دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!

31 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

هر چه بر سرت می آید، از اثر انرژی هایی هست که خودت به جهان هستی صادر می کنی. برای اینکه به مؤفقیت دست پیدا کنی، تکنیک معجزه آسایی وجود دارد که اگر آن را به درستی به کار بگیری می توانی نیروهایت را به نحو مثبتی متمرکز کنی و اثرات شگفت انگیز آن را بر زندگیت ببینی…

کتاب را در قفسه کتابخانه می گذارم.
گوشم پر است از این حرف ها…
کاری به درست و غلط بودنشان ندارم.
اما یک چیز را به وضوح می دانم.
من عاشق توأم?
و آنقدر کنار ماه و قهوه و سه تار، عاشقانه هایم را غزل می کنم، تا یک سحر، چهره ات را ببینم.
«بیرون شو ای همایون، از پشت پرده ی غیب
تا در سه گاه مستی، شوریده تر بخوانم»!

ادعای خوب بودن ندارم!
اما بد بودنم دلیل نمی شود که دوستت نداشته باشم.
کار و بار من دلداده و شیدا شبیه آن طفلی شده که مدام با ندانم کاری هایش دل پدر و مادرش را خون می کند…اما در عین حال عاشق آنهاست.
فقط بلد نیست که راه و رسم عاشقی را همچین منظم و استاندارد پیاده کند.
راستی اصلا مگر عاشقی، قاعده دارد؟
مگر عاشق، سرگشته و بی قرار و بی قاعده و پر از اشتباه نیست؟!

بهانه می آورم! ?خوب میدانم.
دارم با کلمات بازی می کنم.
وگرنه حتی عشق هم قانون خودش را دارد.
برمی گردم به سطرهای اول نوشته! انرژی، هماهنگی، سنخیت…
عاشق باید با معشوقش سنخیت داشته باشد. شبیه او شدن را بلد شود.
وگرنه اگر تا قیام قیامت هم از ته دل نیت کنی و حافظ باز کنی و او هم دلت را خوش کند که: “یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور"! باز هم فایده ای ندارد.
به کدام کنعان برگردد؟! وقتی هنوز برادران، توبه نکرده اند و پیراهن ها خونی اند.
غم بخور!
غم بخور برای آن یوسف زندانی در چاه غربت که اسیر بیابان های فراق است.
غم بخور شاید عوض شدن را یاد بگیری!
حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
تا غم نخوریم و حالیمان نشود که چه برکت عظیمی را از دست داده ایم، به خودمان نمی آییم…
و تا به خودمان نیاییم، تغییرات مثبت اساسی را شروع نمی کنیم.
و تا تغییرات مثبت واقعی را شروع نکنیم، او نمی آید!
می بینی؟ همه چیز به هم مرتبط است…
زنجیره غمگینی است.

«یوسف! به این رها شدن از چاه دل نبند!.
این بار می برند که زندانی ات کنند».

و چگونه سر از خجالت بلند کنم اگر که من دلیل این زندانی شدن باشم!?


دین آرامشبخش ما
شیدا صدیق
سحر بیست و ششم ماه رمضان1399
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1589938159k_pic_63d41dfa-1d77-415d-907f-8dd7a8ce080d.jpg

 20 نظر

داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت

06 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

شنیدن این داستان عجیب به همراه ذکری که در آن بیان شده، شاید سرآغاز یک تحول مثبت باشد.❤
اما قبل از شنیدن این ذکر خاص دو جمله ای، اول عهد مخصوصت را با او ببند.
همان عهد ته دلت که میدانی!
احتیاج به هیچ حرف اضافه ای نیست!
کافیست چند دقیقه در خلوت دنجی که نیاز واقعی این لحظاتت هست چشمانت را ببندی و با خودت فکر کنی، آن عهد مخصوص تو نسبت به او چیست؟!
همان که قرار است کلید گشایش تمام گنج های مخفی باشد.
ماجرایی که در صوت زیر است شاید فقط چند دقیقه کوتاه باشد، اما شاید همان چند دقیقه ایست که قرار است از تو همان الماس درخشانی را بسازد که از اول هم برای رسیدن به این درخشش پا به هستی گذاشتی.
نمی گویم چه عهدی، چون برای هر کسی متفاوت است. عهدهای درونی مختلفی که میتواند سالبه یا موجبه باشد و به عبارت دیگر شامل نبایدها و بایدهای زندگی شود. مثل:

نماز اول وقت✔
کنترل زبان✔
کنترل پرخاشگری✔
دل نشکستن✔
غیبت نکردن✔
حفظ آبروی افراد✔
برنامه ریزی منسجم✔
وقت گذاشتن برای علم آموزی✔
همسر نمونه بودن✔
والدین الهام بخش بودن✔
فرزند صالح بودن✔
بنده مطیع خدا بودن✔
حفظ نجابت و حیا✔
کلام ملایم و دلنشین و قول طیب✔
آراستگی و پاکیزگی✔
هر روز حداقل یک کار نیک، بدون توقع هیچ تشکر و جبرانی…فقط به عشق او✔?
هر صبح دعای عهد خواندن✔
کنترل و خوداگاهی✔
مثبت اندیشی و شکر گزاری✔
آرامش و رضایت از خدا✔
درنگ و طمأنیه داشتن و عکس العمل آنی و نسنجیده نداشتن✔
صدای وجدان را در هر لحظه از روزمرگی ها شنیدن✔
تغییر مثبت در سبک زندگی✔
و…

عهد تو، همان است که خیلی وقت است خودت می دانی.
همان قول و قرارهای فراموش شده ای که هر بار نشد به آن وفادار بمانی.?
در دیگری را نزن!
کلید را بردار و قفل را بگشا✅…

دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

صوت زیر را از دست ندهید!???

15877799797b4fb43ad4e884e198ca9fc787924f8a.mp3

 12 نظر

این دو کلمه طلایی! که حقش را ادا نکردیم...

15 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

این دو کلمه تکراری از بس استفاده شده؛ نخ نما شده است.
از دو کلمه ای حرف می زنم که با وجود کلیشه ای شدن، باز هم به شدت لازمش داریم اما حقش را ادا نکردیم.
اصلا اگر می خواهی بدانی چقدر می ارزی و ارزشت در این عالم چقدر است باید نسبت به این دو کلمه سنجیده شوی!
این دو کلمه طلایی گاهی در لغت نامه های قدیمی خاک می خورد …
و گاهی هم اگر خیلی هنر کنیم از لای کتاب ها درش می آوریم و به زبانمان راه پیدا می کند.
در لفظ به کار می بریم اما در معنی نه!
گاهی هم به مقام عمل در می آید .
و آن وقت است که به تمام جهان بینی ما سمت و سو می دهد.
شاید ما آن را خیلی ساده در نظر گرفته باشیم اما برای شروع خودسازی اول باید تکلیفمان را با آن مشخص کنیم.

“دوستت دارم” های ما مهم است.
از دو جنبه بسیار حیاتی:
1- چه کسی را؟
2- و در قبالش چه کرده ایم؟

عظمت تو به عظمت کسی که دوستش داری بستگی دارد.
آیا آن عشق عظیم را نسبت به یک شخص عظیم داری؟
یا بله قربان گوی سینه چاک هر که از راه می رسد، هستی؟!

به تعبیر قرآن آن «أَشَدُّ حُبًّا» و به بیان خودمانی ما «آن عشق شدیده ی وجودت» متعلق به کیست؟!

و نکته مهم بعدی این است که برایش چه کرده ای؟!

پیغمبرخاتم، می فرماید تو با آن چه دوستش داری برانگیخته می شوی حتی اگر تکه ای سنگ از کوه احد باشد.

عشق و داغ و حب هر کسی را در سینه داشته باشیم، با او قیمت گذاری می شویم.

نظامی چه زیبا در مخزن الاسرار اشاره میکند:
«داغ بلندان طلب! ای هوشمند!
تا شوی از داغ بلتدان، بلند»

حافظ چه زیبا و عمیق از عشق و داغی که به آن بلند بالا دارد حرف می زند. چون عاشق سرو قامتی است، خودش هم سرو قامت و قیمتی می شود و رنگ آزادگی همیشه سبز سرو را به خود می گیرد.
و حتی در روز واقعه که همه مضطربند جنس تابوتش هم به طور نمادین از سرو می شود.
یک نوع طروات و سبزی و آزاد بودن ازلی و ابدی.

«به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که می رویم ز داغ بلند بالایی»

وقتی کسی را دوست داری، بی قرار این هستی که قبل از همه به او صبح بخیر بگویی.
با او دردو دل کنی و عهد ببندی.
از او راه و چاه بپرسی و به میل او رفتار کنی.
شبیه او شوی و زیبا بودن را یاد بگیری.
وقتی کسی را دوست داری دلت نمی آید چشمانش را بارانی کنی.
دلیل لبخندش می شوی! نه دلیل گریه هایش!

اگر عشق ما واقعی باشد این رفتارهای چندگانه ی ضد و نقیض را از خود نشان نمی دهیم.

راستی! نکند در تمام این هزار سال و یا حتی در تمام طول قدمت جهان، این ما بودیم که «غایب» بودیم؟!
نکند اصلا کل این قضیه برعکس است؟!
نکند او منتظر است ما از غیبت در آییم؟!

شاید گناه ما این است که می نشینیم تا معشوق به سمت ما بیاید.
شاید گناه ما دست روی دست گذاشتن و به انتظار نشستن است تا معشوقی که در رویاهای رنگی مان آرزویش را داریم؛ از راه برسد!
هراز چند گاهی هم یک آه عمیق روشنفکر مأبانه و یک‌ مشت شعر و آهنگ‌ سوزناک، ضمیمه اش می کنیم که مثلا ژست انتظار و عاشقی به خود بگیریم!

برخاستن و راه افتادن به جستجوی معشوق باارزشی که تمام عمر در آرزویش بودیم؛ را یاد نگرفته ایم!

کاش در این شب تار که پر از نورهای مصنوعی کاذب و عشق های هزار چهره ی رنگ عوض کن است٬ آن نور مطلق جذاب و به تعبیر حافظ آن «کوکب هدایت» را بیابیم و بعد ناگهان از این خواب هزار ساله ی سنگین بیدار شویم.

آن وقت یک صبح بخیر واقعی به او بگوییم.
صبح روشنی که در آن اثری از تیرگی های دلمرده ی اشتباهات و ندانم کاری های همیشگی نیست.

کاش قبل از اینکه فرصت عشقبازی را از ما بگیرند و ما غافل و چشم بسته در شب بیاییم و در شب برویم٬ آن صبح بخیر گفتن واقعی و آن بیداری حقیقی را تجربه کنیم.

به تعبیر قرآن:
نمیرید! إلا اینکه به حقیقت واقعی تسلیم رسیده باشید.
«و لاتموتن إلا و أنتم مسلمون»
_و به قول حافظ:*
«عاشق شو! ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی»

راستی از بین اینهمه چهره ی روزمره، دلت تنگ نشده برای آن زیبارویی که به تمام معنی عطر خدا دارد؟!

دلت آن قدر تنگ نشده؟ که از ته قلب زمزمه کنی:
«اللهم أرنی الطلعة الرشیده»

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق

گوش کردن به آهنگ زیر، شاید تلنگری و یا پیامی باشد برای شروع خود سازی و عهدی دوباره 



https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1585911457d833443af7c460da6aeee51828f044d9.mp3

 23 نظر

ماه و می و سه تار...بدون یار

11 مرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

ماه و می و سه تار…بدون یار ?

هزار سال است که عاشقان، ندبه های دلتنگی را مثل نی لبکی که از دوری نیستان ناله می کند، با سوز می خوانند.

نمی دانم چند عاشق دیگر باید، قدم قدم به قبر نزدیک شوند و‌تو را نبینند؟!?

درد تو را ندیدن، در شور و بیات و دشتی به نغمه در نمی آید .

اصلا مگر می شود یوسف سبز پوش زهرا باشد و‌تو‌ آن قدر کامل نشده باشی که لایق دیدار شوی و بعد، بی خیال همه چیز، سوت بی خیالی بزنی و انگار نه انگار که چه داغ بزرگی در سینه داری؟!

قبول! بد هستیم و‌پر از اشتباه، اما هنوز آنقدر پوست کلفت نشده ایم که بغض غروب جمعه را نادیده بگیریم .

هنوز یک در میان، لابه لای چینی نازک و شکستنی خوشی های لب پریده مان، بغض غریب بی دلیل، جا خوش می کند .

بگو که میدانی تو دلیل آن بغض های ابری هستی!

گاهی فکر میکنم بعد از ما چه کسانی ندبه خوان سحرهای عاشقی می شوند؟

چند گیسو در انتظارت سفید می شود؟!

چند عصا کنار سجاده های منتظر، در حسرت به سوی تو آمدن، فرتوت می شود؟!

بعد از ما، کدام عاشق بی خواب بی قراری، به ماه نگاه میکند و جرعه جرعه بغض می نوشد و‌مست می شود از عشق دلبرانه ات؟!

قلم را کنار میگذارم.
مگر هر عظمتی نوشتنی ست؟!

مگر ماه و می و سه تار بدون یار گفتنی ست ؟!

مگر هر دردی با این مسکن های موقتی، از بین رفتنی ست؟!

چشمم غرق باران می شود.‌..گستاخ می شوم و‌دیوانه و‌شیدا… توقع بزرگیست میدانم اما:
بی سرو پا و‌ گیسو پریشان در باد پر هیاهوی روزگار طوفانی بدون تو، (بدون آفتاب) دیدار تو را می طلبم!
دیدار آفتاب!
بس است زل زدن به ابر دلتنگی و تکرار واژه ی«آفتاب پشت ابر»!

امان از این قلم سرکشم که امشب مست و شیدا ، جرئت پیدا کرده، رام بودن را کنار گذاشته و از من فرمان نمی برد و‌ عصیان زده و شوریده حال، باید، باید! می گوید.

. میدانم بایدی در کار نیست!
اما نمی خواهم کفن پوش ندیدنت شوم!
مثل اینهمه عاشق چشم انتظار خفته در گور چشم به راهی…

دیگر حرف حساب جوابگوی من نیست:

من باید! بدانم نگاهی که تمام عمر منتظرش بودم چه رنگی ست؟

نهر عسل، پیشکش رنگ نگاهت!

تنها یک نگاه؟!
«درد عشق را دارو به جز دیدار نیست.»


عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لا تُرَى

«بر من سخت است که مردم را می بینم اما تو دیده نمی شوی.»

«فرازی از دعای ندبه»

1564709376k_pic_e94e4930-e1a2-41d8-befe-0e524209f7db.jpg

 نظر دهید »

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس