سوپ گرم خانگی برای روح
#به_قلم_خودم
وقتی تو کنارم هستی، تمام برگریزان های عالم هم سر سوزنی نگرانم نمی کند.
تازه برعکس، میتوانم شاعر شوم و برای برگ های زرد و سرخ پاییزی دل انگیز، غزل بگویم.
وقتی دستان گرمت را دارم، باد پاییزی که هیچ، طوفان هم که بیاید، دستانم یخ نمیزند، تازه داغ و تبدار است و دماسنج های حیرت زده، با آن جیوه سرخ سرگردانشان از شدت گرمایش هاج و واج می مانند و انقدر بالا می روند که سرگیجه میگیرند از ارتفاع ناگهانشان …
وقتی بدانم تو همیشه کنارم می مانی، دلم می خواهد میل و کاموا بردارم و برایت شال گردنی از جنس عشق ببافم، از آنها که آنقدر عاشقانه محافظتت کند، که ویروس سرماخوردگی جرئت نکند، به سمتت بیاید. و از همان درز پنجره، راهش را بگیرد و برود به سمت قلب های زمستانی …
هر قلبی باید قلب عاشقی دوستش داشته باشد تا در ضربان تندش، نام او با هر تپش تکرار شود، مثل خون داغ در شریان بی تاب لحظه ها…
وگرنه پاییز با تابستان و بهار با زمستان چه فرقی دارد؟!
وگرنه برای چه کسی سوپ گرم خانگی بپزی و به زور هم که شده، به خوردش دهی، چون نگران سلامتیش هستی؟!
وگرنه شعرهایت، کنج دفتر خاطرات قدیمی می پوسد و عطر دلگیر گلهای سر مزار، به خود می گیرد…
وگرنه موهای خیس باران خورده ات را هیچ حوله نگرانی خشک نمی کند…که همزمان با غرغرهای دلسوزانه اش سرزنشت کند که چرا مواظب خودت نیستی؟!
وگرنه ما می میریم در پاییزی که برگریزانش دلگیر است، بدون اینکه قلبی نگرانمان باشد…شبیه برگ زردی که می افتد وانگار نه انگار وجود داشته است. بدون اینکه حتی بفهمیم عشق، یعنی چه؟!
«عاشق شو ار نه روزی، کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی…»
پی نوشت:
1- امید است که از تمام عشق ها، چه عشق به یک هدف، یا عشق به یک شخص خاص یا عشق به لحظات آرامشبخش دوست داشتنی و یا عشق به هنر و یا هر چیز دیگر، آرام آرام به عشق واقعی برسیم به او، همان که اوست و جز او نیست.
2- ما یک قرداد عاشقی امضا کرده ایم. قراداد عشقی دوطرفه وجاویدان، از نوع «یحبهم و یحبونه»…یادت که نرفته؟!
عهد ألست و بله گفتن به عشق حقیقی و همان« قالوا بلی» معروف، پا در رکاب ماندن می خواهد و وفاداری.
پس«فاستقم کما أمرت»