دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار

16 خرداد 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

«چی میشه کنار اون چایی تلخت دو تا حبه قند هم بگذاری.»
حالا بعضی ها که رژیم لازمند، خرما یا توت خشک. برای امثال من هم که نه قند دوست دارم نه خرما و مویز و این بند و بساط ها، یک تکه شیرینی خوب یا شکلات!
یک جای کار بلاخره باید یاد بگیریم که با هر کس باید مطابق شرایط و موقعیتش رفتار کرد.
اصل کار روی مهربانی ست و شیرین بودن!

اما مگر نه اینکه بعضی ها، چای شیرین برایشان ضرر دارد و چای تلخ برای مزاجشان مناسب تر است؟!

ختم کلام اینکه تو آن دوتا دانه حبه قند را گوشه نعلبکی، همراه فنجان چای فراموش نکن!
خواست بر می دارد! نخواست هم تلخ بنوشد!
اما تو مسبب تلخی نباش!

دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1591317860k_pic_c3e49ac8-0904-409a-b4ab-7da0ed6ebeee.jpg

 32 نظر

جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»

14 خرداد 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

دوست داشتم شبیه «بیب بیب» باشم و جذاب بودن و دوست داشتنی بودن را ازش یاد بگیرم.
لابد با خودتون می گویید حالا این «بیب بیب» کی بوده که انقدر دلربا و تو دل برو بود؟!
راستش ماجراش یک کم عجیبه یا شایدم زیادی ساده و پیش افتاده است. شاید هم روانشناسانه و پر از نکته باشه.
اصلا بگذارید ماجرا را از اول براتون تعریف کنم.
نمیدونم دقیقا تو کدوم کتاب بود ولی فکر میکنم یه کتاب روانشناسی بود که نویسنده از خاطرات کودکیش می گفت.
تعریف میکرد که بیب بیب تو محله ی ما زندگی می کرد. هیچ حرفی نمیتونست بزنه فقط یک صدایی شبیه «بیب بیب» از دهنش خارج میشد.
و لبهاش به شکل یک نیم دایره بود. شبیه یک لبخند همیشگی!
چهره ای بامحبت و ساکت و معصومانه داشت. ما بچه ها گاهی براش خوراکی می خریدیم تا خوشحالش کنیم. او بر می داشت و با همان لبخند نیم دایره میگفت: بیب بیب! بعدها که نوجوان شدیم برایش دردودل می کردیم و او با چشمان مهربان و لبخند گرمش نگاه میکرد، گوش می داد و گاهی در تأیید حرف هایمان می گفت: «بیب بیب»
گاهی هم از او می خواستیم با ما بازی کند.
او تأیید محض بود! یک لبخند محض و یک گوش شنوای محض!
نویسنده میگفت بین اینهمه آدم جور واجور، خاطره قشنگ و دوست داشتنی بیب بیب همیشه در قلبش باقی مانده است.

راستش من بعد از خواندن ماجرای بیب بیب، رفتم یک ماسک بامزه خندان خریدم. می خواستم برای پسر کوچولویم، بیب بیب باشم!
یه مامان کوچولوی بدون غرولند و انتقاد، که همیشه برای بازی وقت دارد و همیشه لبخند گرم تأیید آمیز بر لب دارد.
کلافه نیست. اسیر هزار جور برنامه ریزی نیست و مثل یک کودک شاد و بی دغدغه، بچگی می کند.
(این اشک بی موقع، وسط نوشتن از کجا پیداش شد. شاید چون دلم یک لحظه سوخت برای همه مون….که زندگی را زیادی جدی گرفتیم و دخل خودمون و روزگار را در آوردیم با این جدی گرفتن های خط کشی شده ی مضحک…نمیدونم…بگذریم)
داشتم میگفتم. خلاصه این ماسک را خریدم و برای پسر کوچولوم شدم بیب بیب! هر روز یک ساعت، حالا بیشتر و کمتر، بیب بیب میشدم! ماسک را می گذاشتم و ‌باهاش حسابی بازی میکردم. هر بازی ایی که دوست داشت. هر چی که می گفت. آخه بیب بیب که مخالفت بلد نبود!
بیب بیب فقط پذیرا بود و مهربان!
یک وقتایی هم غافلگیرش میکردم و وقتی او در اناقش مشغول بازی بود، یهو با ماسک خندان بیب بیب وارد میشدم. از خوشحالی بال در میاورد.
گاهی هم با زبان بچه گانش به من میگفت: بیب بیب بیاد. بیب بیبو میخوام.
عاشق بیب بیب بود.
نمیدونم بیب بیب را باور کرده بود یا نه.
هر چه بود کیف میکرد اون ساعتی را که کنار بیب بیب بود.

حالا که فکر میکنم جای یک بیب بیب در عمق زندگی ما خالیست.
شاید لازم نباشه تموم مدت یه چونه باشیم برای فک زدن و گفتن و گفتن…
شاید گاهی فقط حضوری گرم و لبخندی دوست داشتنی کافی باشه.
شاید گاهی به جای«نه» گفتن تمام وقت به زندگی، باید یک« بله» دلنشین بگوییم و با جربان رود زندگی، جاری شویم…
شاید باید شبیه بیب بیب، دوست داشتنی بودن را تمرین کنیم.

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/



و اما طرز تهیه یک دسر خوشمزه و فوری و آسون برای لحظات شیرین دورهمی، دسر پان:
ته ظرف ظرف پیرکس، بیسکوئیت پتی بور یا ساقه طلایی می چینیم. موز و توت فرنگی را حلقه حلقه میکنیم با گردوی خرد شده، یک ردیف روش می ریزیم، بعد میگذاریمش کنار و یک فرنی نسبتا غلیظ درست می کنیم و داغ داغ روش میریزبم کمی هم شکلات آب شده(به روش بن ماری) درست میکنیم و برای تزئین و خوشمزه تر شدن، روش میریزیم و با گردو و یا هر چی خودتون دوست دارید تزئینش می کنید و میگذارید چند ساعت داخل یخچال بمونه( دو، سه ساعت)
قلبتون شاد
تنتون سالم
نوش جون

1591196185k_pic_67934fe8-de01-4e4f-8b21-0a2ddaf1ed6e.jpg

 26 نظر

انگشتر سحرآمیز را دستت کن!

16 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

آن لحظه هایی که به شدت از کسی متنفر هستید. وقتی انرژی منفی، تمام آرامشی را که برای به دست آوردنش تلاش کرده بودید، خنثی می کند.
وقتی هر چه تلاش می کنید قادر نیستید به زور هم که شده، یک نیم دایره لبخند کمرنگ روی لبتان بنشانید.
لحظاتی که هر چه دستتان هست روی زمین می اندازید و خودتان را روی تخت پرت می کنید و زار، زار به حال خودتان گریه می کنید.
لحظه ای مکث کنید.
آیا می توانید حتی در آن لحظات ابری به قدرت خورشید، ایمان داشته باشید؟!

آیا هنوز به معجزه شگرف عشق، ایمان دارید؟!
اگر قرار باشد، آموخته های ما لای چهار تا کتاب فسیل شده، خاک بخورد و در عمل به کار نیاید، چه فایده ای دارد؟
عشق، همیشه تأثیر گذار است.
انرژی های منفی و مخرب را به نفع خودتان به کار ببرید.

خاتم سلیمان، انگشتری بود که وقتی حضرت سلیمان به انگشت می کرد، جن و انس مطیع امر او می شدند و دست به سینه اوامر او…
قدرت عشق، می تواند هستی را مطیع تو کند و حتی عوامل منفی را به نفع تو به تسخیرت در آورد.
این انگشتر سحرآمیز را دستت کن!?
قدرتش را دست کم نگیر!✔

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1588628263k_pic_f347d45b-ddc4-4c02-9deb-d749771c769d.jpg

 12 نظر

تو انرژی مثبت نیستی!!!

10 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

از زیبایی چهره بگیر تا علم و دانش فراوان.
از اصل و نسب فوق العاده خانوادگی، (از هر دو طرف پدری و مادری) بگیر تا شجاعت و قهرمانی عجیب و مثال زدنی.
از متانت و سکوت سنجیده بگیر تا وفای عجیبی که تنها در افسانه های تخیلی می توان تصورش کرد.

اصلا بگذار خلاصه کنم کلام را…
از هر زاویه که نگاه می کنیم، تو می درخشی!
گل کاشتی! آخر آدم چطور می تواند اینقدر هنرمندانه و عشق برانگیز، زندگی کند.
دل زمین و زمان را برده ای تو!

تولدت مبارک! زیباروی همیشه ماندگار جهان!
خنده م ‌میگیرد از شعله شمع هایی که ما زمینی ها برای کیک تولدمان٬ روشن می کنیم. ?
فوقش خیلی لاکچری بازی در بیاوریم و آتش بازی و رقص نور هم ضمیمه اش کنیم. اما چقدر موقتی و خاموش شدنی اند تمام این نورهای خوشرنگ کاذب. ?
به کوتاهی دست و کف و هوراها و های و هوی زودگذرش…

بعضی زندگی ها آنقدر نورانی و فروزان است که تا ابد آتشقشانی از نور و غزل در پهنای جغرافیای هستی از خود به یادگار می گذارد!
عالم را قمر باران کرده ای.
تو را به شمع های آب شدنی موقتی چه حاجت؟!
هزار سال است که نورت عالم را چراغان کرده است و تا ابد هم باقی می ماند.
حالا بگذار هر چه می خواهند٬ فوت کنند.
مگر خاموش شدنی است؟!
به قول شاعر:
«چراغی را که ایزد برفروزد
هر آنکس پف کند، ریشش بسوزد»

یکی ار بزرگان میگفت، یک فرد اروپایی که در مورد تو شنیده بود از او سؤال کرد:
“واقعا همچین شخصی وجود داشته؟ یا مثل آشیل یا قهرمانان افسانه ای ما یا نمادهای اساطیری یونان که ترکیبی از خدا و بشرند ‌و الهه های ماورایی، با افسانه در هم آمیخته؟”
و وقتی آن بزرگ گفت که نه! او شخصیت تاریخی است که واقعا وجود داشته است.
فرد اروپایی با بهت و حیرت گفت:
“خب پس چرا به جهانیان معرفیش نمی کنید؟ یه صفحه تو فیس بوک براش نمی سازید؟”

می بینی؟ هرکس به فراخور فهمش، واله و شیدای تو می شود.
هر کس یک شمه از اوصاف تو را می شنود، مبهوت می شود و می خواهد دنیا را پر از “تو” کند.

راستش حتی تولدت هم گریه دار است.
وقتی تو به دنیا آمدی، سه معصوم به دستت بوسه زدند.
شوخی نیست!
از تصورش تنم می لرزد!
اینجاست که باید کفش ها را در آورد و پا برهنه در وادی مقدس شناخت تو قدم برداشت.
اینجاست که امام‌ صادق علیه السلام می فرماید:
لعنت خدا بر کسی باد که حق توی عباس! عمویم را نشناخته باشد
لَعَنَ اللّٰهُ مَنْ جَهِلَ حَقَّک …

وقتی تو به دنیا آمدی حضرت مولا، تو را در آغوش گرفت و به دستت بوسه زد.
بعد از او امام حسن و امام حسین علیهما السلام آمدند و بر دستت بوسه زدند.
وقتی مادر اصیل، زیبا، شیرزن، ادیب، بزرگ زاده، مودب و پر جذبه ی تو سوال کرد که به چه دلیل؟! حضرت مولا فرمودند:
این دست، در راه حسینم٬ قطع می شود.
می بینی؟ حتی تولدت هم چشمها را بارانی می کند.
می خواهم در روز تولد تو مفاتیح را باز کنم و زیارت نامه ی تو را بخوانم.
زیارت نامه ای که خود امام معصوم برای تو نوشته است.
عجیب است. زیارت نامه ها را معمولا علما نوشته اند. کم داریم زیارت نامه ای که امام معصوم شخصا آن را نوشته باشد.
به فرازی از آن می رسم که حیرتم جای خود را به عشقی تحسین بر انگیز می دهد.
دیگر از عظمت عجیب تو که دل عالم و آدم را شیفته کرده است تعجب نمی کنم.
زیرا امام صادق فرموده است:
خداست که ذکر و نام تو را در علیین بالا برده است.
«رفع ذکرک فی علیین» …
و ناخوداگاه این آیه نورانی را زمزمه می کنم:
«وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ»

وقتی کسی خیلی دلنشین و تأثیر گذار است می گویند چقدر انرژی مثبت دارد.
کنار او همه غمها فراموش می شود و انگار هاله ای از حس خوب و آرامش، وجودمان را فرا می گیرد.
اما تو انرژی مثبت نیستی!
این کلمات برای تو خیلی حقیر است، زیرا انرژی فوق مثبت تو تاریخ و زمین و زمان را در هم نوردیده و هنوز بعد از رفتنت هم می خواهد دلها را شاد کند.
تو هنوز هم می خواهی آرامش بخش دلهای غمگین باشی.
تو هنوز هم دلت نمی آید کسی را ناامید و غمگین از در خانه ات رد کنی!
بگذار فراتر از این بگویم…خیلی فراتر!
تو حتی غم و غصه را از چهره حسین علیه السلام پاک می کنی!
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین!
ای آقایی که غم و غصه را از چهره اباعبدالله برطرف میکنی!
میخواهیم با دست های امیدوار، در خانه گره گشای عالم! حلال مشکلات و کسی که گره اباعبدالله را برطرف می کند، بکوبیم!
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین!
انگار صدای کوبه ی در را می شنوم!
بند بند قلبم می لرزد.
حتی اگر در تمام حرم های عالم به روی ما بسته شود٬ در قلب تو به روی ما بسته نیست! ?
اشک امانم نمی دهد. تولد بارانی تو هم عالمی دارد.
تو که غم و غصه ی اباعبدالله را برطرف میکنی، چطور نتوانی غمهای ما را برطرف کنی!
دوباره در می کوبم! انگار در دلم طبل می کوبند! طبلی هزار ساله که صدایش تا هفت آسمان می پیچد.
از پشت در صدا می زنم:

«یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجهِ الْحُسَینِ! اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِّ اَخیکَ الْحُسَیْنِ علیه‌السلام.»

حضرت ابوالفضل!
باب الحوائج!
می گویند دست هیچکس را رد نمی کنی؟!
می شود اینبار قاعده را برعکس کنیم و در جشن تولدت٬ ما از تو هدیه بگیریم؟! ?

قمر بنی هاشم!
ماه بودن را به ما هم بیاموز! ?

 

پی نوشت:

۱- در روز تولد، معمولا دلمان میرود به سمت مادری که اینقدر زیبا و تحسین برانگیز، فرزندش را پرورش داد.

یاد می کنیم از حضرت ام البنین بانوی جاودان وقار و ادب در تاریخ عالم.

۲- درست است که در این ایام نورانی درهای حرم ها و مراسم و نماز جماعت ها به رویمان بسته شده است، اما نگذاریم روح عبادت و اتصال و نیایش در ما آرام آرام کمرنگ شود.

به دعایی و سلامی و نیایشی و زیارت نامه ای….حتی از راه دور

چرا که:

«بعد منزل نبود در سفر روحانی»

 



دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق


https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1585426937k_pic_9d01e38f-626b-43c3-a470-d6d31567833b.jpg

 45 نظر

دختر امروزی تازه عروس

01 آبان 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

باورم نمی شد به این خوشمزگی حلوای هویج درست کند.
دختر امروزی ایی که تازه عروس شده بود و داشت کم کمک یاد می گرفت، مقداری هنرمندی و سلیقه خرج زندگیش کند.
به هر مناسبتی، حلوا، شیر، آش، پلو زعفرانی و… خیرات می کرد.
دیشب که با مادرم و بقیه فک و فامیل( البته از نوع خودمانیش) دور هم جمع بودیم، صحبت از او بود و تعریف و تمجید از دل پاکش و دست بخشنده اش، آن هم در این سن کم…

اما جمله ای که برایم خیلی عجیب بود و انتظارش را نداشتم این بود:
«راستی! میدونی من این کارها رو از تو یاد گرفتم؟!»
با تعجب نگاهش کردم:
“من؟! مگه من به تو درباره این مسائل حرفی زدم؟”
با نگاه پاک و‌مهربانش لبخندی زد و‌گفت:
“مگه همه چی باید با زبان گفته شه؟
میدیدمت! و خوشم می اومد و ته دلم به خودم قول دادم وقتی رفتم سر خونه زندگی خودم، منم از اینجور کارها بکنم، خیرات، اطعام و… حالا در حد توانم…’

راستش شب، موقع خواب بغضم گرفته بود.
به این فکر میکردم که درست زمانی که اصلا خبر نداریم، رفتار ما ممکن است مورد الگو گیری قرار گیرد.
درست لحظه ای که فکر میکنیم چرا هیچ چیز سر جای خودش نیست و آن طور که باید پیش نمی رود، اتفاقا دارد درست پیش می رود و روی روال خودش…
درست زمانی که داریم به شیوه های امر به معروف و تأثیر گذاری فکر میکنیم و ناامیدانه می اندیشیم که فایده ای ندارد، اتفاقا داریم روی زندگی کسانی اثر مثبت می گذاریم که شاید حتی فکرش را هم نمی کنیم.

می دانی؟ دارم فکر میکنم عمل ما، زبان دارد و قدر هزار مثنوی حرف می زند
و این چقدر مسئولیت ما را سنگین تر می کند. حتی در ریزترین جزئیات.
کاش خدا توفیق دهد الگوی دوست داشتنی و برحق زندگی دیگران باشیم.

چشمانم را می بندم و زیر لب این آیه قرآن را زمزمه میکنم:
«واجعلنا للمتقین إماما»
خدایا ما را برای متقین الگو و پیشرو قرار بده!



وَ لا یَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْکینِ فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هَاهُنَا حَمِیم وَ لَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِین لَّا یَأْکلُُهُ إِلَّا الخَْاطُِون 

« و هرگز مردم را بر اطعام مسکین تشویق نمی کرد. از این رو امروز هم در اینجا یار مهربانی ندارد!
و نه طعامی برای او مهیاست به جز از چرک و خون که هیچکس به جز خطاکاران آن را نمی خورد.»

«قرآن کریم، سوره مبارکه الحاقه، آیات 34 تا37»



«وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْکِینًا…»
«سوره مبارکه انسان، آیه 8»




پی نوشت:
لطفا آن «اول شخص» متن را بنده در نظر نگیرید.
چند بار خواستم منصرف شوم از ارسال این متن به این بهانه که شاید نمایش تلقی شود. اما راستش از بس مفاهیم زیبای دینی به این بهانه ها پخش نشد، یواش یواش رو به کمرنگی می رود!
خوب است این آیات زیبای قرآن را در ذهنمان بولد کنیم.
شخص و اینکه چه کسی بود و نبود، مهم نیست!
مهم دیده شدن هر چه بیشتر مفاهیم زیبای #دین_آرامشبخش_ما است.


#انس_با_قرآن_مجید
#به_قلم_شیدا_صدیق
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_خودم
#اطعام
#تبلیغ

1571838269k_pic_bfb1b131-3396-47d2-8121-6be82faa6aac.png

 12 نظر

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس