چی شده آخه عزیزم؟!
همینطور که کیفشو پرت می کرد روی مبل راحتی خونه مون، شروع کرد به آه و ناله: “وای بدبخت شدم، دیدی چی شد؟ اینهمه حرص و جوش از دست خانواده شوهر و این مرد حرف گوش نکن لجباز کم بود که باید این بلا هم سرم میومد؟!
در حالیکه در خانه را می بستم با نگرانی گفتم: “سلام! چی شده آخه عزیزم؟”
برگه آزمایش را بهم نشون داد و گفت: دیابت گرفتم!
در حالیکه به دختر کوچولوی دو ساله اش اشاره می کرد گفت: آرمیتا تو برو اون اتاق بازی بکن تا من ببینم چه خاکی به سرم بریزم!
نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم. همسایه ما بود و عادت به درد و دل و فاز آه و ناله به خود گرفتن داشت.
زندگیش از بیرون عالی به نظر می اومد. یک همسر خوب و با اخلاق که حتی همسر مشکل پسند من که هر کسی را برای معاشرت نمی پسندید حسابی او را تأیید میکرد با یک دختر کوچولوی زیبای موطلایی دوست داشتنی!
اما کافی بود نیم ساعت پای درد ودلش بنشینی. اون وقت بود که حس می کردی خوشبخت تربن زن روی زمینی!
و حسابی دلت به حالش می سوخت.
حالا یک درصد با خودت فکر کن میتونستی فاز نصیحت به خودت بگیری. تنها چیزی که آرومش می کرد این بود که بهش بگی: “آخی سارا جون! طفلکی عزیزم…وای حق داری!”
اون روز گذشت و چند روز بعد دیدم خوش و خندان وارد شد!
گفت خبر خوش! قضیه دیابتم می دونی چی بود؟!
در حالیکه سعی میکردم تعجبم را مخفی کنم و شاخ در اورده بودم که آخه دیابت هم مگه خبر خوشه؟!
خودش زود گفت:
“باردارم! اینم دیابت بارداری بود! چقدر دوست داشتم باردار شم دوباره! دیابت بارداری هم که خب طبیعیه از بس عاشق شیرینی ام! وای راستش از ترس زهره ترک شده بودم آخه چرا من به این جوانی وکم سن و سالی باید دیابت میگرفتم…که فهمیدم نه بابا مال این نی نی بی خبر از راه رسیده است.
بهش گفتم: وا؟ تو که همش میگفتی این یه دونه هم از سرم زیاده و منو ذله کرده و دیگه عمرا بچه بخوام. پس حالا اینهمه ذوقت از چیه…البته تبریک میگم عزیزم ولی…
گفت: نه بابا! ته دلم دوست داشتم، وانمود میکردم! تازه این خوشحالی کمه که فهمیدم دیابت ندارم؟!
در حالیکه براش چایی می ریختم و دودل بودم شیرینی هم کنار چایی بگذارم یا نه…گفت: بیار شیرینی رو ممنون! مگه من میتونم ترکش کنم؟ وای دلم فقط شیرینی جات می خواد.
چند ماه بعد پسری مثل ماه دنیا آورد ولی اگر فکر کنید سر سوزنی از آه و ناله هایش کم شد، در اشتباهید!
شاید باز هم از ماجراهای عجیب و بامزه او بگویم.
میدانید؟ همه ما این دختر آه و ناله کن را در درونمان داریم. شاید فقط رو نمی کنیم!
شاید گاهی باید به جای نصیحت و سر کوفت زدن بهش بگیم: “چی شده آخه عزیزم؟!”
و بعد بگذاریم حسابی درد ودل کنه و سبک شه!
شاید گاهی هم باید فقط بهش گفت:” آخی عزیزم، طفلکی! حق داری"…
و یا شاید گاهی هم باید…
دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/