دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

چی شده آخه عزیزم؟!

17 فروردین 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

همینطور که کیفشو پرت می کرد روی مبل راحتی خونه مون، شروع کرد به آه و ناله: “وای بدبخت شدم، دیدی چی شد؟ اینهمه حرص و جوش از دست خانواده شوهر و این مرد حرف گوش نکن لجباز کم بود که باید این بلا هم سرم میومد؟!

در حالیکه در خانه را می بستم با نگرانی گفتم: “سلام! چی شده آخه عزیزم؟”
برگه آزمایش را بهم نشون داد و گفت: دیابت گرفتم!
در حالیکه به دختر کوچولوی دو ساله اش اشاره می کرد گفت: آرمیتا تو برو اون اتاق بازی بکن تا من ببینم چه خاکی به سرم بریزم!
نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم. همسایه ما بود و عادت به درد و دل و فاز آه و ناله به خود گرفتن داشت.
زندگیش از بیرون عالی به نظر می اومد. یک همسر خوب و با اخلاق که حتی همسر مشکل پسند من که هر کسی را برای معاشرت نمی پسندید حسابی او را تأیید میکرد با یک دختر کوچولوی زیبای موطلایی دوست داشتنی!
اما کافی بود نیم ساعت پای درد ودلش بنشینی. اون وقت بود که حس می کردی خوشبخت تربن زن روی زمینی!
و حسابی دلت به حالش می سوخت.
حالا یک درصد با خودت فکر کن میتونستی فاز نصیحت به خودت بگیری. تنها چیزی که آرومش می کرد این بود که بهش بگی: “آخی سارا جون! طفلکی عزیزم…وای حق داری!”

اون روز گذشت و چند روز بعد دیدم خوش و خندان وارد شد!
گفت خبر خوش! قضیه دیابتم می دونی چی بود؟!
در حالیکه سعی میکردم تعجبم را مخفی کنم و شاخ در اورده بودم که آخه دیابت هم مگه خبر خوشه؟!
خودش زود گفت:
“باردارم! اینم دیابت بارداری بود! چقدر دوست داشتم باردار شم دوباره! دیابت بارداری هم که خب طبیعیه از بس عاشق شیرینی ام! وای راستش از ترس زهره ترک شده بودم آخه چرا من به این جوانی و‌کم سن و سالی باید دیابت میگرفتم…که فهمیدم نه بابا مال این نی نی بی خبر از راه رسیده است.

بهش گفتم: وا؟ تو که همش میگفتی این یه دونه هم از سرم زیاده و منو ذله کرده و دیگه عمرا بچه بخوام. پس حالا اینهمه ذوقت از چیه…البته تبریک میگم عزیزم ولی…
گفت: نه بابا! ته دلم دوست داشتم، وانمود میکردم! تازه این خوشحالی کمه که فهمیدم دیابت ندارم؟!
در حالیکه براش چایی می ریختم و دودل بودم شیرینی هم کنار چایی بگذارم یا نه…گفت: بیار شیرینی رو ممنون! مگه من میتونم ترکش کنم؟ وای دلم فقط شیرینی جات می خواد.

چند ماه بعد پسری مثل ماه دنیا آورد ولی اگر فکر کنید سر سوزنی از آه و ناله هایش کم شد، در اشتباهید!
شاید باز هم از ماجراهای عجیب و بامزه او بگویم.
میدانید؟ همه ما این دختر آه و ناله کن را در درونمان داریم. شاید فقط رو نمی کنیم!
شاید گاهی باید به جای نصیحت و سر کوفت زدن بهش بگیم: “چی شده آخه عزیزم؟!”
و بعد بگذاریم حسابی درد ودل کنه و سبک شه!
شاید گاهی هم باید فقط بهش گفت:” آخی عزیزم، طفلکی! حق داری"…
و یا شاید گاهی هم باید…


دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

 30 نظر

جعبه هایی محتوی عشق

18 مرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

وقتی می خواستند جهیزیه ام را بار بزنند، مدام دلشوره داشتم که نکند، چیزی از دوست داشتنی هایم در اتاق خانه پدری ام جا بماند و دلم بگیرد.

یکی از جعبه هایی که برایم محتوی عشق بود، جعبه کتابهایم بود. کتاب های جذابی که همیشه خدا، حکم دوستانی قدیمی و خودمانی را برایم داشتند.

گاهی که همسرم برای استراحت بعد از ظهر می آمد و میخواست روی تخت، استراحتی بکند، نیمه شوخی و نیمه جدی به من میگفت:
“عزیزم! لابه لای اون کتاب های ریخته روی تخت، یه جایی هم به ما میدی؟”

من که دل نداشتم، به دوستان قدیمیم نازک تر از گل گفته شود، در حالیکه کتابها را جمع میکردم و پایین تخت می گذاشتم می گفتم: “واا؟ عجبا! اینهمه جا… این چند تا دونه کتاب مگه چقدر جا میگیره.”
شاید اینطوری میخواستم اعلام وفاداریم را به دوستان قدیمی و جذابم ثابت کنم.

هرچند ته دلم، با لبخند خفیفی اعتراف می کنم که هنوز هم کتاب ها بخش وسیعی از تختم را به خود اختصاص می دهد.

حالا اینکه چرا عادت به تلنبار کردن آنها دوروبرم دارم، یا اینکه چرا یکی یکی و منظم نمی خوانم، سؤالی هست که خودم هم برای جوابش باید فکر کنم و در خودم کنکاش.

مثلا همین الان(چه جالب همین حالا دقت کردم.) همزمان که در حال تایپ این کلمات هستم، گوشیم روی کتابی قرار دارد که دیشب با خواندنش چشمانم بسته شد.

از طرفی کتاب آرامشبخش روانشناسی که ازش کلی انرژی مثبت میگیرم، دم دستم است تا هرازگاهی از جملات دوست داشتنیش لذت ببرم.

دفتر های خاطراتم و تقویم یادداشت های روزانه ام که دیگر جای خود دارد.

“معراج السعاده” و “چهل حدیث” که جزو همیشگی هاست.
کتاب های تفکر مثبت که دیگر جای خود را دارد.
به اضافه یک رمان جذاب که انسان را با خودش به دنیای دیگری می برد و…

کتاب های حوزوی ام را در کتابخانه قرار داده ام و گاهی یکی دوتایش، دور و برم جا خوش میکند.

گاهی دوستانم از من می پرسند:
“شیدا! آخرش رازتو به ما نگفتی، تو چیکار میکنی که معدلت بیست میشه و به سخنرانی و تبلیغات و همسرداری و بچه داریت هم می رسی، دانشگاهتم که تموم کردی، از طرفی هم اینقدر برای آراستگی و به خودت رسیدن وقت صرف می کنی؟ مگه بیست و‌چهار ساعت تو چند ساعته؟!”

راستش، هر چقدر هم که به آنها بگویم که اتفاقا زیاد، درس نمیخوانم، باور نمی کنند!
من فقط به دنبال دوست داشتنی هایم هستم.
تجربه من این است که اگر انسان، با عشق و لذت کارش را آغاز کند، اگر دوروبرش را تا می تواند از انرژی مثبت و آرامشبخش پر کند، علیرغم همه دست اندازها مسیرش را دست به فرمان و هموار طی می کند.

دین ما دینی هست که به قلم، خواندن، کتاب و علم بسیار اهمیت داده است.
دین ما دینی است که با کمال افتخار، حتی معجزه ابدی اش هم یک کتاب است.
و‌حال هنر این که چگونه بین کتاب هایت، برای انسان های مهم زندگیت هم جا باز کنی، هنریست که یک بانوی دست و پا دار و باهوش، به خوبی می داند .
و‌به یاری خدا، زندگی اش را عالمانه و عاشقانه پیش می برد.


پ.ن 1:
به دنبال کامل بودن نباشیم!
‌ مهم این است که تمام سعی خود را به کار ببریم و در پی بهتر بودن از دیروزمان باشیم.

پ.ن 2:
گاهی حتی اشتباهات زندگی نیز قشنگ است.
از آنها می آموزیم که باید به آسمان نگاه کرد، طلب بخششی واقعی نمود. صادقانه جبران کرد و اینگونه گام های بعدی مان راسخ تر می شود.


#دین_آرامشبخش_ما
#کتاب
#به_قلم_شیدا_صدیق
#تجربه_نگاری
#به_قلم_خودم





1565313909k_pic_1951c194-ef6a-4a8f-82cf-b15a58a927c2.jpg

 6 نظر

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس