خوشبختی های دم دستی
وقتی گوشیم زنگ خورد، غرق خواب بودم… از آن خوابهای عمیق و راحت که دلت نمیخواهد هیچ چیز به همش بزند.
بلاخره بعد از چند روز گرمای شدید، نم بارانی زده بود و هوا خنک و ملایم شده بود…
عطر رو بالشی های تازه شسته شده، حس آرام خوشبختی های ساده را، به انسان یادآوری میکند …
گاهی دم دستی های قشنگ، دلت را خوش میکند.
خواب و بیدار جواب دادم:بله؟
فرشته بود، با حالت عذرخواهی گفت:"وای بیدارت کردم شیدا جون، ببخشید…”
نگاهی به ساعت گوشیم انداختم وگفتم:
“وای ساعت هفته… چقدر خوابیدم. نه بابا خوب کاری کردی فرشته جون، خب… چه خبرا؟”
گفت:” دیدم، هوا حسابی بهشتی و عالیه، گفتم بریم لب دریا، پیاده روی… میای؟”
با کرختی بلند شدم و از پنجره به بیرون نگاهی انداختم. عجب هوای محشر وباصفایی…
بیست دقیقه بعد، من و فرشته به آرامی و خوش خوشان در مسیر پر گل و سبزه ی رو به دریا قدم میزدیم … همراه باحرف های روزمره ی دوست داشتنی…
همان ها که از همه جا میگویی و از هیچ جا…
فرشته گفت:"من جات بودم هر روز عصر میومدم پیاده روی، حیف نیست؟ خونه تون لب دریاست…”
نگاهی به شلوغی آدم های جورواجور که از نقاط دور ونزدیک آمده بودند انداختم…
و فکر کردم داشتن دوستی که دستت را بگیرد و از رختخواب همیشه های خمود بکشد بیرون و به تو زیباترین منظره ی آرامشبخش همدلی را هدیه دهد، چقدر می ارزد؟
پ.ن: گاهی باید خودت بهترین دوستت شوی، دست دلت را بگیری و ببینی چه چیزی حال دلت را خوب میکند؟
#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق