای دلم را بارانی می کند.
باور کن این دمنوش دم کشیده!
شعله عشقت٬ آن را آماده کرده است.
اما به آن لب نمیزنم.
تا تو بیایی و خودت به ما عشق بنوشانی!
«گفتی از پس شکوفه تمشک می رسی …
فصل ها یکی یکی بهار شد٬ نیامدی» ?…
برای آمدنش دعا می کنیم
شاید امسال سال ظهور باشد.
سال عشق سرزده ای که تمام عمر چشم به راهش بودیم.
اللهم عجل لولیک الفرج
دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/