دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

دو دختر بچه در پیراهن آبی

02 مرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

دو دختر بچه در پیراهن آبی
فریادی در شب…
و گهواره فرو می افتد.


#هایکوکتاب






وقتی تیک تاک عقربه های ساعت به آرامی، خواب رنگی بچه های بیگناه را به زمین یاد آور میشود…
ناگهان صدای دلخراش بمب در فضا می پیچد…فریادی در شب، طنین می اندازد. زمان متوقف می شود.
گهواره فرو‌ می افتد…
و‌ساعت های جهان، هرگز بزرگ شدن معصومانه آنها را با هیچ عقربه ی متحرکی نشان نمی دهد.

#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق

1563928712k_pic_049ddd7e-7930-44c7-8897-a4752c94b202.jpg

 نظر دهید »

یک بشقاب، سوپ سنگی

01 مرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»


«خیلی ویتامینه و مقوی و البته کمی ‌عجیب، غریب و خاص به نظر می آد، خب چی از این بهتر! خسته شدم از غذاهای تکراری! بگذار امتحانش کنم ببینم چیه»

اما چند ورق که خواندم با ماجرای جالبی روبه رو شدم..
قضیه اصلا آن طور که من فکر میکردم نبود.
مسافرانی غریب وارد روستایی با صفا شدند، چند روز که گذشت دیگر غذایی برای خوردن نداشتند لذا از ساکنان درخواست غذا کردند اما هیچکس به آنها کمک نکرد.
راه به جایی نداشتند و گرسنگی امانشان را بریده بود لذا دیگی بار گذاشتند و چند سنگ در دیگ انداختند و دورش جمع شدند…
زنی از راه رسید و‌با دیدن آتش و دیگ و دود و بند و بساط پرسید:
‘"چی دارید درست می کنید؟”
جواب دادند:"سوپ سنگی”
پرسید:"فروشیه؟ منم میخوام”
گفتند:” راستش یه مقدار طول میکشه آماده شه، از اوناست که باید حسابی جا بیفته. باید صبر کنید و اگه ازش میخواهید شرطش اینه که یه مقدار از موادی که باید در اون باشه رو شما بدید.”

زن با خوشحالی از این که هزینه ای هم پرداخت نمی کند گفت: من مقداری سبزیجات و حبوبات می آورم.
و همینطور هر که از راه می رسید برای سهیم شدن در این سوپ جالب، یک مقدار از مواد را تهیه میکرد: گوشت، هویج، قلم، پیاز، ادویه و…
تا اینکه سوپ سنگی آماده شد و همه نشستند و با لذت از آن خوردند…

کتابچه انگلیسی را بستم و با خود فکر کردم:
پس ماجرای سوپ سنگی این بود؟!

البته برداشت های متفاوتی از آن میشد داشت.
من اینطور استنباط کردم :
تا انسان عاطل و باطل بنشیند و فقط توقع داشته باشد که دیگران به دادش برسند، فایده ندارد…
غرولند کردن که چقدر من کم شانسم چرا هیچکس به فکر من نیست هم چاره ساز نیست…
بلکه باید بلند شد با کمترین امکانات هم یک قدم برداشت و اگر انسان، شروع کند و قدم در راه بگذارد، راه، خود ادامه مسیر را به او نشان خواهد داد و کمک ها از راه میرسند…

برداشت دیگر می تواند این باشد:
در هر کاری، باید احساس شود که مزیتی برای دیگران هم وجود دارد، وگرنه علاقمندی به مساعدت در آن به وجود نمی آید…

به هر حال شاید یک مقدار امیدم نا امید شد که نخیر، خبری از یک غذای جدید و عجیب و مقوی در لیست روزانه ام نیست…
اما گاهی روح انسان نیز به یک سوپ مقوی احتیاج دارد.
سوپی‌ پر از حکایت و اندرز و تلنگر و اندیشه.

#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق
#به_قلم_خودم

1563835638k_pic_8bc9ba41-4048-46dc-b2d0-a172ae4749d1.jpg

 1 نظر

بچه هایم کو؟!

31 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

*ناظر خاموش!*
*بچه هایم کو؟!*
*تنها خواهم رفت*…?


#هایکوکتاب





در اعتراض به سکوت سیاه سازمان (به اصطلاح) حقوق بشر، به کودک کشی ها و‌جنگ های ظالمانه ی نابرابر.

و تقدیم به مادران دلشکسته ای که تنهایی غریبشان را هیچ نجوایی التیام نمی بخشد.

وپرسشی بی پاسخ که یک روز، در دادگاه عدل الهی، پرسیده خواهد شد:
« بأی ذنب قتلت؟! »


#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق

1563757002k_pic_3fb3ebe1-e1c2-49e5-bd9e-43fbdaa46877.jpg

 نظر دهید »

تظاهر نکن همه چیز گل و بلبل است

29 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

تظاهر نکن همه چیز گل و بلبل است.
گاهی لازم است آن ماسک تعارف و “من خوبم"، “تو خوبی” را از روی صورتت برداری و خودت باشی!

گاهی لازم هست پنج ساله شوی و های های گریه کنی، یک دل سیر، بی خجالت…

مگر چقدر وقت داری آن خود قایم شده در هزار توی ظواهر رنگ و لعاب زده را پیدا کنی؟!
(می دانستم اگر بگویم"پنهان شده"، ادبی تر و شیک و پیک تر می شد اما از قصد نگفتم! چون واقعا قایم شده… به معنای واقعی!

حالا که کسی نیست…‌خودت هستی و خودت!
کافیست یک نگاه به این همه سال، غفلت تلنبار شده بیندازی تا ناگهان دلت بگیرد.

دلم می خواهد اینبار خلاف موج حرکت کنم و بگویم: جمع کن این بند و بساط انرژی مثبت و‌ فاز عینک سبز زدن را …
گاهی باید بدون هیچ قاعده ای و بدون هیچ پیش زمینه ای و حتی بدون هیچ عینک رنگی شادی، کاملا بی رنگ، حقیقت را ببینی .

پدرم همیشه میگفت:
مانده ام که کجای تولد، جشن دارد؟
یک سال نزدیک تر شدن به پایان؟
یا یک سال دورتر شدن از جوانی؟
و‌یا یک سال از دست دادن فرصت ها؟
آن هم به سرعت برق و باد…

نترس! نمی خواستم در این پیام، با تمام دستاوردهای روانشناسی و مثبت اندیشی و … مقابله کنم.
حالا روی خرابه ای که تمام این سال ها درستش کردی بنشین و‌زار زار گریه کن!
تو خلیفة الله! همان که خدا به فرشتگانش دستور داد، به تو سجده کنند، چند بار سرت را جلوی عظمت حقانیت حق به زمین گذاشتی؟!

چند بار دستمال گردگیری برداشتی و یک غبار روبی اساسی کردی و‌از خستگی راه نهراسیدی؟!…

وقتی ادعا میکنی منتظر انسان کاملی که بیاید و همه چیز را راست و ریست کند، چقدر هیاهو و قال و قیل را رها کردی و‌یک “سمعا و طاعتا” از ته دل گفتی و بی حاشیه و‌"منم منم"، یک‌گوشه کار را گرفتی ؟!…

گله کردن رسم عاشقی نیست.
چند بار گله کردی و کم آوردی و لای انبوه دلمشغولی ها، نگاه او را که منتظر هست الماس وجودت، آبدیده شود، فراموش کردی؟!…

وقتی حسابی گریه کردی و چشمان خوشرنگت، شفاف شد، آن وقت راه، پیدا می شود…
اصلا مگر در تمام این سالها، راه گم شده بود؟!
راه، همیشه جلوی چشمت بوده و تو خودت را به آن راه میزدی!
همان صراط مستقیم که هر روز چندین بار از خدا میخواهی…

مگر چقدر فرصت باقیست که لیستی برداری و‌بنویسی با خودت، با خدا و با زندگی، چند، چندی؟! ✍

مگر چقدر فرصت باقیست‌ که خود را به کوچه علی چپ زدن و‌به روی خود نیاوردن در تقویم های هر ساله ی پشت گوش انداختن هایت ثبت شود؟!

.وقتی قدم در راه گذاشتی،✔
وقتی هر شب با لبخند رضایت و‌تأیید او سرت را روی بالش گذاشتی،✔
آن وقت واژه آرامش و واژه انرژی مثبت، معنا می شود.✔

آن وقت از جنس(لا خوفا علیهم و لا هم یحزنون) می شوی…✅

آن وقت قلبت برای همیشه، منظم و‌آرام می تپد و (تطمئن القلوب) می شوی.✅

آن وقت لبخندت، دیگر ماسک فریب نیست و‌(راضیة مرضیه) می شوی✅

آن وقت گله گزاری ها و‌غرولندهایت متوقف می شود و (رضی الله عنهم و‌رضوا عنه) می شوی✅

آن وقت از این حس و حال “یک روز خوب” و “یک روز بد"های تق و لق، رها می شوی و (یا ایتها النفس المطمئنه) می شوی.✅

آن وقت مجبور نیستی به هر سازی برقصی و‌به هزار رنگ در آیی که شاید مورد پسند قرار گیری، بلکه رنگ خدایی میگیری (صبغة الله و‌من احسن من الله صبغة) می شوی✅

آن وقت بله قربان گوی عشق های یک در میان فراز و‌فرود دار نمی شوی و آن قدر زیبا می درخشی که لایق عشق او‌میشوی (یحبهم و یحبونه)✅

آن وقت میتوانی جشن بگیری و‌فوت کنی شمع های تمام سالهایی را که در خدمت او گذشت، در خدمت عشق.❤✅

جشن تولدی به معنای واقعی✔?
جشن تولدی که فشفشه های شبه ستاره پوچش، زود خاموش نمی شود…?
بلکه نور ماندگارش چنان می درخشد که بعد از تو‌، هم جاویدان است…⭐✅
(و‌جعلنا له نورا یمشی به فی الناس)


پ.ن : منظور از “تو"، مخاطب قرار دادن نفس سرکش درون آدمیست."تو"ی نوعی!
لطفا کسی به خودش نگیرد.(هرچند اگر بگیرد هم به جایی بر نمی خورد!)


#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_خودم
#به_قلم_شیدا_صدیق

1563583582k_pic_f8f0a1df-107b-4c8f-affe-d65b27a8f9b5.jpg

 نظر دهید »

قلبم را به تو هدیه می کنم

27 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

خاتم پیامبران!
زیباترین چهره تاریخ!
قلبم را به تو هدیه می کنم.

#هایکوکتاب





تقدیم به اول شخص عالم، پیامبر خاتم
که بر قلوب حکومت می کرد…
برای از او نوشتن، باید وضوی سبز عشق گرفت.
واژه ها که به نام نگین زیبای عالم می رسند، دستپاچه و‌ شرمگین میشوند از محدودیت کاغذی زمینی دست و پاگیر خود…
نه! کار واژه ها نیست…
اینجا، باید کفش ها را در آورد، پابرهنه راهی شد، راهی وادی ارادت و‌عشق …
اینجا باید قلب را کف دست گرفت و‌تقدیم کرد❤…
از واژه های لال کاری ساخته نیست…

و‌حال درس بزرگ تک تک ما در این عالم خاکی این است که تا چه حد می توانیم خود را به او شبیه سازیم.
شبیه شدن به نور✅
شبیه شدن به زیبایی✅
شبیه شدن به سلم(آرامش)✅
شبیه شدن به سکوتی از جنس ناب تفکر✅

به قول مولانا:
«شیر را بچه همی ماند به او
تو به پیغمبر چه می مانی؟ بگو؟!

#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق
#پیامبر
#اسوه_حسنه

1563406549k_pic_689baeee-e1c7-47a4-8799-15a7eb6459d9.jpg

 3 نظر
  • 1
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 27
  • ...
  • 28
  • 29
  • 30
  • ...
  • 31
  • ...
  • 32
  • 33
  • 34
  • ...
  • 48

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس