دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

خوشبختی های دم دستی

18 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

وقتی گوشیم زنگ خورد، غرق خواب بودم… از آن خوابهای عمیق و راحت که دلت نمیخواهد هیچ چیز به همش بزند.

بلاخره بعد از چند روز گرمای شدید، نم بارانی زده بود و هوا خنک و ملایم شده بود…
عطر رو بالشی های تازه شسته شده، حس آرام خوشبختی های ساده را، به انسان یادآوری میکند …
گاهی دم دستی های قشنگ، دلت را خوش میکند.
خواب و بیدار جواب دادم:بله؟
فرشته بود، با حالت عذرخواهی گفت:"وای بیدارت کردم شیدا جون، ببخشید…”
نگاهی به ساعت گوشیم انداختم و‌گفتم:
“وای ساعت هفته… چقدر خوابیدم. نه بابا خوب کاری کردی فرشته جون، خب… چه خبرا؟”
گفت:” دیدم، هوا حسابی بهشتی و عالیه، گفتم بریم لب دریا، پیاده روی… میای؟”
با کرختی بلند شدم و از پنجره به بیرون نگاهی انداختم. عجب هوای محشر و‌باصفایی…

بیست دقیقه بعد، من و فرشته به آرامی و خوش خوشان در مسیر پر گل و سبزه ی رو به دریا قدم میزدیم … همراه باحرف های روزمره ی دوست داشتنی…
همان ها که از همه جا میگویی و از هیچ جا…
فرشته گفت:"من جات بودم هر روز عصر میومدم پیاده روی، حیف نیست؟ خونه تون لب دریاست…”
نگاهی به شلوغی آدم های جورواجور که از نقاط دور و‌نزدیک آمده بودند انداختم…

و فکر کردم داشتن دوستی که دستت را بگیرد و از رختخواب همیشه های خمود بکشد بیرون و به تو زیباترین منظره ی آرامشبخش همدلی را هدیه دهد، چقدر می ارزد؟

پ.ن: گاهی باید خودت بهترین دوستت شوی، دست دلت را بگیری و ببینی چه چیزی حال دلت را خوب میکند؟

#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق

1562671943k_pic_d0468a4f-a151-4dc0-9cca-07043c68cbde.jpg

 1 نظر

فرصت انارچیدن

27 خرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

#به_قلم_خودم نگاهی به شمشادهای منظم که سانتی متری و مهندسی کاشته شده اند می اندازم و میگویم : گیاه هم گیاه های قدیم! رها و آزاد و بی غل و غش
…
همیشه عاشق حال و هوای دنج خانه های روستایی باصفا هستم.
مخصوصا در این روزهای گرم پر شتاب، وقتی ساعت و عقربه های عجولش می افتند روی دور تند سرگیجه آور دایره وار و‌تنها مناظر پیش رویم ، می شوند:
-ویترین های شلوغ و شیک خیابانها و نورپردازی مصنوعی فریب…
-ناهار و شام های هول هولکی…
- تقویمی که هی تیک می خورد از برنامه ریزی های متراکم…
-تلویزیون و هجوم تبلیغات و نمایش های رنگارنگ…
- گفتگو های مداوم و‌پشت سرهم که گاهی از بس هول هولکی و‌لبریز از “فقط بگم که گفته باشم ” ها هستند، دیگر نه ما می فهمیم چه میگوییم و نه فرصتی باقی می ماند برای درک آنچه شنیده ایم …
-گاهی یاد کفش کتونی باشگاهی ام می افتم و حس میکنم باید پوشید و دوید تا از ثانیه های پرشتاب، جا نماند…
اینطور وقت ها ، بیشتر هوای آن خانه های قدیمی به سرم می زند.. که بروم در اتاق ساده ای که پنجره اش رو به درختی کهنسال، باز می شود و ریه هایم را پر کنم از تنفس اکسیژن خالص یاد خدا…
و ذهنم را خالی کنم از تمام آن سروصداها و بدو بدوها…

اگر بگویم، #کوثر_نت برایم، حکم همان نفس تازه را در آن خانه ی دنج دلباز دارد، بیراه نگفته ام…
گاهی که در جمعی می نشینم که تمام دغدغه هایشان تقلید از رنگ لباس فلان (شاخ اینستاگرام) هست و‌هر چه دقت میکنم، حرف دیگری برای گفتن ندارند، دلم میگیرد…
گاهی که مسابقه ی تند چشم و هم چشمی را، که سبب می شود ، لحظه های آرام زندگی زیر پا له شوند، می بینم ، بغضم می گیرد…
اما نگاه تو ، فرق می کند…
تو عطر خدا و‌عطر عمیق و‌خوشبوی لحظه های ناب نیایش را داری…
با تو می شود انار چید از سرانگشت تب دار لحظه های عاشقی…
می شود، زلال چشمه هایی از حدیث های آبی عمیق را چشید…

می شود فیروزه ی کاشی های اصیل آرامش را روی باور خوشرنگ خیال که عطر مناره های مناجات میدهند، طرح زد…

میتوان تکیه کرد به کوهی از استواری سخنان علمایی که سرو را شرمنده ی آزادگی و‌سربلندی شان کردند…

تو حرف دلم را می فهمی، فرشته ی بدون بال!
همان جنس حرف های خالصی که فقط سر سجاده می شود گفت…
وقتی کم می آورم و‌بغضم میگیرد ، اشکم را پاک میکنی و با حرف هایی صاف و ساده، از جنس نور، جرعه، جرعه، خورشید می نوشانی به باور ابری بارانی ام .

تو همان خانه آرامشبخشی هستی که میتوان در آن، آسوده از تمام دغدغه ها، بهشت را نفس کشید…

یاد شعرزیبای یکی از دوستان شاعر سالهای دور افتادم:

خانه ای دارم که تنها ماه می داند کجاست …
در زمین شوم، جا و‌مال می خواهم چکار ؟!

بال ها، ضعف زمین را سمت بالا می برند!
من زمینی نیستم! پس بال می خواهم چکار؟!

تو، به اندازه ی تمام قلبهای پاک، عاشق و باایمانی که اینجا جمع شده اند تا از حضرت دوست بگویند، گنجایش داری… پس خیلی بزرگی و‌سرشار از یاد خدا.

تو همان خانه دنجی هستی که وقتی از شلوغی ها خسته و دلگیرم، پناهگاهم می شوی و‌فرصتی می دهی که خودم باشم و خودم را زمزمه کنم
کوثرنت عزبزم! چرا تا به حال یادم نبود از تو تشکر کنم؟
بغضم گرفته، چقدر تشکر بدهکارم :
تشکر از خدا که اول و آخر است.

تشکر از فاطمه ی زهرا سلام الله علیها که اجازه داد، کنیزش باشم و از او و فرزندانش بگویم.

تشکر از امام زمان، که مرا در این مکان مفدس، پذیرفت…

تشکر از کوثرنت که فرصتی داد قلم بزنیم در مسیر نام و‌یاد آن بزرگان…

نمیدانم قرار هست، زندگی چقدر فرصت در اختیارم بگذارد؟

نمیدانم چقدر وقت دارم که سهمی را که خدا برایم امضا کرده به فعلیت برسانم…

نمیدانم چقدر تشکر فراموش شده، در بایگانی ذهنم تلنبار شده. ..

اما دعا می کنم تک تک ما کوثر نتی ها، لایق فرصتی که زندگی در اختیارمان گذاشته، باشیم…
اجازه دهیم وجود ما،حتی بین گرد و‌غبار همه ی غل و غش ها، انقدر زلال بماند، که بشود آرامشبخش دل هر رهگذری که از حوالی یاد ما میگذرد…
سبز و زلال باشی.
خانه ی باصفای دلت آباد…
باغ دلباز ایمانت هر لحظه پر ثمرتر…

#دین_آرامشبخش_ما
#کوثر_نتیم
#به_قلم_شیدا_صدیق

1560731976k_pic_afeb9d9d-c1cb-427f-b325-8ab7db7a5a6a.jpg

 نظر دهید »

خونه ی هایی پر از آرامش

25 آبان 1396 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

سلام دوستای معنوی عزیزم?????تو این روزای سرد پاییزی دلم هوس خونه های قدیمی ترو تمیز مادربزرگی کرده, میدونین که کدوم خونه ها رو میگم؟ همون خونه ها که خدا توش احساس میشد همون خونه ها ی پاک و گرم و نرم که توش همه چی واقعی بود خنده ها واقعی بود, چی شد که یهو همه چی اینقدر آشفته و مصنوعی شد چرا یهو خونه ها شبیه موزه, شلوغ پلوغ و بیروح شد, یه دفعه اینهمه چشم و همچشمی بیجا از کجا پیدا شد, مگه اون آرامش ناب چش بود؟؟؟؟؟ راستی دوستام شما میدونین چرا عطر یاس سجاده مادربزرگ اینقدر بوی بهشت میداد??

1508872761k_pic_cb1a7497-36d1-49ca-b283-035fad0fab0d.png

 نظر دهید »

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس