دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

پنج دقیقه زیاد است؟!

17 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

بالای اتاقش قاب عکس بزرگی زده بود که نوشته زیبا و عمیقی رویش حک شده بود. مثل یک پیام زیبا که قرار است به دست تشنه ای که به دنبال چشمه آب حیات است برسد.
و حالا بعد از اینهمه سال، انگار این نوشته عجیب و تکان دهنده از دل آن قاب عکس پرواز کرده و آمده تا صاف بنشیند وسط قلب ما…

آیت الله میلانی از مراجع بزرگ تقلید که در مشهد زندگی می کردند و قبل از انقلاب از دنیا رفته اند، در جواب استفتاء کسانی که درباره حکم دعا برای فرج و انتظار صاحب الزمان سؤال می کردند آن را واجب دانستند.
و فرمودند توسل و انتظار و دعا خواندن برای فرج حضرت صاحب الزمان روحی و ارواحنا له الفدا، واجب است.

سخن معروف و ماندگار ایشان بسیار تکان دهنده است. می فرمایند هر شبانه روز 1440 دقیقه است. 1435 دقیقه اش برای خودت. پنج دقیقه اش را برای راز و نیاز و دعا و توسل به او قرار بده!

اما آن تابلوی زیبا و آن شعر عمیق که در اتاقی که مطالعه می کردند و مردم بسیاری برای مراجعات می آمدند، درست بالای سر ایشان نصب بود، شامل نام شریف حضرت صاحب الزمان بود و زیر نام مبارکشان این شعر، نوشته شده بود:

«بالای سرم، نام تو را نقش نمودم
یعنی که سر من به فدای قدم تو…»

ایشان می فرمودند می خواهم هر روز این تابلو را ببینم تا یادم بماند، سر من و تمام خواسته هایم: خاک زیر پای او!


دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1588700753k_pic_f9f42400-8f54-4b0e-96ac-19849b01d107.jpg

 11 نظر

این دمنوش٬ دم کشیده...

07 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

دمنوشی که دم کشیده از گرمای عشقت…
عطر سرزده باران…
نگاه سبزی که گره می خورد به سبزه های گره خورده ی حاجت های منتظر…
و تمام نشانه های عشق دنجی که با طعم دلتنگی جرعه جرعه می نوشم. تلخ است اما می ارزد.


نمی شود لای بخار فنجان داغ آرامش٬ برای یک لحظه هم‌ که شده تصویر دلنشینت را از دور ببینم؟!

نمی شود حضور بارانی عشق برانگیزت را بدون چتر٬ با گیسوانی پریشان از غزل های دلتنگی٬ حس کنم و دیگر اسیر بیابان عطش زده ی انتظار نباشم؟!

نمی شود در بخار شیشه باران خورده٬ با انگشتان بی قرار٬ نام ممنوعه ات را بنویسم و تو با حضور عطر آگینت با لبخندی اطمینان بخش به من بفهمانی که دیگر به زبان آوردن نامت٬ ممنوع نیست.
زیرا تو آمده ای و دیگر دلشوره های نداشتنت پایان یافته است.

عطر خاک باران خورده و‌ دار و درخت های خیس٬ هوای دلم را بارانی می کند.

باور کن این دمنوش دم کشیده!
شعله عشقت٬ آن را آماده کرده است.
اما به آن لب نمیزنم.
تا تو بیایی و خودت به ما عشق بنوشانی!

«گفتی از پس شکوفه تمشک می رسی …
فصل ها یکی یکی بهار شد٬ نیامدی» ?…



برای آمدنش دعا می کنیم
شاید امسال سال ظهور باشد.
سال عشق سرزده ای که تمام عمر چشم‌ به راهش بودیم.
اللهم عجل لولیک الفرج


دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1585193208k_pic_c52c1961-7e4c-4531-bf42-fb2968e954ed.jpg

 18 نظر

دسته گلم، چه رنگی باشد؟!

19 مرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

یک برگ دیگر از تقویم های بدون تو را مچاله میکنم. ?
کجایی؟ چقدر باید التماس کنیم که بیایی؟
باران که می بارد، چتر‌ را می بندم!
انگار یاد تو قطره قطره از ورای ابرهای انتظار، بر تشنگی داغ قلبم می بارد و نم نم، عشق می نوشم از باور بودنت.

دسته گلم، چه رنگی باشد که بپذیری؟
میدانم! تو آنقدر گلستان حسنی، که هر چه گل برایت بچینم، به چشمت نمی آید.
زیره ی عشق بردن به کرمانی پر از معشوق های رنگ به رنگ، تحفه ای پوچ و بی ارزش است.
تویی و هزاران هزار معشوق چشم به راه!

اما تصور کن بانوی باران خورده ای که خیس از بغض هر شبه ی نداشتنت، اما داغ از لاله سرخ عشقی که در دلش کاشته ای، بدون چتر، فقط گرمای حضورت را تمنا می کند.

تصور کن دسته گلش، در دستش پژمرده شده و او خیس باران، حتی نمیداند، از بین قطرات عاشقانه روی صورتش، کدام اشک آتشین فراق است و کدام قطره های باران؟

و تو همچنان، پشت ابرهای غمگین خاکستری انتظار، پنهانی و رخ نمی نمایی…

«اللهم عجل لولیک الفرج»

#دین_آرامشبخش_ما
#امام_زمان
#عاشقانه
#به_قلم_شیدا_صدیق
#به_قلم_خودم

1565394706k_pic_53fca0f1-8691-4bb1-8bd7-0273e223875f.jpg

 5 نظر

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس