دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

این دیگر اصلا منصفانه نیست!

14 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

“وای خدای من! چقدر عصبانیم کرده! چقدر ازش لجم گرفته! چیجوری باید تلافی کنم؟ چطور یه همچین کاری کرده؟! منو بگو چقدر خنگم که همینجور بروبر ایستادم و هیچی هم نگفتم.”

همینطور که دستانش تند و تند فنجان ها و خرده ریزه های نان را از روی میز ناهارخوری جمع می کرد، سرعت افکارش از سرعت دستانش هم جلو می زد.

راستش این افکار در هم و برهم جز آنکه وجودمان را پر از انرژی منفی کند و آثار مخرب جسمانی و روحی روی وجودمان بگذارد ثمری ندارد.

شاید لازم است گاهی بگذاری افکارت آزادانه مثل موج دریا این آلودگی های ذهنی را بالا و پایین کند.
اما زود زود باید پرتش کنی به ساحل و دوباره دریا شوی!
وگرنه روحت شبیه مرداب راکدی می شود که خودت را از خوش عطر و بویی می اندازد.
آن وقت هرکس به سمت تو می آید به جای اینکه عطر عشق و آرامش از وجودت حس کند، بوی نامطبوع کینه و دشمنی و انرژی سیاه انباشته شده از این زباله های ذهنی آزارش می دهد.

گاهی زندگی منصفانه نیست قبول!
اما این که تو خودت هم دشمن خودت بشوی دیگر اصلا منصفانه نیست. مگر نه؟!

حضرت مولا چه زیبا می فرماید:
«دل های خود را از کینه پاک کنید زیرا کینه مرضی مسری است».
«غرر الحکم، حدیث 6017»

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1588449676k_pic_29aaab65-ef28-446a-a32d-646fd4e9095f.jpg

 16 نظر

خوش طعم ترین چاشنی دنیا

13 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

کی فکرش را می کرد خواهر ته تغاری دوست داشتنی من که دست به سیاه و سفید نمی زد و فقط به فکر درس و مشق بود و البته مؤفق شد رتبه پانصد دانشگاه سراسری را بیاورد، بلافاصله بعد از ازدواج، اینقدر هنرمند و کدبانو از آب دربیاید.
میزهایی که برای ما می چیند پر از سلیقه و عشق و زیبایی هست.
آدم فکر میکند که چه غذای سخت و عجیب غریبی هست.
ولی معمولا وقتی خودش خیلی ساده و آسان دستورالعملش را می گوید، راحت به نظر می رسد.
البته چاشنی غذا هم بی تأثیر نیست! و چاشنی غذاهای او یک دنیا عشق و یک دنیا لبخند است.
خانم های کدبانو، عشق و محبت شما خوش طعم ترین چاشنی ایی هست که موقع آشپزی با قلب های مهربانتان به عزیزانتان هدیه می کنید.?

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/



مواد مورد نیاز جهت تهیه کوزالاک مانتی:

نان یوفکا مثلثی یک بسته (این نان را هایپر مارکت ها دارند هم مستطیلی هم مثلثیش هست).
گوشت چرخ کرده صد گرم
پیاز یک عدد متوسط
جعفری تازه ساطوری شده پنجاه گرم
رب گوجه فرنگی دو قاشق غذاخوری
نمک، فلفل قرمز، ادویه گوشت، زردچوبه به مقدار لازم
آب به مقدار لازم
روغن به مقدار لازم
نمک به مقدار دل‌خواه
ماست و بادمجون چهارقاشق غذاخوری
قارچ، فلفل دلمه در صورت تمایل


طرز تهیه غذای ترکیه‌ای کوزالاک مانتی:

اول پیاز را نگینی خرد می‌کنیم. در تابه روغن می‌ریزیم و پیازها را تفت می‌دهیم بعد ادویه گوشت و فلفل قرمز، زردچوبه را به پیازها اضافه کرده وکمی تفت می‌دهیم تا ادویه‌ها رنگ باز کنند و بوی عطرشان فضای آشپزخانه را پر کنه.
ولی در این غذا دقت کنید ادویه‌ها را زیاد تفت ندهید.

گوشت چرخ‌کرده را به پیازها اضافه کرده و سر تابه را چند دقیقه‌ای می‌گذاریم و زمان می‌دهیم تا گوشت نیم‌پز شود. در این مرحله با به‌هم زدن مواد درون تابه کمک می‌کنیم تا گوشت سرخ شود و از حالت خامی خارج شود.
حالا نوبت رنگ‌دادن به سس کوزالاک مانتی فرا می‌رسد. رب‌گوجه فرنگی را به مخلوط گوشت و پیاز اضافه می‌کنیم و به‌هم می‌زنیم تا سس گوشتی ما را خوش‌رنگ و جذاب کند. این مرحله کاملاً سلیقه‌ای است و شما می‌توانید آن را نیز حذف هم کنید.
اضافه کردن قارچ یا فلفل دلمه‌ای، سر تابه را گذاشته و کمی آب به سس اضافه می‌کنیم تا مواد حسابی با هم بپزند یا اصطلاحاً جا بیوفتند. ده تا پانزده دقیقه که سپری شد نمک را به میزان دل‌خواه به سس اضافه می‌کنیم. به‌همین راحتی سس گوشتی بی‌نظیر ما آماده شده، حالا به سراغ نان یوفکا می‌رویم.
نان کوزالانک مانتی
نان‌های مثلثی یوفکا را با کمک قیچی از وسط به دو قسمت مساوی تقسیم می‌کنیم. حالا با کمک نی، خودکار، سیخ کوچک یا هر وسیله لوله‌ای شکلی که در دسترس دارید از قسمت انتهای مثلث‌ها شروع به لوله کردن نان می‌کنیم. نکته: تقریباً به دو تا سه سانتی متر سر مثلث که رسیدید به کمک انگشت یا برس مقداری آب روی نان بزنید و رول کردن را ادامه دهید. این کار باعث می‌شود تا رول‌های ما به خوبی به هم بچسبند و در زمان سرخ کردن باز نشوند. این کار را تا آخر ادامه می‌دهیم و تمام نان‌ها را رول می‌کنیم. نکته: در این مرحله سرعت عمل به خرج دهید چون نان یوفکا در مجاورت با هوا زود خشک و شکننده می‌شود.
لول کردن نان -طرز تهیه غذای ترکیه ای
بعد از رول کردن نان‌ها، در ظرف مناسبی روغن سرخ‌کردنی را می‌ریزیم و منتظر می‌مانیم تا روغن داغ شود. رول‌ها را یکی یکی در روغن غوطه‌ور شده سرخ می‌کنیم. نکته: دقت داشته باشید وقتی روغن به دمای مطلوب شما رسید حرارت را کم کنید زیرا نان‌یوفکا به خاطر نازک بودنش خیلی زود می‌سوزد و شکل و بوی بدی می‌گیرد.
سرخ کردن نان -کوزالاک مانتی
رول‌های سرخ شده را روی دستمال جاذب روغن قرار می‌دهیم تا روغن اضافی آن‌ها گرفته شود.
کوزالاک مانتی-طرز تهیه غذای ترکیه ای
مرحله سرو فرا رسیده، حالا رول‌ها را به دور ظرف مرتب می‌چنیم و از مخلوط سس گوشتی در مرکز ظرف می‌ریزیم، مقداری ماست بادمجان روی گوشت‌ها ریخته و جعفری ساطوری شده را نیز روی ماست می‌ریزیم. این مراحل را تا آخر ادامه می‌دهیم.

نکته: اضافه کردن ماست بادمجون در اصول تهیه اولیه این غذا است اما اگر شما تمایل به استفاده نداشتید می‌توانید از ماست‌موسیر یا حتی ماست چکیده ساده نیز استفاده کنید.
غذای خوشمزه ترکیه‌ای ما به‌همین راحتی به پایان رسید، رول‌ها را به سس جادوی آغشته کنید و نوش جان.

1588351196k_pic_7a0c7a0f-e32b-42e0-8399-746269630e11.jpg

 14 نظر

همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!

12 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

همین که گوشی را برداشت، سلام علیک نکرده گله و شکایت ها شروع شد. در حالیکه ماهیتابه‌ پر از سس قرمز قارچ و‌گوشت چرخ کرده و فلفل دلمه ای را خاموش می کرد، ته دلش گفت: “همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند".
دوباره داشت می رفت تو فاز گله و شکایت… انگار خودش هم داشت می شد یکی مثل مخاطب پشت خط…
حق به جانب، شاکی، منفی بین و غرغرو…
نفس عمیقی کشید و عطر خوشبوی پیچیده در فضا را به مشام کشید.
چهار گزینه روبه رویش بود:
1- اعصاب خرد و خاکشیر شده و دل سوزاندن به حال خود
2- جواب دندان شکن دادن و مقابله به مثل!
3- گوش شنوا بودن، همدلی و خود را به جای مخاطب گذاشت
4- به نحو محترمانه ای بحث را کوتاه کردن و‌ به لذت های کوچولوی زتدگی پرداختن!


پ.ن:

تیک زدن صحیح گزینه های پیش روی ما در هر لحظه از زندگی مهم است. حتی اگر در جزئیات روزمره ای باشد که به سادگی از کنارش رد می شویم.


دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1588284223k_pic_0f03d62a-7df7-4980-b51c-cd730ff2cf06.jpg

 14 نظر

سیاست زنانه داشتن!

11 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

در حالیکه اشک هایش جاری بود گفت: “می خوام جدا شم! الانم دارم می رم بچه مو سقط کنم! این زندگی دیگه از نظر من تموم شده است".
در حالیکه هاج و واج مانده بودم پرسیدم: ‘همسرت هم همین نظر را داره"؟!
گفت:” آره به شدت! فقط موندم که صبر کنم این طفل معصوم دنیا بیاد یا برم سقطش کنم راحت شم، البته اگه با این حرص و جوش هایی که من خوردم هنوز سالم مونده باشه".

تا خواستم دلداریش بدهم با نگاهی یخ و‌ مصمم که حرف را در دهانم خشک کرد گفت: “این حرف ها دیگه فایده نداره! تو که نمی دونی چی شده…کار از این حرف ها گذشته"!
نمی دانستم چه عکس العملی نشان بدهم! انگار غم عالم را روی دلم هوار کرده بودند. من را بگو که فکر می کردم خوش و خرم از مسافرت خارج برگشته اند و‌همه چیز گل و بلبل است.
وقتی پرسیدم چه شده گفت:
“تو سرم بخوره خارج رفتنم! کاش نمی رفتم! شوهر مودب و آروم من! تا رفتیم اونجا حسابی رنگ عوض کرد. می دونست من باردارم و زود رنج، در عوض تا می توانست چشم چرانی کرد و هر خانم لخت و عوری می دید میگفت: “نیگا چه تیکه ایه!” و گاهی هم سوتی از روی تحسین می کشید. حتی جلوی من هم دیگه حیا نمی کرد…اون استخرهای مختلط و اون وضعیت ناجور…خلاصه قهر و دعواهامون از همون جا شروع شد! و کار به طلاق و طلاق کشی رسید".

راستش از حرف هایش (که بعضی هایش قابل بیان در اینجا نیست) یکه خورده بودم! باورم نمی شد! البته کمی هم ته دلم فکر کردم: “حقت بود! چیت کم بود آخه که انقدر به این مرد بنده خدا گیر دادی که بریم خارج! اونم تایلند!!!
در واقع به خاطر چشم و هم چشمی با لیلی زندگی خوب و آرامت را از دست دادی"!
اما نگفتم! در عوض دلداری اش دادم.
خلاصه آن روز مردم و زنده شدم تا او را لا اقل از رفتن به مطب دکتر و سقط جنین منصرف کنم!

(دیگه خسته شدم از نوشتن! با اینکه ماجراهای زیادی رخ داد می خواهم از آنها بگذرم و ته جریان را بگویم).
خلاصه همین چند ماه انتظار برای به دنیا آمدن بچه، باعث و بانی خیر شد و به مرور دلخوری ها فراموش شد و ماجرا ختم به خیر شد! وقتی خانواده شان چهار نفری شد انقدر موضوع و مشغولیات تازه به وجود آمد که این حرف و حدیث ها پاک فراموش شد.
شاید هم یاد گرفت که زندگی خودش را نه با لیلی و نه با هیچکس دیگر مقایسه نکند. و محیط گرم خانوادگی اش را با هنرمندی زنانه حفظ کند.



پی نوشت:

1- درست است که انرژی های منفی دیگران و وسوسه هایشان خواه، ناخواه روی ذهن انسان اثر می گذارد و همیشه اطرافیانی هستند که خواسته یا نا خواسته نقش «یوسوس فی صدور الناس» را ایفا می کنند؛
اما ما هم این قدرت را داربم که علیرغم تمام این انرژی های منفی « أعوذ به رب» ایی را تجربه کنیم که همیشه پناهگاه ماست و انرژی مطلقش آن قدر بی نهایت است که اگر به او متصل شویم تمام منفی ها خنثی می شود و نمی تواند در ما اثر بگذارد.

۲- این جمله تکراری واقعا حقیقت دارد که زمان، حلال مشکلات است.
حتی درست در لحظه ای که همه چیز را سیاه و تمام شده می بینیم، گذشت زمان و مهلت دادن به خود و عکس العمل آنی نداشتن و دل به جریان روزها سپردن، سبب کمرنگ شدن خیلی از سختی ها می شود.
از تصمیمات احساسی، آنی و شتابزده بپرهیزیم.


۳- سیاست زنانه به داد و هوار و به کرسی نشاندن حرف نیست.
هر وقت زنی توانست آن قدر آرامش بخش، دلبرانه، دوست داشتنی، رامشگر و به تعبیر قرآن «لتسکنوا إلیها» باشد، که دل همسر و فرزندانش کنار او گرم و شاد و آرام باشد، زن سیاست مدار و هنرمندی است.

زندگی هایتان پر از عشق
و آشیانه تان گرم و نرم و آرامش بخش?

دین آرامش بخش ما

قسمت سوم و پایانی

به قلم شیدا صدیق

1588254879k_pic_72c03c8c-251b-429e-854e-5e7fe3c34e4d.jpg

 24 نظر

من زن پر توقعی نیستم!

10 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

با حرص و جوش گفت: “بعد از چند روز دعوا و داد و بیداد! تازه آقا برگشته بهم میگه کیش می برمت! اما خارج نه!
من کیش می خوام چیکار؟! اینهمه الم شنگه به پا کردم که بریم کیش؟! اونو که بدون دعوا هم می برد! باید تو کارنامه زندگیم یک سفر خارج ثبت شه! حالا هر جا! دبی یا هر خراب شده دیگه ای هم باشه فرقی نداره!

گفتم: “خب عزیزم الان که کیش گرون تر از ترکیه و دبی در میاد… خوبه که! حالا چه گیری دادی"!

انگار داشت با خودش زمزمه می کرد:
“به امیر گفتم، تو همین یک بار منو ببر خارج، در عوض منم قول میدم تا آخر عمرم دیگه ازت مسافرت نخوام! خب این که به نفعشه، مگه نه؟! خودشم می دونه من زن پر توقعی نیستم اصلا راستش زیاد مسافرتی هم نیستم! اما این سفر خارج از کشور برام مهمه"!

معلوم بود تصمیم خودش را گرفته است و قضیه رو کم کنی هست و می خواهد هر طور شده به لیلی ثابت کند که دست کمی از او ندارد.
بعد در حالی که از خجالت سرخ شده بود گفت: “وای راستی! سر و صدای دعواها و داد و هوار ما به خونه شما هم می رسه نه؟! جلوی همسرت آبرو برام نمونده! لابد الان پیش خودش فکر می کنه عجب زن بی شرم و حیایی هستم که اینجور هر شب خونه رو روی سرم میگذارم! خواهش می کنم ازش عذر خواهی کن…ای خدا آبرو واسمون نمونده…امیر که مدام سرم منت میگذاره و میگه حتی روش نمیشه از خجالت، تو پارکینگ، با همسرت روبه رو شه و سلام علیک کنه!
با تو که راحتم! مشکلی ندارم، تو که همه چی رو می دونی! ولی همسرت! وای الان راجع به ما چی فکر می کنه! خیلی صدامون بلنده مگه نه؟! هی به امیر میگم آروم تر ولی اون عصبانی که میشه هیچی حالیش نیست.”

با نگاه به چهره اش دیدم واقعا سرخ شده و منتظر است ببیند من چه می گویم.
با خودم فکر کردم خب تو که اینقدر آبروت واست مهم هست پس چرا پیه همه چیز را به تنت مالیدی و حاضری جلوی در و همسایه از خجالت سرخ و سفید بشوی ولی حرف خودت را به کرسی بنشانی!
گفتم: “نه زیادم صداتون نمی رسه! خب دعواهای زن و شوهریه دیگه… گاهی پیش می آد".

چند روز بعد در خانه مان را زد و با خوشحالی گفت:"سیب زمینی، پیاز و گوجه و خیار و سالاد و میوه جات می خوای"؟!
با تعجب و لبخند گفتم: ” میوه فروشی راه انداختی؟! نه ممنون، آخه هستش همه چیز…چطور؟!”
گفت: “آخه حیفه! داریم می ریم مسافرت و حالا حالا ها نیستیم و همه شون خراب میشن! ور دار دیگه… پس ببرم بدم به لیلی!”
گفتم: کجا به سلامتی؟
گفت: تایلند!
گفتم: حالا چرا تایلند؟!
در حالی که حسابی شاد بود و کبکش خروس می خواند؛ گفت: “وا مگه چشه؟ پر از جزایر و مناظر زیبا و عالیه! مردم و زنده شدم تا راضیش کردم بریم …خب عزیزم فعلا من برم اینا رو بدم به لیلی بعدش هم برم جمع و جور کنم راهی شیم!".

چشمانش از شادی برق می زد و در آن لحظات هیچ‌ چیزی قادر نبود این خوشحالی را در نظرش کمرنگ جلوه دهد.
احتمالا به بهانه تحویل دادن میوه جات و سالاد و مخلفات به خانه لیلی می رفت و در حالی که روی مبل راحتی می نشست و پایش را روی پایش می انداخت از فتوحاتش در دعوای زن و شوهری برای لیلی تعریف می کرد. و لیلی هم تشویقش می کرد که دیدی موفق شدی؟! همش یه ذره پافشاری می خواست.‌

خلاصه از هم خداحافظی کردیم و خوش و خرم راهی شد.

بعد از چندین روز که از مسافرت برگشتند دیدم حسابی تکیده و رنگ و رو رفته و بی حال به نظر می رسد. طوری که در تمام این مدت سابقه نداشت.
انتظار داشتم با روحیه ای شاد و خندان از خاطراتش بگوید. از مسافرتی که اینقدر برایش مهم بود، اما چهره اش کاملا شبیه مرده متحرکی بود که حتی نای حرف زدن نداشت!
چون اصلا عادت ندارم که تا یکی را می بینم به رویش بیاورم که چرا اینطوری شدی، رنگت پریده و از اینجور حرفها و با این انرژی منفی دادن ته مانده انرژی طرف را هم ازش بگیرم؛ خیلی عادی پرسیدم: “خوبی؟ خوش گذشت؟
که دیدم اشک هاش سر خورد روی گونه هایش وبا صدای ضعیفی گفت: “داریم جدا می شیم!”
در حالی که به شدت یکه خورده بودم؛ گفتم: “جدا می شید؟ آخه چرا؟! شما که به خوبی و خوشی مسافرت رفته بودید و تازه برگشتید! پس بچه توی شکمت چی؟ و دختر سه ساله ت؟ آخه این حرفا چیه میزنی! مگه چی شده"؟!



پ.ن:

ان شاء الله فردا قسمت آخر این ماجرای واقعی را می نویسم.


دین آرامشبخش ما

(قسمت دوم)

به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1588109575k_pic_08634a13-7ef6-453f-8a3b-d4782cef4583.jpg

 30 نظر
  • 1
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 48

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس