دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

"سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!

21 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

شنیدن این داستان به ظاهر ساده اما بسیار عمیق و روانشناسانه مرا حسابی به فکر فرو برد:
? «خارپشتی از یک مار تقاضا کرد که بگذار من نیز در لانه تو، مأوا گزینم و همخانه تو باشم. مار تقاضای خارپشت را پذیرفت و او را به لانه تنگ و کوچک خویش راه داد. چون لانه مار تنگ بود، خارهای تیز خارپشت هر دم به بدن نرم مار فرو می‌رفت و او را مجروح می‌ساخت اما مار از سر نجابت دم بر نمی‌آورد.

سرانجام مار گفت: «نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شده‌ام. می‌توانی لانه من را ترک کنی؟» خارپشت گفت: «من مشکلی ندارم، اگر تو ناراحتی می‌توانی لانه دیگری برای خود بیابی!» عادت‌ها ابتدا به صورت مهمان وارد می‌شوند اما دیری نمی‌گذرد که خود را صاحبخانه می‌کنند و کنترل ما را به دست می‌گیرند.

مواظب خارپشت عادت‌های منفی زندگی‌تان باشید».

وقتی این پیام تلنگر آمیز را خواندم پیش خودم، به این فکر کردم که “راست می گه ها"!
بعضی از عادت های بیخود و مزاحم همچین آمدند، جا خوش کردند وسط زندگیمان که کم مانده “خود حقیقی” ما را پرت کنند بیرون…
یعنی همینطور الکی الکی، شوخی، شوخی و بی آنکه خودمان بفهمیم تمام زندگی و حتی سرنوشت ما رو تحت سیطره خود در آوردند.
گاهی از خودم میپرسم:
اصلا تو صدای «خود حقیقی»ات را می شنوی؟!
یا لای اینهمه سر و صدای ذهنی اصلا صدا به صدا نمی رسد و آن عادت های بی فایده و مضر همینطور تخته گاز، فرمان زندگی را به دست گرفتند و به هر سمتی بخواهند، می برند.
گاهی هم انقدر این عادات پر قدرت هستند که عقل که در علم اصول می خوانیم حجت است، کم می آورد و ساکت می شود.
حق هم دارد! چقدر فرمان بدهد و اطاعت نشود!
لابد عقل، با خودش میگوید: “سنگ رو یخ شدن” هم حدی دارد!
حالا که هر چه زمزمه می کنم و حتی فریاد می زنم، نمی شنود یا خودش را میزند به نشنیدن، پس:
«بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش»!

پی نوشت:

وقتش نیست فرمان را از دست عادات به درد نخور مزاحم و آسبب رسان در آوریم؟ و آگاهانه تر زندگی مان را مدیریت کنیم؟
نکند آنقدر به آنها میدان داده ایم و قوی شان کرده ایم که دیگر بخواهیم هم زورمان بهشان نمی رسد؟!

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1589060004k_pic_0bb34aa6-d268-40ad-88e0-e6ac439b8256.jpg

 14 نظر

میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!

20 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

خیلی دوستت دارم❤ و مشکل من هم همین است. وقتی کسی را خیلی دوست دارم نمی توانم درباره اش خوب بنویسم. دیدی با همه راحت و ریلکس صحبت می کنی ولی تا به کسی که برایت خاص هست می رسی ناگهان عوض می شوی و دست و پایت را گم می کنی. انگار برعکس می شود. هر چه می خواهی بیشتر مورد تأییدش واقع شوی و قشنگ تر حرف بزنی، همان حرف های روزمره ساده ات هم یادت می رود.
شبیه بی دست و پاها به نظر می رسی.
باشد! تسلیم! از خیر قشنگ نوشتن می گذرم و دبستانی حرف می زنم.

تا به حال محال بوده تولدت بشود و من عیدی ام را از تو دریافت نکنم.
تو کسی بودی که هیچکس را هرگز و هرگز دست خالی رد نکرده ای. خیلی والا منش و اصیل زاده ای ! پدر و مادرت هر دو معصوم اند و وقتی یک دریا به دریا می رسد باید هم اولین فرزندشان مثل تو تا بی نهایت مطلق، ماندگار و‌ جاویدان باشد‌ و موج، موج کرامت و سخاوت به دنیا ارائه دهد.

می دانی؟ همیشه فکر می کنم کاری که تو کردی، سخت ترین کار دنیاست! اینکه از طرف خدا مأمور به سکوت شدی. و تمام زشتی ها و توهین ها را شنیدی و دم نزدی! اگر هزاران نیزه و شمشیر به بدن بخورد، باز یک لحظه است‌. اما اینکه تو لحظه به لحظه، تمام سختی ها را چون کارد بر جگر تحمل کنی و صبر جمیل، هدیه کنی و حتی با قاتلت زیر یک سقف زندگی کنی و به امر خدا، دم نزنی، چقدر صعب و دشوار است.

تو به ما درس دوست داشتنی بودن حتی در دل‌ شرایط ناگوار را آموختی.

تو به ما یاد دادی حتی وقتی دلت خون است، باید به هستی زیبایی و برکت تحویل دهی.

تو به ما یاد دادی مهم‌ گوش به فرمان دستور خدای یکتا بودن هست. حتی اگر این دستور، صلح و سازش با کسانی باشد که خون به جگرت کرده اند.

تو به ما یاد دادی کریم بودن و دست دهنده داشتن در جهان هستی چقدر انسان را باعظمت و خواستنی می کند.

تو به ما باد دادی حتی با مواد اولیه بد و نامرغوب(شرایط وحشتناک پیرامون) هم می توان، زیباترین و‌ درخشان ترین کالا یعنی کرامت، روی خوش، زیبایی، بخشش و بزرگواری را تولید کرد.

تو به ما یاد دادی هدیه ای از طرف خدا باشیم. یعنی وجودمان مثل یک کادوی طلایی زیبا، شادی بخش و‌ پربرکت باشد.
“هدیه ای از طرف خدا بودن” صفتی هست که پدربزرگت حضرت خاتم درباره ات به کار می برد.
«الحسن هدیة من رب العالمین»❤


پی نوشت:

1- می خواهم این راز در گوشی را فاش کنم:
تا به حال، محال بوده برای امام حسن علیه السلام، قدمی هر چند کوچک بردارم و جبران کردنش را به سرعت برق و فی الفور در همین دنیا نبینم.
حالا جبرانش در عالم بعد، بماند…

2- فرزند بزرگ امیرالمؤمنین و‌حضرت زهرا، به شدت غریب است. این غربت فقط مربوط به بقیع و سوت و کوری و بی حرم بودنش نیست. به بی معرفتی ما در حق شناخت عظمت او بر می گردد.
هر طور شده حتی با قدم های کوچک، ارادتمان را نشان دهیم.
مثلا عیدی دادن به بچه ها و بیان اینکه تولد امام حسن هست، می تواند بذر عشق به او را در دل بکارد.
یا درست کردن غذای خوشمزه یا کیک تولد و هدیه دادن به عزیزان، یا بخشیدن کسی که ناراحتت کرده، خلاصه به هر روشی…

3- حضرت زهرا سلام الله علیها بارها به خواب علمای بزرگ آمدند و گله کردند که برای حسینم سنگ تمام می گذارید، اما مگر حسن علیه السلام، فرزند من نیست؟!
مگر پسر بزرگ من نیست؟! مگر غریب مادر نیست؟!?
با قدمی هر چند ناچیز دل حضرت زهرا را شاد کنیم. نگران نباشید وقت هست. چرا به همین یک روز، بسنده کنیم؟!

4- یکی از بزرگ ترین هدیه های ما به او در روز تولدش این است که: شبیه او شدن را تمرین کنیم.
قلبمان سرشار از صلح و آرامش باشد و به جهان پیرامون، شیرینی عطا کنیم، حتی اگر جگرمان از زهر تلخ و منفی امواج پیرامون، زخمی شده باشد.

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/


در این سحر نورانی نیمه ماه رمضان، چند بیت شعر تقدیمتان می کنم، به امید آن که کریم اهل بیت، جیب ما یتیمان کوی دوست را نیز پر از نور و ستاره کند.
نوری که روشنایی ابدی اش، دنیا و آخرتمان را نورانی و چراغانی کند.


آن امامی که تا سحر دیشب
روی لب‌های من غزل می‌ریخت

آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زحل می‌ریخت

آن کریمی که در پیالۀ دست
هر چه می‌ریخت لم یزل می‌ریخت

از هر آن کوچه‌ای که رد می‌شد
حُسن یوسف در آن محل می‌ریخت

آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می‌ریخت❤



شعر از سیدحمیدرضا برقعی

1588982631k_pic_3ab12a96-96b9-4a4c-9e90-19c16e0a2170.jpg

 28 نظر

تو یک نفر!

19 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

♥روزهای سرد و تیره و تاری بود. اوایل خیلی ترسیده بودیم‌. یک جورایی غافلگیر شده بودیم. هی سعی می کردیم خودمان را به بی خیالی بزنیم ولی نمی شد.
یک وقتایی به سرمان می زد که اصلا نکند همه چیز سر کاری باشد.
یک وقتایی هم می رفتیم تو فاز جوک و خنده و کلیپ هایی که از خنده روده برمان می کرد.
تا می آمدیم بی خیال شویم از در و دیوار، خبرهای بد، هجوم می آورد. این در و دیوار، دایره گسترده ای دارد. از اخبار واقعی و مجازی بگیر تا خانواده و دوست و آشنا و فامیل و گروه ها و کانال ها و سایت های ریز و درشت…
یکدفعه تمام شرایط و برنامه های روزمره مان کنسل شد و زندگی شبیه فیلم های ترسناک خارجکی شد.

اما گذشت…دوباره بهار شد و حتی بهار هم در حال گذشتن است.
زمستان سیاه رفت و دوباره شقایق وحشی در آمد.
و من شعر قدیمی سهراب که تا شقایق هست زندگی باید کرد را در زندگی واقعی، درک کردم.
و حالا هنوز در مرحله اخبار ضد و نقیض سیر می کنیم.
یکی می گوید تمام شده است.
یکی می گوید اوج دیگری در راه است.
دیگری می گوید این تازه مقدمه ای است برای پاییز سال بعد…

ویروس های فراوانی در این دنیای موقتی و أسفل السافلین ممکن است در کمین ما باشد.
ویروس نامردی، ویروس غصه، ویروس ظلم و ستم، ویروس بی عاطفگی، ویروس خودخواهی، ویروس حرص و طمع، ویروس آزار رساندن، ویروس کلک و تزویر، ویروس اتفاقات ریز و درشت…
و ما در این عالم به شدت آسیب پذیریم.
اما شقایق های نرم و نازک آسیب پذیر هم در دل این عالم پر آشوب، هر سال دوباره می آیند تا به ما بگویند:
نگران نباش! هر چه هست تو خالقی داری که هوایت را دارد.
فنایی در کار نیست.
پایان زندگی تراژدی نیست.
حتی مرگ هم پایان تو نیست.
چایت را بنوش. بگذار بخار کیک گرم محبت، یک دور همی شاد را برایت رقم بزند.
می دانم زندگی و حتی اطرافیان همیشه منصفانه رفتار نمی کنند.
اما تو یک نفر، خوب باش!
تو ویروس شدن را یاد نگیر!
نگذار به قلب خوش ذات و پر از عشق تو هم ویروس سیاه “بد شدن” سرایت کند.
می گویند بدجوری مسری است.

اشکهایت را یواشکی پاک کن و بگذار شقایق زیبا و آرامش بخش زندگی اطرافیانت باشی.

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/



روش تهیه کیک دبل چاکلت:

اول قابلمه خالی را روی گاز می گذاریم که گرم شه. دم کنی هم روش میذاریم. بعد قالب کیک را چرب می کنیم و مواد کیک که در پایین براتون توضیح میدم چه موادی را با قالب کیک میگذاریم تو قابلمه درشو می بندیم با دم کنی تا آماده شه و حالا مراحل تهیه مواد کیک:

 

مواد لازم:

روغن مایع  1 پ

شکر ریز  ۱ پ

شیر  1/2

پودر کاکائو  1/2 پ

تخم مرغ ۲ عدد

آرد سفید ۱پیمانه

بکینگ پودر. ۲ قاشق چایخوری

وانیل مقداری نصف قاشق چایخوری

در صورت تمایل نسکافه ۱قاشق سوپ خوری 

طرز تهیه:

ابتدا شیر و شکر را با همزن چند دقیقه می زنیم تا شکر کاملا با شیر حل بشه بعد پودر کاکائو و نسکافه و روغن مایع را اضافه می کنیم و اونقدر می ریزیم تا سس لطیف و یکدستی بشه. تقریبا 8 قاشق غذا خوری از سس را بر می داریم و کنار می گذاریم. 

حالا تخم مرغ ها را با وانیل به بقیه سس شکلاتی اضافه می کنیم و خوب می زنیم آرد و بکینگ رو به مایع اضافه می کنیم و در حد مخلوط شدن می زنیم.

( اگه بیش از حد بزنید، کیک پف خوبی نخواهد کرد) و تو قالب می ریزیم.

این کیک جزو کیک های تر محسوب میشه و کیکی هست که سس از خود موادش درست میشه و بسیار طعم عالی ایی داره . آرد و بکینگ را فقط در حد مخلوط شدن بزنید چون زیاد بزنید بافت کیک سفت میشه

بقیه شو دیگه همون اول براتون گفتم.

این مواد را با قالب تو قابلمه که از قبل گرم کرده بودیم میگذاریم و به مدت یک ساعت با حرارت ملایم می گذاریم تا آماده شود. دم کنی حتما باید باشه و تو این مدت اصلا در قابلمه رو برندارین.بعد سیخ چوبی بهش میزنیم اگه تمیز بیرون اومد، آماده است اگه نه که باید بیشتر بمونه.

نوش جون?

1588886414k_pic_a700ad6a-bd92-4343-9eec-1c498211882f.jpg

 32 نظر

جمع کن با این دختر تربیت کردنت!

19 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

دستی به موهای شرابی رنگش کشید و با قر و‌ قمیش گفت: “مامان! کجا بشینم جا نیست که؟! با اینکه سنش از سی سال می گذشت اما مادرش درست مثل یک دختر نوجوان که دست به سیاه سفید نزده بهش گفت: “نگران نباش پانی جون! کیف و کفشتو بده به من! عزیز دلم، خسته می شی! الان یه جای خوب برات پیدا می کنم! پانته آ جون"…

جای سوزن انداختن نبود. فضا کمی تاریک با نورپردازی سبز و زیبا و حسابی معنوی بود. ‌چشم ها بارانی بود و نوای دلنشین و‌محزون ذاکر اهل بیت، قداست بی آلایش این دورهمی معنوی را زیبا تر می کرد.
همه در هم فشرده، نشسته بودیم… حسابی در حس عاشقانه دنجم غرق بودم که دستی به شانه ام زد.
با لبخندی مهربان سوال کرد:
“سلام! شما همیشه، اینجا می آیید"؟
گفتم: “سلام عزیزم! خب تو مراسم دیگه…تو مناسبت ها معمولا میام.”
با اشتیاق گفت:
“خیلی خوشم اومده از اینجا! من معمولا نمیام تو این جور مراسم ولی امشب با اصرار مامانم اومدم! چه خوب شد اومدم حس خوبیه"…
چند دقیقه بعد در حالبکه غرق ریتم سوزناک مداحی بودم دوباره با صدای او سرم را بلند کردم و گفتم: جانم؟
گقت: “میگم کیف تونو از کجا خریدین؟ خیلی دنبالشم گیر نیاوردم!”

آخرین چیزی که دلم می خواست این بود که در این لحظات خاص و بارانی معنوی بنشینم درباره مرکز خرید و مجتمع تجاری و قیمت کیف و کفش صحبت کنم.
ولی برای اینکه مودبانه رفتار کرده باشم به طور مختصر آدرس را بهش دادم.
دوباره با کنجکاوی گفت: “اتفاقا من دیروز همون جا بودم نداشت که!”
جواب دادم: “خب من چند ماه پیش خریدم الان دیگه نمی دونم…قابل نداره عزیزم؟!”
گفت: “مرسی، لطف دارید، می گردم پیداش می کنم.”
یک لحظه با خودم فکر کردم:
کاش من هم بگردم و پیدایش کنم! خودم را! آن خود پنهان شده در غبارهای نفس را…

فکر کنم فهمید الان دوست دارم کمی در خلوت خودم باشم. او هم سرش را پایبن گرفت و چند دقیقه بعد، دستمال به دست، اشک هایش را پاک می کرد…

ناگهان یکی از پیرزن های مسجد که حتی در آن شلوغی هم یک جای وسیع را اشغال کرده بود و مثل ملک شخصی از هر چهار طرف، یک متر را به خود اختصاص داده بود، بلند شد و به طرفش آمد‌ و با لحن تندی گفت:
“این مجلس، حرمت داره، جشن بزن برقص که دعوت نشدید! پناه بر خدا! خانم! جمع کن دخترتو چه وضعشه آخه با این دختر ترببت کردنت! شورشو در آوردین شماها”
البته دختر هم کم نیاورد و حسابی حرف های درشت بار پیرزن کرد.
بعد با عصبانیت رو به مادرش کرد و گفت: “صدبار بهت نگفتم منو اینجور جاها نیار؟! خوب شد حالا؟! دیدی راست می گفتم؟ پاشو بریم زودتر"…
موقع رفتن برگشت نیم نگاهی به من کرد سعی کرد لبخند نیمه جانی بزند و‌گفت:"ببخشید عزیزم! خداحافظ…
در حالی که هنوز چشماش خیس بود؛ رفت…

نوحه خوان چقدر سوزناک و زیبا می خواند.
بغضی که از همان اول مراسم ته گلویم جا خوش کرده بود، همنوا با ریتم غمگین نوحه تبدیل به اشک شد:

امشبی را شه دل در حرمش مهمان است!
مکن ای صبح طلوع
مکن ای صبح طلوع
صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است!
مکن ای صبح، طلوع
مکن ای صبح، طلوع…


دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

‌

1588882338k_pic_07ac1a45-ccf2-4cfe-97e8-17af1c32b229.jpg

 20 نظر

مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!

18 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

در حالیکه به اشکهایش در آینه خیره شده بود، دنبال راهکار می گشت.
دلش به حال خودش می سوخت. به حال اینهمه سال سگ دو زدن بی حاصل…مگر چه گناهی کرده بود که تاوانش این غم تمام نشدنی بود؟!

اینطور مواقع راحت ترین کار این است که انسان به حال خود دل بسوزاند و یک مجلس عزای واقعی برای دل گوربه گور شده ی صاف و ساده اش بر پا کند.
(از این اصطلاحات که انسان، موقع ناراحتی مثل نقل و‌نبات می گوید، طبیعی است).
اما عاقلانه ترین کار این است که بنشیند و طومار اشتباهاتش را لیست کند.
مثلا شاید از اول نباید به موقتی ها دل می بست.
یا شاید تمام عمر، زیاد از حد به فکر حرف مردم و در واقع همان (مردم چی میگن) معروف و دردسر ساز بود.
همین‌ مردمی که اگر هفت تا کفن هم بپوساند یک نیمچه سؤالی نمی کنند که او مرده است یا زنده!
اما او زندگیش را بر مبنای خط کش های فکری آنها بنا کرده بود.
شاید باید معیارهایش را از زیر بنا بازسازی می کرد و‌ شب به شب، تمام کارهایش را لیست می کرد و‌ هر کدام که اشتباه بود را حسابی پاک کن کاری و‌جبران می کرد.
ترس از گناهان انباشته شده سزاوارتر بود تا ترس از حرف مردم!

یا شاید هم مثل تی تیش مامانی های لوس، اینجا را با بهشت موعود اشتباه گرفته بود و‌ خیال می کرد به اینجا آمده تا یک عده بادبزن به دست با پر طاووس هفت رنگ، بادش بزنند.
و آن آیه قرآن که شما را با رنج ها آزمایش می کنیم را پاک از یاد برده بود!
صبر در هنگام بلا، و حفظ ایمان از سخت ترین وظابف انسان است.
نه اینکه تا تقی به توقی بخورد، از خدا گله کند و دست به قهرش با خالق، خوب باشد و کلاه ایمانش را باد حوادث به ناکجا آباد ببرد!

در این ماه عزیز، که نام حضرت مولا بر تارک آن حک شده است، سخنان آرامش بخش او، شاید به بادمان بیاورد که چه چیرهایی مهم بود و پشت گوش انداختیم و‌چه چیزهایی نامهم بود و از آن بت های پوشالی و موهوم ساختیم.

✨﷽✨
✍ پنج سفارش فوق العاده زیبا
از حضرت امیر المومنین علی (علیه السلام) :

?شما را به پنج چیز سفارش می کنم
که اگر در طلب آنها متحمل رنج زیاد
شوید سزاوار است:

1⃣ جز به خدا امیدوار نباشید .

2⃣ غیر گناه خود از چیزی نترسید.

3⃣ اگر چیزی بلد نیستید از گفتن
نمیدانم خجالت نکشید.

4⃣ اگر چیزی را نمی‌دانید در یادگیری آن
خجالت به خود راه ندهید .

5⃣ همواره صبر پیشه کنید که صبر در
ایمان مانند سر در بدن است. بدنی که
سر نداشته باشد خیری در آن نیست و
ایمانی که صبر نداشته باشد نیز خیر ندارد.

? نهج البلاغه (صبحی صالح) ،ص482
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅

پی نوشت:

قوی بودن و گوش به حرف ائمه دادن به معنی این نیست، که نباید اشک بریزی!
گاهی باید به حال دل شکسته، سوگواری کرد و آن وقت بعد از تمام این باران ها، مرد و مردانه، بلند شوی و اشتباهاتت را بپذیری و‌تصحیح کنی!
یک یاعلی گفتن مصمم، فاصله تو با تمام تغییرات مثبت است.
پس:
یا علی

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1588806289k_pic_5c138c0e-d59e-4e2b-85cd-ed852665473f.jpg

 14 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 48

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس