چند بار دیگر باید چشمت بارانی شود؟
دلت که بگیرد، نم نم باران تابستانی، بغض مخفی شده ات را تبدیل به اشک میکند.
تو و ابرها می بارید.
ابر با بارانش، زمین را سبز میکند .
و تو با اشک هایت، قلبت را سبز.
در خوشی، طغیان و سرکشی ایی هست که در غم نیست.
در غم، انگار دوباره جنینی می شوی در شکم مادر! جمع شده و تنها و در خود فرو رفته…
وقتی دلت گرفته، انگار فقط تویی و خدا.
خلوتی دنج و دونفره. عاشقانه ای بارانی.
انگار در غم، تازه چشمت باز می شود و میفهمی در اصل، همیشه فقط تو بودی و او…
ناگهان خجالت زده می شوی و زیر لب میگویی، چطور در خنده های مستانه بی خبری، فراموشت کرده بودم؟
چرا«الله اکبر» را راستین زمزمه نکردم و از بزرگ های کوچک در ذهنم، بت ساختم؟!
حالا که بت هایت شکست و بار دیگر تنها گذاشته شدی، او، همان دلسوز حقیقی، اشکهایت را پاک میکند.
گریه نکن! زیبای بارانی!
چند بار دیگر باید دلت بشکند تا بفهمی هیچ عشقی جز او حقیقی نیست.
چقدر، سر این کلاس، باید درس پس دهی، تا بفهمی آزمون به او وفادار ماندن، مشکل ترین امتحان هستی ست.
چند بار دیگر باید چشمت بارانی شود و هیچ دستی برای پاک کردنش نباشد، تا با تمام وجود باور کنی«یدالله فوق أیدیکم»
هروقت، از ته دل به این نتیجه رسیدی که باران زلال چشمهایت، پناهگاهی جز چتر حمایت او ندارد، وقت باریدن است.
ببار! همراه ابرها ببار!
بگذار از بارش چشمان زیبایت، در قلبت، گلی بروید که بر روی گلبرگ های معطرش نام او حک شده باشد.
بگذار از بارش چشمان بارانی ات، بهاری در قلبت پدید بیاد، که هیچ خزانی در آن راه ندارد.
سخت است، می دانم! اما یک بار برای همیشه باور کن که جز او هیچکس را نداری!
آنوقت به تو قول میدهم، وقتی اشکهایت پاک شد، رنگین کمانی از عشق، در دلت می روید. تو، قد راست میکنی! آنقدر قوی می شوی که در اوج طوفان هم، سر خم نمیکنی.
سرو بودن، امتحان سبز زندگیست.
#دین_آرامشبخش_ما
#خدا
#به_قلم_شیدا_صدیق
#برنامه_خودسازی
#به_قلم_خودم