اگر می خواهی بدانی عشقت واقعیست...
یادم نیست این جمله را کجا شنیدم اما بارها آزمایشش کردم و جواب داد.
«اگر میخواهی بدانی، عشقت واقعی ست یا نه، در ذهنت، زمان را چهل سال ببر جلو و او را مجسم کن!
حال، ببین هنوز دوستش داری یا نه؟!
اگر بله! عشقت واقعیست و از روی ظواهر نیست.
تو عاشق قلبش شده ای، روحش و اندیشه اش!»
هر بار که تصور می کردم، این حس، دیگر عشق هست و این آزمایش را در ذهنم انجام میدادم، مأیوس می شدم.
نه! این شاهزاده سوار بر اسب سفید را نمیتوانم در شصت، هفتاد سالگی تصور کنم و هنوز دوستش داشته باشم!
نه این هم که نشد…
او را با همین ظاهر میتوانم دوست داشته باشم نه بیشتر!
خیلی طول می کشد تا حس کنی او همانی ست که هر چه مویش سپید تر شود، بیشتر دوستش داری.
خیلی طول می کشد تا حس کنی عشق، فقط همین نگاه های خیره عاشقانه نیست.
عشق زل زدن های خمار گونه ی چشم ها به همدیگر نیست.
عشق، چشمان تو و او هست که به یک جهت نگاه می کنند، هر دو به یک جهت مشترک.
هر چه هست، این شعله ی گیرا نباید خاموش شود.
عشق در گذر ایام تغییر شکل می دهد، پوست می اندازد و عوض می شود…
مثلا وقتی در یک بعد از ظهر راکد، خوابت برده و دستی، آرام رویت پتو می اندازد.
یا در خواب و بیداری صدای نگران و مهربانش را می شنوی که به پسر بازیگوشت می گوید:
“هیس! مامان خوابیده عزیزم، گناه داره، خسته ست، آروم تر.”
و تو با چشمان بسته هم نمیتوانی از لبخند رضایت که ناخودآگاه کنج لبت جا خوش می کند، خودداری کنی.
یا وقتی که تو آرام آرام از دختر” تی تیش مامانی لوس"، که از عاشقی فقط ادا و اطوار ریختن را یاد گرفته بود، تبدیل می شوی به بانویی که آرام و بی صدا، خوشمزه ترین تکه غذا را برای او میگذارد.
عشق شاید تغییر شکل دهد، وقشنگیش هم به همین تغییرات هست.
اما نباید گذاشت آن شعله، خاموش شود.
آن شعله ی داغ، باید بماند.
باید شب های عاشقانه، تمام دنیا نفسش را در سینه حبس کند، تا تو و او، فقط تو و او! تنها دو نفر روی کره زمین باشید.
بگذار تقویم ها فریاد بزنند که نوه هایت؟ آلبوم های تلنبار شده؟ اینهمه تقویم های مصرف شده؟ زنگ اینهمه ساعت سالهای بی شمار؟ …
و تو با یک هیس زیبا، غرولندهای تقویم قدیمی را ساکتش کنی!
راز عاشقانه « لتسکنوا الیها »، آرام آرام تو را به عشق خدا نزدیک می کند.
شاید یک عمر، وقت صرف شود تا بلاخره بفهمیم، غرض از تمام این حال و هواهای عاشقانه و پله های جذاب “دوستت دارم ها"، که با قدم های تق و لق، اوج گرفتن را تمرین میکردیم، این بود که جای پایمان سفت شود، برای قدم گذاشتن روی نردبانی به سوی عشق خدا!
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_خودم
#به_قلم_شیدا_صدیق