دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

کیک شکلاتی با طعم برنامه ریزی

29 شهریور 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

در حالی که فنجانی چای و تکه ای بزرگ از کیک شکلاتی دستپخت خواهرم، مقابلم قرار دارد، شروع به نوشتن برنامه روزانه ام می کنم.

زندگی گاهی آفتابی و شاد است. دلت می خواهد پرده را کنار بزنی و‌به تمام دنیا، صبح بخیری از ته دل بگویی.

گاهی ابری و غمگین است و آنقدر در پیله تنهاییت می مانی که حتی نای بلند شدن از رختخواب خواب های تعبیر نشده را هم نداری!

گاهی دلت می خواهد صدای خنده های شادی و سرمستی ات، گوش فلک را کر کند.
و‌گاهی دلت می خواهد پرده ها را بکشی، حتی نور آفتاب، اذیتت می کند و ‌چشم تنهاییت را می زند. انگار غریبه می شود به چشمت.‌ می خواهی فقط خودت باشی و خودت.

گاهی با کلی انگیزه و انرژی شروع می کنی و انگار رستم و‌هفت خانش باید جلوی اراده قدرتمندانه ات، لنگ بیندازد.
و‌گاهی نا، نداری، اعصاب فرسوده ی همان یک روزت را تا شب، یدک بکشی و تحمل کنی.

اما در تمام این افت و خیزهای روحی، نوشتن یک برنامه دم دستی کمکت می کند.
باعث می شود از هیجانات و این حال و هواهای افراط و تفریطی «یا زنگی زنگ، یا رومی روم»، فاصله بگیری و‌با روندی یکنواخت و متعادل، طی طریق کنی.

نوشتن برنامه به ذهن، نظم می بخشد و ناخوداگاه، درهم ریختگی های ذهنی را هماهنگ می کند.

#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_خودم
#تجربه_نگاری
#برنامه_خودسازی
#به_قلم_شیدا_صدیق

1566999616k_pic_c0b1d3b8-feda-4b1a-9a34-d03305df4d9b.jpg

 1 نظر

چقدر کارهای ناتمام مانده...

28 شهریور 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

چقدر کارهای ناتمام مانده…
منظورم کارهای بانکی و شغلی و بدوبدو های روزمره نیست.
در روضه ها و سخنرانی های این ایام، فکرم درگیر انسان های جذاب زیبایی بود، که بلد بودند، چطور، عالم را عاشق خود کنند.
بلد بودند، چه چیز را با چه چیز معامله کنند.

زلف رها در باد، روی نی، خود به اندازه هزار مثنوی، حرف دارد.

مولانا، با شعر «بشنو از نی» از فنا فی الله گفت.
و این دلبران رو سپید تاریخ، با اهدای جان، گفتند.

چقدر جاده، پیچ در پیچ است. چقدر در این مسیر، حرف، زیاد است و«قربانت، فدایت» زیاد…
اما چقدر کمیابند و قیمتی، کسانی که سر دادند در راه محبوب…
و با عمل، «فدایت شوم» گفتند…
و سر، روی نی، قرآن خواندند .
و عمل کردند، به واژه های ناسروده ی غزل های دیوان معرفت.

به آب که نگاه میکنم، بغض گلویم را می فشرد.
آب، برای من یعنی عباس.
یعنی زیباروی پهلوانی که فرات را یک عمر، شرمنده ی قطره، قطره، مروت و جوانمردی کرد.
قطره، قطره عرق شرم می ریزد فرات تا قیام قیامت…

چقدر کارهای ناتمام مانده…

چگونه باید نرد عشق باختن با معشوق را تمرین کنم؟!

چگونه باید «خط زدن روی اسم خود» و حک‌کردن« اسم او» را یاد بگیرم؟

کی باید یاد بگیرم که چیزی که قرار هست از دستمان بگیرند ، «یعنی عمر! و در واقع هر چه که داریم » پس همین الان هم آن را از دست رفته بدانم !. و در راه چیزی خرجش کنم که ارزش جاویدان ماندن را داشته باشد.

چند محرم دیگر باید بگذرد تا یاد بگیرم، از آلونک حقیر و گول زنک و موقتی خور و‌خواب های «کالأنعام»، فاصله بگیرم و پنجره ای به سمت نور و‌عشق، بگشایم.
پنجره ای به سمت آب های جاری باصفا، به سمت رودی که هرگز خشک نمی شود.

به سمت یاد گرفتن مرام آن ساقی عطشانی که ثابت کرد:
«عشقبازی کار بازی نیست ای دل! سر بباز!»

#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق
#تلنگر
#به_قلم_خودم
#محرم1441

1568292437k_pic_ad50ad28-5ab6-484c-b806-86bd8e4c0558.jpg

 نظر دهید »

حتی اگر چراغ را خاموش کند...

28 شهریور 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

میگوید: حتی طرز چایی آوردنش هم برایم خاص بود. دقت میکردم یاد بگیرم چطور لبخند می زند، کی اخم می کند. حتی چطور بلند میشود و می نشیند!
میگوید: وقتی به منزلشان می رفتیم حداقل، تا یک هفته شارژ بودیم و روبه راه…چیز خاصی هم نمی گفت… اصلا همان نشستن کنار سماور همیشه جوشش، و نخودچی کشمشی که معمولا سوغاتی زیارت بود و می آورد، و همان چند جمله ساده ی خودمانی کافی بود که دلمان گرم شود و حالمان خوش…
کنارش، از تنش ها رها بودیم و‌ به صلحی درونی دست می یافتیم.
غم و غصه ها و غرولندهای روزمره مان، انگار محو ‌می شد.
میگوید: اگر به این مقام رسیدم، مدیون یادگیری از منش ایشانم، نه درس و بحث و کلاس هایشان(که البته آن هم عالی بود).
اما تماشای جزئیات زندگی ایشان، برای من، قدر هزار کلاس درس، حرف داشت و آموزنده بود.

مهم نیست اسم این عالم بزرگ که بود و چه بود.
اینطور انسان ها، با خدا و هستی در صلحند، متصلند و کنار خانه ی آب و جارو شده ی قلبشان، عطر حضور یار را حس می کنی.

«صلح» واژه عمیقی هست که در فرهنگ های مختلف، معانی متفاوتی دارد.
در فرهنگ ناب شیعه، صلح همیشه به معنی عدم جنگ نیست.
صلح یعنی هماهنگی و آرامش کامل و رضایت از شرایط حتی در دل آشوب.

صلح، یعنی هر چه به پایان، نزدیکتر می شوی، رنگ و رویت، شاداب تر و باطروات شود، چون با باوری عمیق، یقین داری بر حقی و در صراط مستقیم…همان حسی که در چهره عاشق و شاداب امام حسین، موج می زد.

آدم هایی که وجودشان صلح آفرین است، تو را به باغی دعوت می کنند که دلباز است، از نوع«جنات تجری من تحت الأنهار»…
دیگر برایت فرقی نمی کند که بیرون از باغ، جنگ است و آشوب. تو در خیمه گاه یار، حتی مرگ را آرامشبخش و «أحلی من العسل» می دانی!

حتی اگر چراغ را خاموش کنند و بیعتشان را بردارند، نمیخواهی از بهشت آرامشبخش یار جدا شوی!
تو در حضور صلح آفرین کسی که عاشقش هستی، با خودت و با زندگی در آشتی هستی.
حتی در دل جنگ و دود، حس امنیت میکنی.
«رضا بقضائک، میشوی و هیچ چیز به جز زیبایی نمی بینی.»

حتی غربی ها نیز به این نکته اذعان دارند و فیلسوف مشهور هلندی قرن هفدهم، باروخ اسپینوزا درباره مفهوم صلح می گوید:صلح به معنی نبود جنگ نیست بلکه فضیلتی است که از نیروی جان مایه می گیرد.

امروز در دنیایی که ستم و آشوب بیداد می کند، کسانی دم از صلح می زنند که خود ید طولایی در کودک کشی و استثمار ملت ها، دارند.
و خط به خط، طومار عجیب ترین واژه های ناگفته ی « بکش، اما از صلح دم بزن! » در پرونده شنیعشان حک شده است.
امروز واژه صلح، دستاویزی شده که زیر سرپوش امن آن، ایمنی خود را تضمین نمایند حتی به قیمت، نابودی هزاران بیگناه مظلوم.
اما با همه این حال، صلح، آرمانی جهانی است.
و در قرآن و روایات، تأکید شده که پایان جهان، صلح آمیز است.
پایان قصه زندگی، تراژدی نیست.

و‌حال سوال مهم و طلایی برای تک تک ما این است:
نقش من! برای ایجاد صلح و برگشتن منجی صالح عالم چیست؟!



پی نوشت:
روز بیست و یکم سپتامبر، مصادف با سی شهریور، روز جهانی صلح نامیده شده است.


#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق
#به_قلم_خودم
#یادداشت_روز

1568813804k_pic_9c3eb802-d068-4d57-b776-636e635a42fd.jpg

 5 نظر

فصل گیلاسی عشق

07 شهریور 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

فصل گیلاسی تابستان هم در حال گذشتن است .
انگار در مسیر تند و پر شتاب فصل ها یادم رفته که میوه های هر فصل کدامند و انار پاییزی و‌ گیلاس تابستانی چه تفاوتی دارد.
حتی در این شتاب سرسام آور، فراموش کرده ام که ما در جهان، موقتی هستیم و‌چهار فصل سال، دایره ای است که در چرخش پر شتابش، ما را در ایستگاه آخر پیاده می کند.

حال و هوای پاییز، در این روزهای باقیمانده از تابستان، خودی نشان میدهد و‌ تابستان بی رمق، مثل مسافری چمدان به دست، در حال وداع است .

گفتم مسافر! و داغ دلم تازه شد. مسافران کربلا در راهند…
کاروان دارد می آید …
فصل پاییزی عشقبازی داغ و تبدار حسین علیه السلام، با معبودش، دل جهان را هوایی کرده است.
عشق قمر بنی هاشم، زنجیرهای هفت آسمان عزادار را بر شانه های زخمی مجنون های عالم، به حرکت در آورده است.

فصل ها با شتاب در گذر است.
گیلاس ها و انارها، فصل به فصل بر سرشاخه تقویم های رهسپار، می رویند…

در بازی فصل ها، کسی برنده است که در آخرین ایستگاه، پایان نپذیرد.
بلکه مرگ را به بازی بگیرد و«أحلی من العسل» گویان، تا ابد در قلب تپنده تاریخ، زنده بماند.

#دین_آرامشبخش_ما
#کاروان_در_دل_صحراست
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#حضرت_عباس
#قمر_بنی_هاشم
#به_قلم_خودم
#به_قلم_شیدا_صدیق

1567030535k_pic_f1cd5173-9d2e-4fc5-8a50-53d2f6db1003.jpg

 1 نظر

عطرهای خاطره انگیز

06 شهریور 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

به مناسبت های مختلف، برایم عطر، کادو می گرفت و در یک بسته بندی رویایی، خوشحالم می کرد.
همیشه عاشق عطرهای خاص و دلپذیر هستم. و در انتخاب عطر ملایم و خوش رایحه، حساسم.
اما اینکه یکدفعه با عطری ناشناس که نمی دانی چیست، غافلگیر شوی، لذتی مضاعف دارد.
اوایل، نمیگذاشتم شیشه عطر، خالی شود و یک مقدار از آن را باقی می گذاشتم و بعد از یک مدت، که به سراغ آن شیشه های زیبا می رفتم، برایم یادآور دوره خاصی از زندگی بود.

نمیدانم از کی این عادت، از سرم افتاد.
شاید وقتی تعداد این شیشه های نسبتا خالی زیاد شد و روی میز آینه ی اتاقم را حسابی “شلوغ پلوغ” می کرد.

اما هنوز حس میکنم بعضی آهنگ ها و بعضی عطرها، دل آدم را هوایی می کند و می برد به حوالی خاطره ای که فراموشش کرده ایم.
حتی حس می کنم، هر انسانی رایحه و عطر خاصی دارد.
بعضی ها ملایمند و دلنشین، کنارشان حس آرامش داری.✔

بعضی ها تندند و جذاب، انگار غیر قابل پیش بینی هستند و تکلیف خودت را هنگام رویایی با آنها نمی دانی.✔

بعضی آدم ها هم مثل عطرهای شیرین، همیشه ی خدا، حال دلت را خوب می کتند و لبخند به لبت می نشانند.✔

بعضی ها گرمند و کنارشان دلگرمی. اصلا همین حضورشان کافیست تا حس امنیت و اطمینان کنی و دلت قرص و محکم شود از رایحه ی گرم بودنشان!✔

بعضی ها سردند و هر کاری میکنی و به هر دری میزنی، انگار نفسشان سرد است و نچسب. بوی زمستان می دهند و‌ قندیل می بندد حال و هوای دلت، کنار افکار یخ بسته ی چندین درجه زیر صفرشان.✔
بعضی ها…

رایحه ای که ما در این جهان از خود باقی می گذاریم، مهم است.
کاش در این فرصت محدود، به جای قیل و قال های بی فایده، حرص و جوش های بی معنی و گله گذاری های تمام نشدنی، عطر آرامشبخش زندگی دیگران باشیم.
کاش از وجودمان آنقدر رایحه خوش عطر و بوی ملایمت و مهربانی، منتشر شود که پناهگاهی شویم برای دلهای خسته.

گاهی کلام هم زیادیست! فقط بودنی لازم است که بی واژه، غزل بگوید و بی هیاهو، عطر همدلی بپراکند. ?



پی نوشت:
تجربه های روزمره زندگی، گاهی میتواند چند شیشه عطر خالی، کنار آینه اتاقت باشد که سالها جمعشان کردی و ناگهان انگار،‌کلاس درس می شوند برایت و‌جرقه ای و تلنگری…
یا ممکن است، نکته خاصی باشد که در سخنرانی یا کلاس درست گفته ای و‌یا در جلسه ای که دعوت شده ای، شنیده ای و حالا میخواهی خیلی ساده با ما در میان بگذاری…
یا حتی، ترفندهای خوشمزه تر شدن غذا بعد از چند بار تجربه، یا افت و‌خیزها و غم و‌شادی هایی که از آن عبور کردی و‌ حالا به اسم تجربه می خواهی به ما هم بگویی.
خلاصه کلام، لازم نیست دنبال تجربه های خاص و پیچیده برای نوشتن باشی.
ساده از حال و‌هوای روزمره هایت بگو و ما را شریک #تجربه_نگاری ات کن.


#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_خودم
#تجربه_نگاری
#به_قلم_شیدا_صدیق
#عطر

1566908010k_pic_35afaf1b-1e66-4536-8d83-8d659e677d99.jpg

 2 نظر
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 12
  • ...
  • 13
  • 14
  • 15
  • ...
  • 17

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس