دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

من هم کم مقصر نبودم!

26 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

موهایش را با کش موی زرد، دم اسبی بست و با لبخند گفت:” خوشگلی، در سادگیه. می خوام یه تیپ اسپرت ساده و شیک بزنم که زیاد هم اجق وجق نباشه"! زنجیر طلای ظریفی که یک توپک خیلی ریز داشت به گردنش آویخت. یک تیشرت سفید و شلوار جین خوش فرم پوشید و منتظر ماند.
می دانست او از این فرم لباس پوشیدن خوشش می آید.
روبه روی آینه ایستاد. با به یاد آوردن اینکه او بیشتر دوست دارد، موهایش روی شانه هایش ریخته باشد، کش مو را در آورد.

این ساعت هم چقدر دیر می گذشت. ترجیح داد به جای شنیدن تیک تاک ساعت که حسابی روی اعصاب بود، یک فنجان شیرکاکائوی داغ، آماده کند وجرعه جرعه بنوشد و به تلوزیون نگاه کند تا وقت بگذرد.
با خود فکر کرد راستی رازش چیست که وقتی آدم منتظر هست یکدفعه صدای عقربه ها که تا به حال محو و ناشنیده بود شبیه طبل با صدای محکم روی تاروپود اعصاب می کوبد.

به خاطرات تلخ روزهای قبل فکر کرد. به کدورت طولانی مدتی که مثل بختک روی رابطه شان سنگینی می کرد.
حتی تازگی ها به قدری کار لج و لجبازی بالا گرفته بود که وقتی او از راه می رسید، از اتاقش هم بیرون نمی رفت…
اما امروز بعد از مدت ها رابطه کدر، همسرش زنگ زده بود و با لحنی گرم گفت: “شام درست نکن! از بیرون شام گرفتم.” لحنش حالت مهربان و عذر خواهانه ای داشت.
ته دلش اقرار کرد که چقدر دلش برای او تنگ شده است.
راستش در این مدت خودش هم از کینه و کدورت و رو کم کنی و لج و لجبازی خسته شده بود.
پیش خودش اعتراف کرد: “من هم کم مقصر نبودم! یک ذره کوتاه اومدن و چشم پوشی مگه چی ازم کم می کرد"؟!
.با خودش تصمیم گرفت حسابی خانه زندگی اش را گرم و نرم کند و شعله زیر خاکستر محو شده عشق را دوباره فروزان کند.
اما در عین حال، اعتراف کرد که این چند روز قهر و ابرو بالا دادن و طاقچه بالا گذاشتن، حسابی کارساز بود. با خودش گفت:
“ولی این قیافه گرفتن های چند روزه خوب جواب داد. لازم بود واقعا! من که تو دلم دوستش دارم. خدا وکیلی مرد خوبیه…اما دیگه یک کم حساب کار دستش اومد که چی به چیه"!
با صدای تلفن با خوشحالی گوشی را برداشت که صدایی سرد پرسید:
“آخرین تماس از این گوشی به شما گرفته شده بود. شما با صاحب این خط، نسبتی دارید’؟!

حتی داغی فنجان شیرکاکائو هم نتوانست دستان یخ زده اش را که به دور فنجان گره خورد بود، گرم کند.
حتی صدای شکستن فنجان هم نتوانست او را از مات و مبهوتی خارج کند.
فرصت ها از دست رفته بود و تنها چیزی که باقی ماند، سرمای سوزناک مرگ بود و شعله عشقی که برای همیشه زیر خاکستر فاصله، دفن می شد.



پی نوشت:

در دنیایی که تا این حد موقتی هست، به جز محبت و عشق، هر نیروی دیگری کار خراب کن است.
شاید به ظاهر جواب داد.
شاید دیگران مجبور شوند با خواسته های ما راه بیایند.
اما اگر لحظه ای به فرصت های تمام شده فکر کنیم، هرگز قلبمان را با کینه و کدورت و انرژی منفی سیاه نمی کنیم.


دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1589503664k_pic_db2a66ca-9223-4645-ba4b-7449713010be.jpg

 26 نظر

راز خوشبختی واقعی!

25 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»
یک تکه کیک شکلاتی خیس و یک فنجان قهوه و‌ تماشای تلوزیون، بهترین راه بود که خستگی روز شلوغی که گذراندم را برطرف کند. از آرامش دنجم لذت می بردم که تلفن زنگ خورد. همسرم بود که با صدایی که انگار می خواست سورپرایزم کند گفت:” وسایلت رو جمع و جور کن، مسافرتی که می خواستی، جور شده، برنامه های کاریم رو تنظیم کردم که بتونیم یک چند روزی بریم مسافرت"…

در حالیکه دیگر اثری از آن آرامش و حس خوب و راحت چند لحظه پیش در من دیده نمی شد، گوشی به دست مات و مبهوت مانده بودم که چه بگویم.

برای ساعت، ساعت هفته پیش رو برنامه ریزی کرده بودم و اصلا آماده مسافرت نبودم! یعنی الان باید می افتادم به وسیله جمع کردن؟! و تحمل خستگی سفری که اصلا آماده اش نبودم؟!

ما به آن مسافرت نرفتیم! همسرم هم خدا را شکر اصراری نداشت. راستش بیشتر به خاطر اینکه فکر میکرد من خسته شده ام و احتیاج به مسافرت دارم، این پیشنهاد را داده بود.
با خودم فکر کردم، مسافرت وقتی خوب است که انسان از قبل تدارک ببیند و کاملا مهیا و آماده باشد.

این حس عجیب بارها برای من پیش آمده است و معمولا مواقع خواب به آن فکر می کنم که اگر ناگهان ببینم مهلتم در این عالم تمام شده است و قرار است راهی سفر ابدی شوم، چقدر آماده هستم؟!
آیا فقط حرص و ‌جوش این دو روز دنیا را زدم و‌ در مورد عالم باقی کلا بی خیالی طی کردم؟ و‌حالا ناگهان در عمل انجام شده قرار گرفتم؟!
به قول پروین اعتصامی:

«به جای جامه تقوا که عیب جان بپوشاند
به جسم آویختیم این پرده های پرنیانی را»

حالا خوب است که یقین داریم بلیت این مسافرت، از قبل برای همه ما خریده شده است و برو برگرد هم ندارد!
این را که دیگر فهمیده ایم! یا نکند هنوز نفهمیدیم؟!!!
حافظ چه زیبا می گوید:
«عاقبت، منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز»!

بعضی ها آن قدر زیبا زندگی کردند که هزار سال هست قصه آنها در گنبد افلاک، غلغله به پا کرده است.
بعضی ها آنقدر زیبا با زندگی وداع کردند که حتی موقع رفتن سوگند یاد کردند که خوشبخت شدند!
و خوشبختی و رستگاری یعنی همین!
یعنی آنقدر زیبا و درست زندگی کنی که هم قصه زندگی تو در عالم جاویدان بماند.
و هم آن قدر مهیای سفر باشی که هر لحظه که اتفاق بیفتد حاضر و آماده و مطمئن و با آرامش، «فزت و رب الکعبه» گویان آماده این سفر زیبا باشی!

? آیت‌الله بهجت قدس‌سره می فرماید:

? «این‌دو راه، خیلی با هم تفاوت دارند که انسان هنگام مرگ، «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکعْبَةِ» (به پروردگار کعبه سوگند، رستگار شدم) بگوید، و یا دمِ رفتن، با حال حسرت و پشیمانی و ندامت برود و بگوید: ای‌کاش از این راه نمی‏رفتم»!

(در محضر بهجت، ج3، ص242)


دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/




طرز تهیه باسلوق که برای مراسم نذری و افطاری بسیار مناسب است:
مواد مورد نیاز:
نشاسته 100گرم
گلاب نصف لیوان
پودر نارگیل 150گرم
مغز گردو 100گرم
شکر 200گرم
روغن یک قاشق چایخوری
آب سرد دو لیوان

داخل یک قابلمه نچسب، نشاسته را با آب سرد حل کنید و روی حرارت ملایم قرار دهید تا نشاسته گلوله گلوله نشود. برای هم زدن نشاسته از کفگیر یا قاشق چوبی استفاده کنید.
بعد از حل شدن نشاسته، شکر، گلاب و روغن را به آن اضافه کنید و هم بزنید و بگذارید تا مایه باسلوق، سرد شود.
بعد از سرد شدن به مدت یک ساعت داخل یخچال گذاشته شود تا سفت شود.
بعد دست خود را کمی چرب کنیم و مایع خمیری شکل باسلوق را به اندازه یک گردو بردارید و گرد کنید و در پودر نارگیل بغلتانید و با مغز گردو روی آن را تزئین کنید.

نوش جان
طاعات و عباداتتون قبول
و التماس دعا

1589461575k_pic_dd5830c0-33f5-4770-aabc-b6f4fd2b2f28.jpg

 6 نظر

"حلالم کن" کافی نیست!

24 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

“پاشو بیا شام بخور دیگه؟ از اون کتلت هایی که خیلی دوستش داری درست کردم با سیب زمینی سرخ کرده و گوجه های سرخ شده ی کنارش.”
از بچگی عاشق کتلت های خوشمزه ای بودم که مادرم درست می کرد.
وقتی به خانه زندگی خودم رفتم خیلی سعی کردم شبیه او درست کنم اما نشد.
هر چند تمام دوستانم از کتلت های خوشمزه ایی که درست میکنم، حسابی تعریف می کنند.
اما نه! این، آن نیست. به دلم نمی نشیند.
شاید ادویه هایش فرق دارد.
اما نه او فقط همان نمک، فلفل، زرچوبه را استفاده می کند.
او‌خیلی ادویه باز نیست!
فکر کنم کار، کار یک ادویه مخصوص باارزش باشد مثلا چیزی شبیه به “عشق واقعی و محبت مادرانه” که چاشنی خوش طعم آن است.

به چشمان مهربان و نگرانش نگاه میکنم.
نکند فهمیده چقدر غمگینم؟!
آخر او با بقیه فرق دارد! او مادر است!

با صدایی شاد و آرام از زیر چادر نماز میگویم: “بگذار این تعقیبات تموم شه، زودی میام عزیزم".
و‌ مادرم می گوید: “باشه زودتر بیا پس … ولی‌ بدون تو که مزه نمیده…ظرفا رو نمیچینم تا تو بیای".

فرقی ندارد! کی! کجا! و چگونه!
به هر حال این لحظات خاص، گاهی وجود دارد.

ممکن است صدای همسرم باشد که می گوید: “هر وقت تموم شد نمازت، پایین تو ماشین منتظرتم! یه کم زودتر فقط…باشه؟!”
یا صدای با محبت دوستی که برای عصرانه ایی صمیمانه٬ دعوتم می کند.

راستش این طور مواقع دلم تنهایی مطلق می خواهد.
مهربانی هیچکس را نمی خواهم! حتی عزیزترین هایم را.
نه مادر نه همسر نه خواهر نه فرزند نه دوست صمیمی و نه هیچکس دیگر در این عالم!
حسی شبیه این که وقتی میل نداری و از شیرینی جات زده شده ای، به زور، چندین و چند کیک خامه ای بزرگ به خوردت بدهند.

اینطور مواقع عادت دارم چادر نمازم را طوری پایبن بیاورم که هیچکس صورتم را نبیند.
جز او!
انگار همه نامحرم می شوند و فقط اوست که حق دارد از زیر چادر، اشکهای مخفی و چشمان بارانی ام را ببیند.
بی قرار آغوش گرم و اطمینان بخش او می شوم.
می خواهم تنها محرم حقیقی من در این عالم، اشکهایم را پاک کند و نوازشم کند.
.
در واقع این لحظات خاص غمگین، بی دلیل هم نیست.
شاید از کسی ناراحت شده ام که انتظارش را نداشتم.
شاید بهم ثابت شده دیگران آنطوری که وانمود می کنند نیستند و یا هر دلیل دیگری…مهم نیست.
دلایل زیاد است! مگرنه؟!
عالم هبوط و تکثر و ماده این حرف ها را هم دارد دیگر!
از این«أسفل السافلین» به تعبیر قرآن، که نمی شود انتظار بهشت داشت.

نمی دانم این حس غمگین را دوست دارم یا نه!
فکر میکنم که نه! حس خوبی نیست!
اما در عین حال آن احساس نزدیکی و عشق عمیق او را در این لحظات خاص، به شدت دوست دارم.
حسی که لابه لای شادی های لوس شلوغ پلوغ گمش می کنم.
انگار یک دسته گل یاس یا مریم خوش عطر در دست گرفته ام که سجاده ام را سرشار از بوی خوشش می کند و بی نیازم می کند از تمام عطرهای زمینی…

چادر نمازم را پایین تر می آورم و زیر آن قایم می شوم.
با خود فکر میکنم کجاست آن چادر نماز نرم و آرامش بخشی که وسعتش تمام عالم را پر کند؟!
همان که در تمام عمر زیر امنیت آن پناه بگیرم و آرام شوم! نه فقط در ابن لحظات خاص…

اگر او اشک هایم را پاک کند، به هیچکس نمی گویم که در خلوت دنج چادر نمازم، چه عاشقانه معنوی زیبایی را تجربه کردم.
آن وقت قول می دهم دیگر نترسم!
اصلا مگر می شود کسی که حامی اش خداست بترسد؟!


پ.ن :

1- همزمان که در این شب های قدر، به همدیگر “التماس دعا” و “حلالم کن” می گوئیم، در خلوت درونی با خود فکر کنیم که چطور زندگی کنیم که دلی از ما نرنجد.

2- بد است که دلیل حس بد کسی باشیم!
اگر در این شب ها دلی از دست ما گرفته باشد تنها دو کلمه “حلالم کن"! کافی نیست!
بلکه باید در سبک زندگی خود و رفتارمان تجدید نظر کنیم و این شب ها، ساعاتی را به بازنگری جزئی ترین رفتارهای خود بپردازیم.

3- مؤمن یعنی انسان آرام! یعنی کسی که همه کنار او حس أمن و امان آرامش را تجربه می کنند.
مؤمن باشیم! به معنی واقعی کلمه!

4- حضورمان مثل کلید، چاره ساز و گشایش دهنده مسیر زندگی دیگران باشد.
نه مثل زنجیر سد راه آدم ها…
به قول نظامی:
«کلیدی کن! نه زنجیری در این بند»


5- اگر توانستیم اینقدر دوست داشتنی و آرام و مفید زندگی کنیم، آنوقت خود به خود در دعاهای دیگران جا می گیریم.
حتی بدون گفتن “التماس دعا”


دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1589320430k_pic_c0c45f79-4898-4e94-92f7-5c3d47fb5a9c.jpg

 22 نظر

تکنیک های جذاب همسرداری!

23 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

گاهی اوقات ترفندهای همسرداری را از زبان آرایشگرها شنیدن هم برای خودش عالمی دارد.
همیشه که نباید لای کتاب های قطور روانشناسی که گاهی لقمه را هفت بار دور سرشان می پیچند و آخر سر هم یک جمله نا مفهوم تحویل ادم می دهند، به دنبال دستورالعمل گشت!

بحث در مورد همسرداری و جنگ و صلح های معروف بین زوج ها، حسابی گرم شده بود.
آرایشگر خوش سخن دوست داشتنی می گفت:
“میدونید؟ تموم این حرفا رو بی خیال! من یه تکنیک جذاب دارم که همیشه ی خدا جواب میده".
و وقتی با چشمان گرد شده و مشتاق بقیه رو به رو شد و با زمزمه های “وای واقعا؟ خب چی هست حالا؟ بگو” مواجه شد، ادامه داد:
“هر وقت بحثمون میشه جای اینکه بنشینم غصه بخورم و هزار حرص و جوش…پا می شم میرم حسابی به خودم می رسم. انقدر که مات و مبهوت می مونه…یه اخم و دلخوری جذاب هم مینشونم رو چهره م…بعد هم هی به بهانه ظرف و ظروف و کارهای روزمره، جلوش مانور میدم و دلبری می کنم.
البته به ظاهر تحویلش نمی گیرم و اخم و جدیتم را حفظ می کنم. به این میگن دلبری مخفی!
بعد اون که همچین محو تماشای منه، هی می خواد سر حرفو باز کنه و خلاصه حسابی از موضع خودش پایین میاد".

عکس العمل ها متفاوت بود و هر کسی طوری واکنش نشان داد:

“برو بابا! حال داریا…وسط دعوا و دلخوری چه دل خوشی داری که فکر این ادا اطوارهایی!

“وای چه روش خوبی! حتما امتحانش می کنم".

“چه کار سختیه! ولی آفرین که انقدر مسلطی که تو اون اوضاع و احوال، اینجوری عکس العمل نشون میدی”

در کتاب های روانشناسی به ویژگی تصویری بودن و به عبارتی ویژگی بصری و دیداری بودن مرد اشاره شده است.
همانطور که خانم ها، بیشتر سمعی هستند و به ویژگی های شنیداری و همدلی ها و محبت هایی که به زبان اورده می شود، عکس العمل مثبت نشان می دهند.

نمیدانم قضیه «لتسکنوا إلیها» به راستی چه معانی مختلفی می تواند داشته باشد.
اما ایجاد سکون و آرامش و حس مطبوع و دوست داشتنی ایجاد کردن، از هنرهای یک زن کامل هست.
زنی که گاهی در اوج عصبانیت هم به جای عکس العمل های آنی و بی فایده، به عقلش رجوع می کند و گزینه دلبری کردن و آرامش بخش بودن را انتخاب می کند.
گاهی کار راحتی نیست
وگرنه که جهاد، نام نمی گرفت!
تگنیک های جذاب ارایشگرانه را که نمی دانم، جواب می دهد یا نه!
اما این را می دانم که هر حرکت کوچکی اگر به نیت ایجاد عشق، صلح و آرامش باشد، قطعا بی حواب نمی ماند!
حتی اگر هیچکس آن را ندید اما آن که باید ببیند، می بیند!

دین آرامشبخش ما
به قلم‌ شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1589235145k_pic_8a152ae3-a173-47d1-96eb-85345d140214.jpg

 24 نظر

ببخشید! منظوری نداشتم!

22 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

“صبر کن الان روشو کم‌ می کنم، هر چی سکوت میکنم جری تر میشه، فکر کرده با ساده طرفه"!
با خشم در حالیکه بدنش می لرزید از جایش بلند شد و هر چه تو دهنش بود، بارش کرد! حرف هایی که در این مدت ته قلبش تلنبار شده بود.
رنجش هایی که در دلش داشت. عقده هایی که در وجودش رخنه کرده بود‌
“تو بگو من بگوها” شروع شد و فضا هر لحظه بیشتر و بیشتر از انرژی سیاه نفرت، انباشته می شد!
دیگر خودش هم کنترلی روی حرفهایش نداشت، مثل مسخ شده ها، فقط فریاد می زد و می گفت و می گفت…
سبک شد، عقده هایش خالی شده بود‌ اما تپش قلبش تند شده بود. پس چرا حس خوبی نداشت؟
چرا به آرامش نرسیده بود؟!
چند ساعت بعد در حالی که به شدت عذاب وجدان گرفته بود، افتاد به عذر خواهی و عبارت هایی مثل ” ببخشید واقعا منظوری نداشتم” و از این حرف ها…
اما آیا همیشه، همه چیز قابل جبران است؟!

پی نوشت:

1- در قرآن کریم، صدای بلند به صدای حمار تشبیه شده است و از آن به شدت نهی شده است.

2- در قرآن کریم بر قول سدید و کلام محکم و سنجیده سفارش شده است.
قرار نیست انسان همیشه به اصطلاح “خفه خون” بگیرد و همه چیز را توی دلش بریزد. اما با قیل و قال و خشم بی ترمز و افسار گسیخته هم چیزی علاج نمی شود.

3- گفتگو یک هنر است. باید این مهارت را در خود تقویت کنیم که به جا و کاربلد و با شیوه های صحیح، کلام خود را به گوش مخاطب برسانیم.
آیت الله جوادی آملی درباره قول سدید در قرآن مجید می فرماید:
?
«قول_سَدید را قرآن سفارش کرد نه «قول شدید» را‼️

? فرمود: (قُولُوا قَوْلاً سَدِیداً) ?

کلام_برهانی حرف سدید است، داد کشیدن‌ها اثری ندارد».⛔️ ❌

4- کاش دست از باری به هر جهت رفتار کردن برداریم و خودسازی را جدی بگیریم.

5- ثواب ختم قرآن در ماه رمضان بسیار زیاد است. اما کاش با عمل کردن به کلام خدا، نشان دهیم که قرآن فقط برای مد و یرملون و خواندن و رد شدن از آن نازل نشده است.


دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1589158974k_pic_7f1b0027-59c8-421c-91ed-2fd1b9458107.jpg

 26 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 48

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس