آخه تو چرا اینقدر منو دوست داری؟!
هوا که بارونی میشه، فاز عشق و شنیدن آهنگ آرامشبخش و اینکه بنشینم پشت پنجره اتاقم و به دریای طوفانی باران خورده نگاه کنم و یک فنجون نوشیدنی داغ و بخار آلود مورد علاقه م «که نمی خوام اسمشو بنویسم» واقعا می چسبه…
نمیدونم چه رازیه که بارون، انقدر روی من اثر می گذاره…انگار به تمام معنی شیدا میشم و یک نوع پریشانی جذاب دوست داشتنی وجودم را در بر میگیره…
حالا هم که این تعطیلی چند روزه، یه جورایی توفیق اجباری شده برای اینکه یه کم خودمو برای خودم لوس کنم و به دوست داشتنی های مورد علاقه م برسم!
صدای زنگ تلفن من را از این افکار جدا کرد…
صدای نگران او بود، صدایی پر از عطر عشق آمیخته به نگرانی:
« دیگه سفارشت نکنماا، لیمو ترش آب بگیر، بریز تو آب ولرم، حسابی هم نوشیدنی و آب پرتغال بخور…روزی دوسه تا دونه خرما هم یادت نره، طبعش گرمه…عالیه
سوپ جوجه درست کن، توش هم هر چی مقویه بریز گرم و نرم بخور تقویت شی…
تعطیل شدید دیگه نه؟ بیرون میرون که نمیری یه وقت…سرما که نخوردی؟… اصلا پاشو بیا اینجا…یه چند روزی…»
در حالیکه به دستورالعمل های مادرانه ش گوش می کردم، سعی کردم خیالش را راحت کنم و گفتم:
« وای مامان، به این شدت هم که فکر میکنی نیستش که…خیلی هاش شایعه ست، زیاد به این فضاهای مجازی اهمیت نده…البته باشه حتما عزیزم، حتما رعایت میکنم…»
با نگرانی و کمی تشر مادرانه گفت:
« انقدر نگو شایعه ست، شایعه ست!!!
شایعه چیه؟! همه اینا رو حسابی رعایت کنی هااا؟!»
با خودم فکر کردم این چندمین بار هست که در طول این یکی دو روز زنگ زده…
راستی مامان! تو چرا اینقدر منو دوست داری؟!
اونم بی توقع و بدون شرط و شروط!
بدون اینکه کاری برات کرده باشم یا حتی برات مفید باشم!
فقط به خاطر خودم!
نمیدونم درک و فهم من از بارون و فاز عاشقونه و…چیه! اما یقین دارم عشق از نوع واقعیش و کاملا بی غل و غش، همینجاست…
در تن صدای نگران مادری که هنوز هم دخترش را بچه ای بی دست و پا و قابل رسیدگی می بیند!
بغضم گرفته…نامردی است که در پشت این محبت، عشق خدا را نبینم!
مگر نه اینکه هر جا عطر و بوی گل خوشبویی به مشام می رسد، می گردیم تا به منبع و اصل و ریشه و باغچه آن گل خوش عطر برسیم!
چطور از پشت این محبت، دوان دوان نروم تا برسم به او…او که عشق را آفریده…ومادر را مثل یک ربات برنامه ریزی شده که عشق و دوست داشتن در وجودش، حک شده، تنظیم کرده…
در گذر این عشق عمیق می رسم به آیه عاشقانه قرآن:
« یحبهم و یحبونه…»
دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق