دختر کوچولویی با چشمان بارانی
04 خرداد 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»
یادم می آید کودک که بودم هر وقت پدرم می خواست به سفر برود، بغض می کردم، چمدان بسته شده و آن عطر خوشبوی همیشگی پدرم و آن حال و هوای مسافر بودنش...ماه عزیز من!چمدانت را بستی و رفتی و من انگار دوباره همان دختر کوچولوی بغض کرده با چشمان خیس هستم که می خواهد… بیشتر »