دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

غصه نخور! خیالت راحت!!!

18 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

چه فرمول های جذاب کاربردی قشنگی!? در کتاب «2002 راه برای شاد زیستن» رسیدم به این دستورالعمل دوست داشتنی: «گاهی که دلتان گرفت برای شاد شدن، یک کاسه سوپ سبزیجات دستپخت مادرتان را بخورید و از طعم دلنشین عشق که در آن یافت می شود، انرژی گرم آرامش به سلول های بدنتان برسانید»!
گوشیم که زنگ خورد سرم را از کتاب بلند کردم. صدای آرامش بخش و دلسوزانه او را می شنوم، با کلی سفارشات اساسی: “لیمو شیرین میگن کمیاب شده ولی هر طور شده گیر بیار، سوپ جوجه یادت نره ها. من درست کردم با کلی مخلفات… هویج و سبزیجات و شلغم هم توش ریختم.
تو هم همینکارو بکن!
نایلون وسایلی هم که میخری همون اول بنداز بره پی کارش، یه وقت نگه نداریا؟!
نسیم، تموم این سفارشات را به دقت رعایت می کنه اما تو یک کم بی خیالی! گوشیتو ضدعفونی می کنی؟ کارت بانکیتو چی"؟!

گفتم: “وای مامان! چقدر دلم هوای اون سوپ سبزیجات خوشمزه تو کرده! من هر کار میکنم خوش طعم نمی شه! سوپ های من تعریفی نداره!”

(دیگه بهش نگفتم که از تمام آن دستورالعمل های هویج- شلغمی مفید، سهم من، قهوه و غذاهای خوشمزه فست فودی-البته به سبک خانگی- است).
ادامه داد:
“عریزم، کاش بودی و هر شب واست درست میکردم. دلم واسه شماها یک ذره شده.
راستی میدونی دیروز نسیم اومد دم در خونه مون… دلش تنگ شده بود!
نسیم، طفلکی با کارن کوچولو… از همون دور از پشت شیشه ماشین، همدیگه رو دیدیم و رفت. حالا خودش به کنار، دلم واسه بامزه بازی های کارن، یک ذره شده بود! واسه بوسیدن و بغل کردنش!
می بینی دخترم؟ حتی دیگه بچه و نوه هام را هم باید از پشت شیشه ها ببینم.
آدم یاد قیامت میفته"!

دیدم بغضش گرفته؛ زودی گفتم:
“خب مامان جونم! اینجوری برای خودتونم بهتره …تموم میشه زود! همیشگی که نیست. حالا غصه نخور! وقتی این دوران گذشت دوباره با نسیم و بقیه تو خونه باصفات دور هم جمع میشیم و میگیم و می خندیم… منم تموم این دستورالعمل های غذایی و بهداشتی را رعایت می کنم! تو غصه ما را نخور مامان جون. خیالت راحت.”

بعد با خودم فکر کردم چه حرفی! “خیالت راحت"! جمله ای نیست که برای یک مادر از لفظ به معنی در بیاید.
مادر، مادر است و تا ابد نگران بچه هایش…
حتی اگر این جوجه ها از آشیانه پرواز کرده باشند و خودشان مادر شده باشند.




پی نوشت:

1- امام رضا علیه السلام در تقدم حق مادر فرموده است:
«واعلم أن الحق الأم ألزم الحقوق و أوجبها»…
«بدان که حق مادر، لازم ترین حقوق و واجب ترین آنهاست».


2- این شماره از راههای شاد زیستن را به پسرم که از سوپ های من اصلا خوشش نمیاد و باید با خواهش تمنا، چند تا قاشق به خوردش بدم، نشان دادم با خنده گفت: “وای این راه شاد زیستنه؟! باید می گفت: راه گریستن” :)?

3- نمیدانم از کدام عالم بزرگ خوانده بودم که در جواب راه های سیر و سلوک و ریاضت های پیچیده حواب داد:
ما هنوز درست رفتار کردن با مادر و عزیزانمان و اعضای خانواده را یاد نگرفته ایم و دنبال قدم های عجیب و ناشناخته می گردیم! کلید رسیدن به گنج سعادت در همین امور به ظاهر ساده ولی در اصل بسیار با ارزش است.

4- راستی! در دویست و شصت و پنجمین راه شاد زیستن نوشته است:

«مادرتان درست می گوید! مواد غذایی سرشار از ویتامین در برنامه غذایی خود بگنجانید».?


دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1586187469k_pic_f58785d6-d953-4c34-94ce-24636d24d3fc.jpg

 32 نظر

چی شده آخه عزیزم؟!

17 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

همینطور که کیفشو پرت می کرد روی مبل راحتی خونه مون، شروع کرد به آه و ناله: “وای بدبخت شدم، دیدی چی شد؟ اینهمه حرص و جوش از دست خانواده شوهر و این مرد حرف گوش نکن لجباز کم بود که باید این بلا هم سرم میومد؟!

در حالیکه در خانه را می بستم با نگرانی گفتم: “سلام! چی شده آخه عزیزم؟”
برگه آزمایش را بهم نشون داد و گفت: دیابت گرفتم!
در حالیکه به دختر کوچولوی دو ساله اش اشاره می کرد گفت: آرمیتا تو برو اون اتاق بازی بکن تا من ببینم چه خاکی به سرم بریزم!
نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم. همسایه ما بود و عادت به درد و دل و فاز آه و ناله به خود گرفتن داشت.
زندگیش از بیرون عالی به نظر می اومد. یک همسر خوب و با اخلاق که حتی همسر مشکل پسند من که هر کسی را برای معاشرت نمی پسندید حسابی او را تأیید میکرد با یک دختر کوچولوی زیبای موطلایی دوست داشتنی!
اما کافی بود نیم ساعت پای درد ودلش بنشینی. اون وقت بود که حس می کردی خوشبخت تربن زن روی زمینی!
و حسابی دلت به حالش می سوخت.
حالا یک درصد با خودت فکر کن میتونستی فاز نصیحت به خودت بگیری. تنها چیزی که آرومش می کرد این بود که بهش بگی: “آخی سارا جون! طفلکی عزیزم…وای حق داری!”

اون روز گذشت و چند روز بعد دیدم خوش و خندان وارد شد!
گفت خبر خوش! قضیه دیابتم می دونی چی بود؟!
در حالیکه سعی میکردم تعجبم را مخفی کنم و شاخ در اورده بودم که آخه دیابت هم مگه خبر خوشه؟!
خودش زود گفت:
“باردارم! اینم دیابت بارداری بود! چقدر دوست داشتم باردار شم دوباره! دیابت بارداری هم که خب طبیعیه از بس عاشق شیرینی ام! وای راستش از ترس زهره ترک شده بودم آخه چرا من به این جوانی و‌کم سن و سالی باید دیابت میگرفتم…که فهمیدم نه بابا مال این نی نی بی خبر از راه رسیده است.

بهش گفتم: وا؟ تو که همش میگفتی این یه دونه هم از سرم زیاده و منو ذله کرده و دیگه عمرا بچه بخوام. پس حالا اینهمه ذوقت از چیه…البته تبریک میگم عزیزم ولی…
گفت: نه بابا! ته دلم دوست داشتم، وانمود میکردم! تازه این خوشحالی کمه که فهمیدم دیابت ندارم؟!
در حالیکه براش چایی می ریختم و دودل بودم شیرینی هم کنار چایی بگذارم یا نه…گفت: بیار شیرینی رو ممنون! مگه من میتونم ترکش کنم؟ وای دلم فقط شیرینی جات می خواد.

چند ماه بعد پسری مثل ماه دنیا آورد ولی اگر فکر کنید سر سوزنی از آه و ناله هایش کم شد، در اشتباهید!
شاید باز هم از ماجراهای عجیب و بامزه او بگویم.
میدانید؟ همه ما این دختر آه و ناله کن را در درونمان داریم. شاید فقط رو نمی کنیم!
شاید گاهی باید به جای نصیحت و سر کوفت زدن بهش بگیم: “چی شده آخه عزیزم؟!”
و بعد بگذاریم حسابی درد ودل کنه و سبک شه!
شاید گاهی هم باید فقط بهش گفت:” آخی عزیزم، طفلکی! حق داری"…
و یا شاید گاهی هم باید…


دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

 30 نظر

این دو کلمه طلایی! که حقش را ادا نکردیم...

15 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

این دو کلمه تکراری از بس استفاده شده؛ نخ نما شده است.
از دو کلمه ای حرف می زنم که با وجود کلیشه ای شدن، باز هم به شدت لازمش داریم اما حقش را ادا نکردیم.
اصلا اگر می خواهی بدانی چقدر می ارزی و ارزشت در این عالم چقدر است باید نسبت به این دو کلمه سنجیده شوی!
این دو کلمه طلایی گاهی در لغت نامه های قدیمی خاک می خورد …
و گاهی هم اگر خیلی هنر کنیم از لای کتاب ها درش می آوریم و به زبانمان راه پیدا می کند.
در لفظ به کار می بریم اما در معنی نه!
گاهی هم به مقام عمل در می آید .
و آن وقت است که به تمام جهان بینی ما سمت و سو می دهد.
شاید ما آن را خیلی ساده در نظر گرفته باشیم اما برای شروع خودسازی اول باید تکلیفمان را با آن مشخص کنیم.

“دوستت دارم” های ما مهم است.
از دو جنبه بسیار حیاتی:
1- چه کسی را؟
2- و در قبالش چه کرده ایم؟

عظمت تو به عظمت کسی که دوستش داری بستگی دارد.
آیا آن عشق عظیم را نسبت به یک شخص عظیم داری؟
یا بله قربان گوی سینه چاک هر که از راه می رسد، هستی؟!

به تعبیر قرآن آن «أَشَدُّ حُبًّا» و به بیان خودمانی ما «آن عشق شدیده ی وجودت» متعلق به کیست؟!

و نکته مهم بعدی این است که برایش چه کرده ای؟!

پیغمبرخاتم، می فرماید تو با آن چه دوستش داری برانگیخته می شوی حتی اگر تکه ای سنگ از کوه احد باشد.

عشق و داغ و حب هر کسی را در سینه داشته باشیم، با او قیمت گذاری می شویم.

نظامی چه زیبا در مخزن الاسرار اشاره میکند:
«داغ بلندان طلب! ای هوشمند!
تا شوی از داغ بلتدان، بلند»

حافظ چه زیبا و عمیق از عشق و داغی که به آن بلند بالا دارد حرف می زند. چون عاشق سرو قامتی است، خودش هم سرو قامت و قیمتی می شود و رنگ آزادگی همیشه سبز سرو را به خود می گیرد.
و حتی در روز واقعه که همه مضطربند جنس تابوتش هم به طور نمادین از سرو می شود.
یک نوع طروات و سبزی و آزاد بودن ازلی و ابدی.

«به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که می رویم ز داغ بلند بالایی»

وقتی کسی را دوست داری، بی قرار این هستی که قبل از همه به او صبح بخیر بگویی.
با او دردو دل کنی و عهد ببندی.
از او راه و چاه بپرسی و به میل او رفتار کنی.
شبیه او شوی و زیبا بودن را یاد بگیری.
وقتی کسی را دوست داری دلت نمی آید چشمانش را بارانی کنی.
دلیل لبخندش می شوی! نه دلیل گریه هایش!

اگر عشق ما واقعی باشد این رفتارهای چندگانه ی ضد و نقیض را از خود نشان نمی دهیم.

راستی! نکند در تمام این هزار سال و یا حتی در تمام طول قدمت جهان، این ما بودیم که «غایب» بودیم؟!
نکند اصلا کل این قضیه برعکس است؟!
نکند او منتظر است ما از غیبت در آییم؟!

شاید گناه ما این است که می نشینیم تا معشوق به سمت ما بیاید.
شاید گناه ما دست روی دست گذاشتن و به انتظار نشستن است تا معشوقی که در رویاهای رنگی مان آرزویش را داریم؛ از راه برسد!
هراز چند گاهی هم یک آه عمیق روشنفکر مأبانه و یک‌ مشت شعر و آهنگ‌ سوزناک، ضمیمه اش می کنیم که مثلا ژست انتظار و عاشقی به خود بگیریم!

برخاستن و راه افتادن به جستجوی معشوق باارزشی که تمام عمر در آرزویش بودیم؛ را یاد نگرفته ایم!

کاش در این شب تار که پر از نورهای مصنوعی کاذب و عشق های هزار چهره ی رنگ عوض کن است٬ آن نور مطلق جذاب و به تعبیر حافظ آن «کوکب هدایت» را بیابیم و بعد ناگهان از این خواب هزار ساله ی سنگین بیدار شویم.

آن وقت یک صبح بخیر واقعی به او بگوییم.
صبح روشنی که در آن اثری از تیرگی های دلمرده ی اشتباهات و ندانم کاری های همیشگی نیست.

کاش قبل از اینکه فرصت عشقبازی را از ما بگیرند و ما غافل و چشم بسته در شب بیاییم و در شب برویم٬ آن صبح بخیر گفتن واقعی و آن بیداری حقیقی را تجربه کنیم.

به تعبیر قرآن:
نمیرید! إلا اینکه به حقیقت واقعی تسلیم رسیده باشید.
«و لاتموتن إلا و أنتم مسلمون»
_و به قول حافظ:*
«عاشق شو! ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی»

راستی از بین اینهمه چهره ی روزمره، دلت تنگ نشده برای آن زیبارویی که به تمام معنی عطر خدا دارد؟!

دلت آن قدر تنگ نشده؟ که از ته قلب زمزمه کنی:
«اللهم أرنی الطلعة الرشیده»

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق

گوش کردن به آهنگ زیر، شاید تلنگری و یا پیامی باشد برای شروع خود سازی و عهدی دوباره 



https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1585911457d833443af7c460da6aeee51828f044d9.mp3

 23 نظر

این شش آیه تأثیرگذار! رزق امروز تو

15 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

وقتی حس می کنی تنهایی و به صدایی آرامش بخش احتیاج داری که دلت را گرم کند.
وقتی از تمام شلوغی ها و “قربون صدقه” های موقتی اطراف خسته می شوی و حس می کنی این کپسول های بی اثر محبت های بی رنگ و رو، درمان دردت نیست.
وقتی موهایت را که شانه می کنی، به دنبال گیس های بافته ی کودکی هایت در آینه محو‌ می شوی و مهربانی دستان مادر را تمنا می کنی که نرم، موهایت را می بافت و تو به مهربانی اش اطمینان داشتی.
وقتی دلت می گیرد از محبت های کاذب مصنوعی که دورت را پر کرده اند و تو هم لبخند تأیید آمیز مودبانه ای در قبالشان می زنی.
آن وقت است که دلت می خواهد چشمان خسته ات را از زمین برداری و به آسمان بدوزی.
دلت توکلی از جنس آیه های قرآن تمنا می کند.
نجواهای او زیر گوشت آرامش بخش تر از هر صدای زمینی دلت را مطمئن می کند.
این شش آیه تأثیر گذار، رزق امروز تو:

حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می فرماید:
هرکس این 6 آیه را هر روز صبح بخواند خداوند او را از هر بدی حفظ می کند هر چند او خود را به هلاکت انداخته باشد.  

قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
توبه / 51

وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
یونس / 107

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ
هود / 6 

وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم
عنکبوت /60

ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
فاطر /2

قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ
زمر /38

حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ وَ أَمْتَنِعُ بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ مِنْ حَوْلِهِمْ وَ قُوَّتِهِمْ وَ أَسْتَشْفِعُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ وَ أَعُوذُ بِمَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ.



[بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام - باب 45 الأدعیة و الأذکار عند الصباح و المساء - مجلد 83، صفحه 337


دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق

1585881373k_pic_de1f7d6e-e98f-4a26-a2cc-3935d2a85ed6.jpg

 9 نظر

شاید باید باور کرد که...

15 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

شاید باید باور کرد که «پشت دریاها شهریست…»
شاید باید رویاهای افسانه ای پشت چشم های بسته را باور کرد.

شاید باید دوباره کودکی شد که به دنبال صدف ها و گوش ماهی ها تمام ساحل را می دود و نمی ترسد که عبث باشد دویدن هایش…
شاید باید خانه شنی ساخت و خراب کرد و نترسید از شروع و پایان!
شاید تمام این جستجوها قرار است کودک درونمان را بزرگ کند…
و برمان گرداند به شهری که پشت این دریاهاست!
شاید باید یقین پیدا کنیم که:
«پشت دریاها شهریست…»


دین آرامشبخش ما
به قلم ‌شیدا صدیق

1585878803k_pic_21db8fa6-6483-4d9c-947b-ce1cb69c22e6.jpg

 8 نظر
  • 1
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 48

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس