شاید بعد از ماه رمضون که آدما یه جورایی حس می کنند به اون چیزایی که قرار بود برسند، نرسیدند. شنیدن این قصه آرامش بخش باشه و اصلا یه شاه کلید به دستشون بده که تموم اون قفل های بسته ی محال هم باز شه…
دوستان عزیزم نمی دانم چه قول و قرارهایی با خودتون و خدا بسته بودید که موفق نشدید و حس می کنید کم آوردید.
زمزمه انرژی بخش خدا را فراموش نکن:
مرگ یک بار! شیون یک بار!
بهت پیشنهاد می کنم وقتی خیلی حالت بد هست و از حرص به خودت می پیچی و حتما حتما می خواهی زهرت را بریزی و با خودت زمزمه می کنی: “هر چی میشه بذار بشه، مرگ یه بار شیون یه بار! بذار همه چیو از دست بدم. دیگه برام مهم نیست…ولی از حقم دفاع میکنم و محاله کوتاه بیام".
این حکایت را بخوانی:
« یک شب مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری شد، عادت نجار این بود که موقع ترک کارگاه وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب، نجار اره اش را روی میز گذاشته بود. همینطور که مار گشت می زد بدنش به اره گیر کرد و کمی زخم شد. مار خیلی عصبانی شد و برای دفاع از خود اره را گاز گرفت. این کار سبب خون ریزی دور دهانش شد و او که نمی فهمید که چه اتفاقی افتاده، از اینکه اره دارد به او حمله می کند و مرگش حتمی است تصمیم گرفت برای آخرین بار از خود دفاع کرده و هر چه شدیدتر حمله کند.
او بدنش را به دور اره پیجاند و هی فشار داد. صبح که نجار به کارگاه آمد روی میز به جای اره، لاشۀ ماری بزرگ و زخم آلود دید که فقط و فقط بخاطر بی فکری و خشم زیاد مرده است.
ما در لحظۀ خشم می خواهیم به دیگران صدمه بزنیم ولی بعد متوجه می شویم که به جز خودمان کس دیگری را نرنجانده ایم و موقعی این را درک می کنیم که خیلی دیر شده.
زندگی بیشتر احتیاج دارد که گذشت و چشم پوشی کنیم، از اتفاقها، ازآدمها، از رفتارها، از گفتارها…
و به خودمان یادآوری کنیم، گذشت و چشم پوشی…»
راستش وقتی این حکایت را می خواندم یاد تمام لحظاتی افتادم که انگار کسی فرمان را از دستمان در می آورد و به در و دیوار می خوریم.
اولا در یک فرصت مناسب و یک خلوت درونی با خود فکر کنیم که چرا باید به دیگران این اجازه و این قدرت را بدهیم که کنترل و فرمان ما دست آنها باشد؟!
یعنی ما تا این حد ضعیفیم که فقط وقتی همه چیز گل و بلبل است می توانیم خوب و مسلط بمانیم؟!
ناخدایی که فقط در دریای آرام و آفتابی می تواند کشتی را براند هنری نکرده است.
ناخدایی که بلد نیست وسط طوفان ها زمام امور را به دست بگیرد، سرنوشت خوبی منتظرش نیست!
شده تا به حال بی اراده و خشمگین، چشمانت را ببندی و گفته باشی و گفته باشی و گفته باشی…و در آخر هم تازه ببینی آن کسی که ضرر کرده و بازنده ماجرا شده خودت بودی!
کسی نمی گوید اصلا خشمگین نشو!
و هرگز فریاد نزن!
درباره راههای کنترل خشم هم در این مجال، صحبت نمی کنم.
فقط اینکه اگر قرار است فریادی هم زده شود، حساب شده و سنجیده باشد، نه فکر نشده و “هردمبیلی”
خود داری کردن و کنترل خشم به ما این فرصت را میدهد که در زمان آرام تر، با خودمان دو دو تا چهار تا کنیم که چه عملی به صلاح ما هست و چه چیز بر عکس، علیه ما استفاده می شود.
این فرصت را از خودمان دریغ نکنیم.
«لَیسَ مِنّا مَن لَم یَملِکُ نَفسَهُ عِندَ غَضَبِهِ؛
کسى که هنگام خشم، خوددار نباشد، از ما نیست.»
امام صادق علیه السلام، کافى شریف (ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 637، ح 2
دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/
ترسیم مثلث عشقی
تا می گوییم :«مثلث عشقی» ذهنمان می رود به سمت و سوی رابطه های خیانت آمیز که جذابیت مخفی آن، دستاویز سریال های پر فروشی شده که مثل قارچ خودرو از کانال های ترکیه ای و مکزیکی سر بر آورده است.
انگار تمام مردم آن دیار هبچ کار و کاسبی و مشغولیت و تحصیل و تلاش و خلاصه هیچ فعالیتی ندارند، غیر از آن که از صبح تا شب دنبال رابطه های خیانت آمیز باشند.
اما موضوع صحبت من این نیست.
می خواهم از مثلث عشقی باارزشی صحبت کنم که با وجود آن، تمام روابط معنا می یابد. جنگ و دشمنی از بین می رود و صلح پایدار پدید می آید.
وقتی در رأس عاشقی، عشق الهی قرار می گیرد و دو نفر که هر دو عاشق خدا هستند، به همدیگر عشق می ورزند، تمام دوگانگی ها و اختلاف ها از بین می رود.
به این نکته عجیب دقت کنید:
صد و بیست و چهار هزار پیامبر وجود دارد که از نقاط مختلف جهان و با فرهنگ های مختلف (از نظر جغرافیابی) مبعوث شده اند؛ اما کوچک ترین اختلافی بین آنها نیست.
همه یک چیز را می گویند و تمام آنها با انگشت اشاره به نوک این رأس و مبدأ یکتای عالم اشاره کرده اند.
دلیل این وحدت و عدم تفرقه بین رسل، این است که آنها هیچگونه منافع شخصی و هوای نفس در کارشان دخیل نبود.
بلکه همه یک مثلث عشقی را ترسیم کرده بودند. عشق آنها به مردم و هدایتشان به خاطر عشقی بود که به خدای یکتا داشتند.
اختلاف وچندگانگی و تفرقه جایی رخ می دهد که «من» وجود داشته باشد.
«أنانیت» ریشه تمام آشوب های بشری هست.
و دلیل اتحاد هماهنگ تمام پیامبران، عشق مشترکی بود که به خدا داشتند.
«من» ایی وجود نداشت. هر چه بود «او» بود و لاغیر…
لذا خداوند در قرآن کریم می فرماید:
ِ «لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ»
(بقره،285)
و مولانا چقدر عمیق در این باره می گوید:
«أطلب المعنی من القرآن و قل:
لانفرق بین احاد الرسل»
پی نوشت:
1- آیات قرآن برای هدایت ما نازل شده اند برای آنکه در زندگی ما و حتی در روزمره ترین لحظاتمان مورد استفاده قرار گیرند. سرسری از آن عبور نکنیم!
2- اگر در روابط ما، ملاک ومبداء و رأس خدا باشد، آن وقت حتی عشق ورزیدنمان به همدیگر قداست و معنی می یابد و تفرقه و اختلاف و “منم، منم” ها رنگ می بازد.
منیت از بین می رود و «ما» می شویم.
«ما»یی که انقدر وسیع وبیکران است که به خدا متصل می شود.
دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/
شاید یک روز بفهمم...
میوه جزو علاقمندی های من نیست. بیشتر، شیرینی جات و نوشیدنی های خوش طعم را ترجیح میدهم.
البته به جز توت فرنگی که عاشقشم.
گاهی فکر می کنم اصلا بی خیال ویتامین. بگذار فقط از دوست داشتنی هایم لذت ببرم.
چی میشد کیک شکلاتی خیس، یک عالمه ویتامین مفید داشت؟ و یا شیرینی قطاب که خیلی دوستش دارم یک عالمه فسفر به مغزم اضافه می کرد؟!
(شاید هم بکنه! آخه قطاب توش گردو داره، بیخود نیست انقدر باهوشم)
چه میشد اگر موقع تماشای فیلم مورد علاقه ام و لذت بردن ازش، یکهو یک عالمه اطلاعات علمی در مغزم ذخیره میشد؟ و موقع خوردن قهوه و شکلات، کارهای تلنبار شده ام خود به خود انجام میشد.
یا وقتی غذای مورد علاقه ام (شوید باقلی پلو با گوشت بره) را میخورم درست به اندازه شلغم، خواص آنتی بیوتیکی به بدنم تزریق میشد؟!
بعد دوباره فکرم میرود سر این موضوع که چرا همیشه بد مزه ها، اینقدر پر خاصیت و مفیدند و خوشمزه ها مضر و ممنوعه…
اما شاید بشود از ترکیب وظایف و دوست داشتنی ها، معجون خوش طعمی ساخت.
ضمن اینکه لذت بردن را نفی نمی کنم.
اما صرف لذت بردن های سطحی، از انسان، موجود پوچی می سازد که به مرور زمان، خودش هم خودش را قبول ندارد.
اصلا جالب نیست که وقتی روبه روی آینه فطرت می ایستیم با چهره حیوانی خود روبه رو شویم. همان که فقط دنبال بخور و بخواب های حیوانی و رشد دادن به قسمت های جسمانی وجودش بود و از تعالی روحش کاملا غافل ماند.
عبارت «کلأنعام بل هم اضل» سزاوار روحزیبایی نیست که در ما به ودیعه گذاشته شده است.
ولی از آن طرف هم ریاضت های بیجا و پرهیز از نعمت های زیبایی که برای ما آفریده شده است را نمی فهمم!
شاید اهلش بفهمند.
نمیدانم...
اما من دست رد زدن به نعمت ها و هدایای زیبای خدا را دوست ندارم.
دوست دارم زندگی را لحظه لحظه نفس بکشم و خود گمشده ام را لای آیه های مصور خدا در جهان هستی پیدا کنم.
شاید یک روز بفهمم که در میان همین روزمره های ساده زندگی، کلی فرصت ناب، مخفی شده بود برای به او نزدیک شدن.
شاید یک روز بفهمم معنی این حدیث را که اگر یک ساعت کنار همسرت عاشقانه و با آرامش بنشینی بهتر است از شب تا صبح اعتکاف آن هم در مسجدالنبی یعنی چه!
شاید یک روز بفهمم اینکه بزرگان می گویند دنبال ریاضت های پیچیده و نوک کوه و ته غار نباشید، همین اخلاق حسنه و صبر جمیل در ارتباطات خانوادگی از سخت ترین ریاضت هاست یعنی چه!
شاید یک روز عمیق بودن این حدیث را از پس ظاهر ساده اش درک کنم که “وقتی زنی با نیت پاک و الهی حتی استکانی را در خانه جابه جا میکند چه اجر عظیمی دارد"!
شاید یک روز بفهمم که بی جهت در دل واژه های عجیب و یا در قله قاف به دنبال سیمرغ می گشتم.
او را همین جا در لحظه لحظه روزمره های زندگی باید حس کرد.
«و خدایی که در این نزدیکیست…»
دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/
حالا برسیم به یکی از دوست داشتنی های مورد علاقه ام ( پنکیک) که سریع و آسون و خوشمزه است.
مواد پنکیک:
1و 1/2 پیمانه آرد
ا پیمانه شیر
30گرم کره
1قاشق غذاخوری شکر
1تخم مرغ
1قاشق مرباخوری بیکینگ پودر
نوک قاشق چایخوری وانیل
نوک قاشق چایخوری نمک
طرز تهیه:
تخم مرغ و شکر را با همزن میزنیم تا لطیف و کرم رنگ شود و شکر کاملا داخل تخم مرغ حل شود بعد وانیل را اضافه می کنیم و باز کمی هم میزنیم بعد شیر و کره گرم شده در فضای اتاق را هم اضافه می کنیم و با همزن هم میزنیم.
نمک و بیکینگ پودر و آرد را با هم الک میکنیم و به مخلوط اضافه می کنیم. و با قاشق هم میزنیم به هم زدن ادامه می دهیم تا گوله های آرد کاملا حل شده و مخلوط یکنواخت گردد.
از مخلوط یک قاشق بر میداربم و در ماهیتابه نچسبی که روی حرارت داغ شده می ریزیم و اگر احتیاج داشت با قاشق پخشش می کنیم که زیاد ضخیم نشه. وقتی پنکیک شروع به حباب زدن کرد و خودش را گرفت برمیگردانیم تا آن طرفش هم طلایی بشه و کاملا بپزه
پنکیک آماده ست.
و میشه با عسل یا شکلات صبحانه یا خامه و میوه های مختلف سرو بشه
(من با عسل دوست دارم)،
نوش جون
شاد باشید.❤
حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
هر چه بر سرت می آید، از اثر انرژی هایی هست که خودت به جهان هستی صادر می کنی. برای اینکه به مؤفقیت دست پیدا کنی، تکنیک معجزه آسایی وجود دارد که اگر آن را به درستی به کار بگیری می توانی نیروهایت را به نحو مثبتی متمرکز کنی و اثرات شگفت انگیز آن را بر زندگیت ببینی…
کتاب را در قفسه کتابخانه می گذارم.
گوشم پر است از این حرف ها…
کاری به درست و غلط بودنشان ندارم.
اما یک چیز را به وضوح می دانم.
من عاشق توأم?
و آنقدر کنار ماه و قهوه و سه تار، عاشقانه هایم را غزل می کنم، تا یک سحر، چهره ات را ببینم.
«بیرون شو ای همایون، از پشت پرده ی غیب
تا در سه گاه مستی، شوریده تر بخوانم»!
ادعای خوب بودن ندارم!
اما بد بودنم دلیل نمی شود که دوستت نداشته باشم.
کار و بار من دلداده و شیدا شبیه آن طفلی شده که مدام با ندانم کاری هایش دل پدر و مادرش را خون می کند…اما در عین حال عاشق آنهاست.
فقط بلد نیست که راه و رسم عاشقی را همچین منظم و استاندارد پیاده کند.
راستی اصلا مگر عاشقی، قاعده دارد؟
مگر عاشق، سرگشته و بی قرار و بی قاعده و پر از اشتباه نیست؟!
بهانه می آورم! ?خوب میدانم.
دارم با کلمات بازی می کنم.
وگرنه حتی عشق هم قانون خودش را دارد.
برمی گردم به سطرهای اول نوشته! انرژی، هماهنگی، سنخیت…
عاشق باید با معشوقش سنخیت داشته باشد. شبیه او شدن را بلد شود.
وگرنه اگر تا قیام قیامت هم از ته دل نیت کنی و حافظ باز کنی و او هم دلت را خوش کند که: “یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور"! باز هم فایده ای ندارد.
به کدام کنعان برگردد؟! وقتی هنوز برادران، توبه نکرده اند و پیراهن ها خونی اند.
غم بخور!
غم بخور برای آن یوسف زندانی در چاه غربت که اسیر بیابان های فراق است.
غم بخور شاید عوض شدن را یاد بگیری!
حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
تا غم نخوریم و حالیمان نشود که چه برکت عظیمی را از دست داده ایم، به خودمان نمی آییم…
و تا به خودمان نیاییم، تغییرات مثبت اساسی را شروع نمی کنیم.
و تا تغییرات مثبت واقعی را شروع نکنیم، او نمی آید!
می بینی؟ همه چیز به هم مرتبط است…
زنجیره غمگینی است.
«یوسف! به این رها شدن از چاه دل نبند!.
این بار می برند که زندانی ات کنند».
و چگونه سر از خجالت بلند کنم اگر که من دلیل این زندانی شدن باشم!?
دین آرامشبخش ما
شیدا صدیق
سحر بیست و ششم ماه رمضان1399
https://golenarges18.kowsarblog.ir/