جواب آن راز که یک عمر به دنبالش بودم
آن کوچه عاشقانه ای که عطر گلهای شب بویش، هوش از سر آدم می پراند…
پیچک های انبوه پیچیده به دور نرده، و ستاره هایی که انقدر نزدیک بودند که نورشان، یکراست میرفت وارد گلبول های خونت می شد و ستاره باران می شد وجودت…
چطور باور کنم، همه ی اینها لای دفتر شعری کهنه که چند گلبرگ خشک شده ی یادگاری تزئینش کرده، به خاطرات پیوسته است؟!
عشق، نمی تواند از بین برود.
باور نمی کنم حس و حال شاعرانه ایی که عطر خدا می دهد، تمام شدنی باشد.
شاید لای کتابی که دم غروب می خوانی و انقدر جذبت می کند که حاضر نیستی یک لحظه از خودت جدایش کنی قایم شده باشد.
شاید طعم خوش و داغی دلچسبش، لای بخار چایی دلنشین عصرانه که به تو آرامش می بخشد، پنهان شده باشد.
شاید در نگاه عابری که با مهربانی چشمانش، در یک لحظه، آشنای صد ساله ات می شود و بعد ناگهان لای شلوغی ها گم می شود و دیگر هرگز نمیدانی سرنوشت با او چه می کند، جاخوش کرده باشد.
شاید در کلمات سحرانگیز شاعری که برایت از سیمرغ و کوه قاف می گفت، جا خوش کرده باشد.
شاید کار، کار آن گلهای پیچکی شب بو باشد، که لای عطر و بوی مست کننده شان، عشق را پنهان کرده باشند.
کار، کار خودشان است.
اگر عاشق نبودند که آنطور سبز و مست به دور نرده ها نمی پیچیدند و با عطر وحشی خاطره انگیز خوشبویشان، دلبری نمی کردند.
همچین محکم وعاشقانه به دور نرده پیچیده اند که تا هفت کوچه آن طرف تر، عطر شب بوی مست کننده شان، غوغا می کند.
هفت شهر عشق را عطار گشت…
هفت، عطار، عطر، عشق، پیچک، شیدا، دیوانه، مست، همراه، عشقه، پیچنده، ملازم، جدایی ناپذیر...
چه می نویسم؟ این کلمات درهم و برهم بوی شراب می دهند، بوی مستی گیج کننده ی قلمی سرکش و نافرمان…
در لغت نامه های خشک که اصلا از خواندشان لذت نمی برم هم می گردم…عشقه یعنی پیچک…
در زیارت جامعه کبیره و صلوات شعبانیه هم می خوانیم« لازم لاحق»
نه جلوتر از آنها و نه عقب تر از آنها، بلکه چون پیچکی عاشق، ملازم و پیچیده و هماهنگ با آنها حرکت کن.
عشق یعنی چون پیچک هر لحظه به دور او گردیدن.
دورت بگردم عشق! بگو چه کنم؟!
حضرت یار! دستور بده!
انگار عطر و بوی عاشقانه ی پیچک های خوش عطر پیچیده به دور نرده، به جای آنکه هوش از سرم بپراند، اینبار دارد مرا به هوش می آورد.
راز همین است:
اگر ادعای عشق داری در هر لحظه از زندگیت با او باش! جدایی ناپذیر، ملازم! دورش بگرد! دورش بپیچ! و لحظه ای بی او نفس نکش!
نه جوگیر شو وتند تند و بی فکر، جلو بزن و نه انقدر سست و وارفته باش که از قافله جا بمانی…
با او باش! ملازم لاحق!
و این معنی ازلی و ابدی عشق است.
همانی که باور داشتی هرگز از بین رفتنی نیست!
، وَاللاّزِمُ لکم لاحق
هرکسی که ملازم شما باشد، ملحق می شود و به حق می رسد.
«زیارت جامعه کبیره»
«الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ»
هرکه از آنها جلو بیفتد، از دین خارج شده و هر که از آنها عقب بیفتد، نابود می شود و هر که ملازم و همراه آنان باشد، به حق می رسد.
«صلوات شعبانیه»
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_خودم