دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود

12 خرداد 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

آهنگ آرامش بخش «بی خبر از تو» از حجت اشرف زاده را گوش می کنم و موجی از انرژی مثبت همراه با یک غم خاص وجودم را پر می کند.
یاد تمام آدمهای دوست داشتنی ایی می افتم که ندارمشان.
آدمهای خاطره سازی که آمدند و یک جای پا از خودشان در ساحل ذهن، باقی گذاشتند و رفتند.

جدا از همه این چیزها… دوست نداری اینقدر قشنگ زندگی کنی که هر وقت کسی به یادت افتاد، موجی از انرژی مثبت و “یادش به خیر” در قلبش جاری شود؟!
بارها شنیده ایم که هر وقت بین دو گزینه «حق با من است» و «مهربان بودن» معطل و دو دل ماندید روی گزینه «مهربان بودن» تیک بزنید.
اما مگر هوای نفس می گذارد؟!

جایی خوانده بودم که در آخرین لحظات زندگی برای یک لحظه غشاء و پرده از جلوی چشمان محتضر کنار می رود و او حقیقت یک عمر زندگی و روابطش را در یک لحظه می بیند.
و چه لحظه دردناکیست که آدم بفهمد هیچکس از رفتن او ناراحت نشده است و در قلب هیچکس حس خوبی نسبت به او وجود ندارد.
به نظرم جهنم واقعی وقتی است که آدم چشم باز کند و ببیند در دل هیچکس جا نداشته و خاطره ساز بودن را جدی نگرفته است.
وقتی که بفهمی هیچکس در «بی خبر ماندن» از تو بی تاب و دلتنگ نمی شود.

و بهشت آرامش، وقتی است که بدانی٬ قلبها عاشق وجود دوست داشتنی توست.
مخصوصا که بفهمی لبخند تأیید آمیز او نیز در پرونده ات ثبت شده است.
تو محو نشدنی هستی! و ثبت است بر جریده عالم دوام تو!


«هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم، دوام ما»


پی نوشت:

1- خاطره ساز باشیم. بگذاریم حضورمان تفاوت مثبتی در زندگی اطرافیانمان ایفا کند و آمدن و رفتن ما بی حاصل و «کألنعام بل هم أضل» نباشد.

2- آدم هایی هستند که به قدری خاطره ساز و زیبا زندگی کردند که صحنه تاریخ را در نوردیدند و در قلب عالم ماندگار شدند.
حالا تاریخ و عالم، پیشکش ما، لا اقل در زندگی اطرافیانمان ماندگار، دوست داشتنی و موثر باشیم.

دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1590963614k_pic_d11cbc48-61a4-42e8-ac59-31d4c3fbb35a.jpg

 38 نظر

لطفا به عطر من دست نزن!

11 خرداد 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

داشتم لباس زمستانی ها را جمع و جور می کردم.‌ لباس های همسرم را که تا می کردم، ناگهان دلم خواست ببینم هنوز لباس های بیرونیش همان عطر تلخ و خوشبوی گذشته را می دهد. همین که بلوز را بوییدم، عطر تلخ خفیف جدیدی را حس کردم. اما سلیقه اش همان بود. تلخ و خوشبو و ملایم!
یاد خاطره اولین روزهای ازدواجمان افتادم.
طبق عادت خانه پدری شیشه عطر و ادکلونم را روی میز آینه اتاقم گذاشتم که همسرم آمد و خیلی عادی کمی از آن را به لباس و سر و رویش اسپری کرد.
من با دلخوری گفتم: “وا عطر منو چرا میزنی؟ اصلا دوست ندارم!”
با تعجب نگاهم کرد و گفت: خب چرا؟
از نگاهش فهمیدم زیاده روی کردم. خودش همه را مستقیم و غیر مستقیم برایم خریده بود و حالا به خاطر یک ذره عطر داشتم باهاش بگو مگو می کردم.
در حالیکه سعی می کردم لحن مهربان و دلسوزانه ای به صدایم بدهم گفتم:
“خب واسه خودت میگم عزیزم! آخه این عطر، زنونه است برای تو که مناسب نیست.”
(خودم هم می دانستم که این عطر، بوی مشترکی دارد و در اصل خیلی هم زنانه نیست).
با لبخند گفت:
“آها پس از این لحاظ گفتی عزیزم! نه این عطر رو خیلی دوست دارم. نگران نباش. اتفاقا بوش خیلی هم زنونه نیست.”

دیدم این ترفندم هم نگرفت. تصمیم گرفتم حقیقت را بهش بگویم. چیزی که برای من خیلی مهم بود! گفتم:
“من پس برای چی عطر می خرم؟ برای اینکه برای تو خاص باشه، غافلگیر کننده باشه! اگه قراره بوی من و تو یکی باشه مثل هم! خب پس چه تفاوتی برات ایجاد میکنه! عادی میشه برات! مثل عطرهایی که خودت میزنی!

گفت: “خب الانم برای من خوشبو و دوست داشتنیه! عوض نمیشه عزیزم. همیشه خاصه عطرهای تو! آخه حالا مگه چی شده!!! باشه دیگه اصلا دست به عطرهای تو نمیزنم.”

نمیدانم چرا حس بدی پیدا کرده بودم. از آن حس ها که اصلا دوست ندارم.
انگار بازنده این بازی شده بودم. انگار من شده بودم آدم بد قصه!
آخر مگر تقصیر من هست که دوست دارم عطر و کرم های معطر و تمام چیزهای مخصوص خودم مخفی باشد؟!
مگر تقصیر من است که همیشه خدا احتیاج به یک جای دنج کوچولوی مخفی در قلبم، اتاقم، دفتر شعرم و زندگیم دارم!
چرا شبیه آدم بدهایی به نظر می رسیدم که برای یک “فس” عطر، قشرق به پا می کنند!
بلند شدم و با حرص درونی و با یک لبخند مصنوعی گفتم: “بفرمایید اصلا این عطر مال شما! دیگه نمی خوامش"!
با نگاه عاقل اندر سفیه گفت:
“ای بابا! چی شده آخه مگه؟ عجب اشتباهی کردم عطرتو زدما! باشه دیگه تکرار نمی کنم! دیگه ادامه نده لطفا”

گفتم: “یعنی من می خوام این عطر رو که اینقدر دوست داری بهت هدیه بدم کار بدیه؟! به هر حال من که دیگه این پرفیوم را نمیزنم بگیر مال خودت! تو که دوست داشتی! واقعا میگم! دوست دارم بدمش مال تو!”

با چشمان غمگین و متعجب نگاهم کرد و شاید برای اینکه به این بحث کش دار. خاتمه دهد؛ گفت: “باشه! ممنونم. پس یکی دیگه یه مدل دیگه برات میخرم عزیزم.‌ لابد دوست داشتی مخصوص خودت باشه. میفهمم چی میگی".

وقتی که رفت با خودم فکر کردم:
“عجب حس بدی بود! منحصر به فرد بودن و خاص بودن تو سرم بخوره! اینطوری که به جای خاص بودن یه خاطره بد از خودم به جا گذاشتم!”

بعد از آن جای عطرهایم روی آینه نبود. توی کشوی مخصوص خودم بود.
همسرم هم از من یاد گرفته بود و عطرهایش یا توی داشبورد ماشین بود یا کیف و کشوهای خودش! انگار او هم حرف من را باور کرده بود که اگر قرار است برای همسرش خاص باشد، نباید عطرهایش لو برود.

خیلی طول کشید که فهمیدم درست است که حریم خصوصی و منحصر به فرد بودن اهمیت دارد، اما گاهی هم باید فردیت را کنار گذاشت و «ما» شد.
شاید هم حرف من درست بود و هر کس لازم است عطر منحصر به فرد خود را داشته باشد.(در هر زمینه ای).
اما در دانشگاه زندگی مشترک، آدم یواش یواش یاد می گیرد حق به جانب بودن شاید در کوتاه مدت مؤثر باشد و سبب شود حرفمان به کرسی بنشیند اما چیزی که اهمیت دارد ایجاد حس خوب و مطبوع در روابط است که سبب می شود جریان انرژی بخش آن در سراسر زندگی بپیچد.

شاید واژه “لتسکنوا إلیها” و آن خاصیت سکون که فقط مخصوص خداست اما در اینجا به زن نیز متصف شده است از آرامش بخش ترین واژه های قرآنی است.
وقتی در جریان زندگی یاد می گیریم که باید از “منم منم ها” گذشت و سکون و آرامش را به همسر هدیه داد.
وقتی یاد میگیریم که قدم هایمان را در مسیر شخصی خود برداریم اما چشم اندازمان به یک هدف و دورنمای مشترک باشد.
تلفیقی از منحصر به فرد بودن و مشترک بودن
تلفیقی از علائق شخصی و علائق مشترک
تلفیقی از حربم خصوصی و وحدت و یکی شدن…

اگر به خدای یکتا دل دهیم گاهی حتی از پس اشتباهات و ندانم کاری های روزمره زندگی نیز درس های قشنگ و باارزشی می گیریم
و هدف زندگی نیز همین است.
از آموزگارهای زندگی که به شکل اشخاص مختلف وارد زندگی ما می شوند، درس خود را بیاموزیم.



دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1590876295k_pic_4129083a-a017-4655-af08-eec549e732d1.jpg

 34 نظر

قشنگ شدن جسمی و روحی

10 خرداد 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

«مادربزرگ می گفت: “همیشه بعد از یک پیاده روی خوب، آدم، خوشگل تر میشه"»!

یادم نیست این جمله را در کدام کتاب خواندم.‌ فکر کنم در یکی از رمان های مری هیگینز کلارک.
اما واقعیت دارد. حالا انرژی سیال طبیعت هست یا اثر آرامش بخش و روح زنده ی سبز در دار و درخت ها…
یا تماشای مخملین گلبرگ های زیبای گل و گیاه و یا عوامل دیگر… نمیدانم.

انسان امروز که حتی محل زندگیش هم دیگر روی زمین نیست و با کلی ارتفاع از خاک، روزمرگی هایش را می گذراند، احتیاج دارد هوای ناب آزاد را نفس بکشد.
احتیاج دارد به قشنگ شدن جسمی و روحی!
(البته میدانم می شود، تعابیر بهتری هم به کار برد. مثل: زیبایی جسمی و روحی، تعالی روح و رسیدگی به ظاهر و باطن و أمثالهم…اما همین عبارت “قشنگ شدن جسمی و روحی” خیلی ساده و دلنشین، منظور را می رساند).

پیاده روی دنج در یک مسیر سرسبز را از دست ندهید.
و اگر شرایطش جور نیست، لا اقل با باز کردن پنجره ها و جریان هوای تازه، از بار منفی رکود هوای مرده دور شوید.
به قول سهراب:
بگذارید که احساس، هوایی بخورد.

علاوه بر همه اینها گاهی افکار راکد و کدر در روح ما سبب می شود که نتوانیم پذیرای نسیم جان افزای افکار مثبت باشیم.
گاهی لازم است پنجره روحمان را به سمت چشم انداز زیبای آرامش باز کنیم.
حتی گاهی لازم است از این اتاق دربسته ی افکار منفی بیرون بیاییم و در جاده روشن و دلباز افکار سبز و باصفا قدم بزنیم.
همان «صراط مستقیم»! همان راه راست آرامش بخشی که در آن خبری از پیچ در پیچی های کاذب و دلشوره آور نیست!

شاید هزار بار در مسیرهای اشتباه دور خودمان بچرخیم.
شاید فکر کنیم این مسیرهای کج و معوج فریب و زرنگ بازی در آوردن و حسد و نفاق و کینه و هوای نفس و…زودتر ما را به مقصد می رساند.

اما یک روز بلاخره می فهمیم که آرامش حقیقی فقط در این است که دست در دست او در همان مسیری که خودش آدرسش را داده، طی طریق کنیم.


پی نوشت:

تنها دعای واجب ما که بر هر مسلمانی در هر شبانه روز حداقل ده بار گفتنش واجب است در نماز بگوید همین است:
«إهدنا صراط المستقیم»

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1590787233k_pic_053fcba7-da0c-4c04-ab5d-24cfb8422518.jpg

 22 نظر

اصلا خوب نیست

10 خرداد 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

این خیلی بد و دلگیره که آدم از دست خودش ناراحت باشه.
وقتی از یکی دیگه دلخوری، باز این وسط دلت خوشه که لا اقل تو آدم مظلومه ی این قصه ای. ولی وقتی از خودت نارا حتی هم میشی ظالم هم میشی مظلوم…خودت به خودت و به دیگران بد کردی!
عذاب وجدان حس خوبی نیست.
یعنی اصلا خوب نیست.
این صدای خدا که در وجود ما گذاشته شده گاهی آروم و قرار را از آدم میگیره
اینجاست که دیگه وقتشه…
واقعا وقتشه آدم بره یه گوشه دنج دنج…و بشینه خییییلی قشنگ سنگاشو با خودش وا بکنه!
بعد که از این گوشه دنجش در میاد واقعا یه فرق اساسی کرده باشه!
اونوقته که اون ناراحتی می ارزه به این تغییر درخشان بعدش!
وگرنه اگه آدم همش ببازه و بعد دو دستی بکوبه تو سرش که اون ته مونده عقلش هم ذوب میشه میره…
عقل، رو لازم داریم که دستمونو بگیره و با تشر هم که شده بهمون بگه:
تو تغییر، لازمی
تغییر لااااااازم!!!


دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1590784839k_pic_bcb7b836-660e-47e0-b7b7-c6ee9f6b44e0.jpg

 10 نظر

بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!

09 خرداد 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

«همه چی خوشمزه می گذره»؟!
و جواب های مختلف:
-نه بابا تلخ تلخ، انقدر روابط تیره و تاره که دل و دماغ هیچی رو ندارم! دلم حسابی گرفته! دلم می خواد بشینم به حال خودم زار زار گریه کنم!
اگه بخوام مزه شو توصیف کنم شاید بشه گفت مثل یه شکلات تلخ نود درصد!
نه اون که باز خوبه! تلخ مثل شوکران!

-بله که خوشمزه می گذره، همه چی عاشقونه و شیرین و‌خوش طعم هست مثل یک شیرینی تر لذتبخش!

-نه! هر کی به من میرسه از اخلاق خوبم سوء استفاده می کنه. حیف اینهمه زحمات و خوبی های من که کسی قدرشو نمیدونه! دیگه شورشو در آوردن. خوشمزه نیست! شور شور و غیر قابل تحمل!

-خسته شدم! همه چی راکد و بی معنی و بی نمکه… انقدر بیمزه و بی نمک که دیگه برام تکراری شده! روزها پشت سر هم می گذرن و همه شبیه هم! خب که چی؟! واقعا بیمزه و بی نمک می گذره!

راستی طعم زندگی تو چیست؟
توانسته ای از ترکیب مزه ها یک غذای خوش طعم برای روحت بسازی؟!


پی نوشت:

این جمله تبلیغاتی دلنشین است:
«خوشمزه می گذره»! و باید هم خوشمزه بگذره! وگرنه یواش یواش ذائقه ات به خوراک بد عادت می کند و این حق تو نیست!

در هر شرایطی که هستی به دوروبرت نگاهی بینداز و فکر کن با همین ها که در اختیارت هست چگونه می توانی معجون خوش طعم آرامش بخشی بسازی!

اخم هایت را باز کن! به قول حافظ:
«چو قسمت ازلی بی حضور ما بستند
چو اندکی نه به وقف رضاست خرده مگیر»!

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/


(راستی! همیشه‌ که لازم نیست همه چی شیرین باشه.‌مگه نه؟!
گاهی با طعم های دیگه هم میشه زندگی رو خوشمزه گذراند) مثل این:

طرز تهیه پنه آلفردو:

سینه مرغ را مربع، مربع برش میدیم، با شعله زیاد تفت میدیم تا آب نندازه بعد میگذاریم کنار.
قارچ را خرد میکنیم با روغن و کره و حرارت بالا تفت میدیم می گذاریم کنار.
دو حبه سیر را در همان تابه تفت میدیم.
خامه را در شیر سرد حل می کنیم و آن را به سیر تفت داده شده اضافه می کنیم
و اجازه میدیم چند دقیقه روی حرارت بماند تا به جوش بیاد.
بعد که شروع به جوشیدن کرد، پنیر پارمیزان(اگه نداشتید، پنیر پیتزا هم میشه) اضافه میکنید و نمک و فلفل هم بهش می زنید تا طعمدار بشه وقتی این سس یعنی سس آلفردو شروع به جوشیدن کرد اون قارچ ها را هم بهش اضافه ‌کنید.
حالا یک بسته پانصد گرمی پاستای پنه(حتما باید شکلش اریب یعنی پنه باشه) را در آب جوش میندازید و بعد از ده دقیقه که نرم شد آبکش میکنید و کمی آب سرد روش میریزید.
حالا این پاستا را با سس آلفردو با قارچ و مرغ حسابی با هم مخلوط می کنید.
یا می تونید آخر سر، سس را روی پاستا بریزید. برای تزئین کمی جعفری یا گوجه گیلاسی استفاده کنید.
(خامه,7 قاشق غذا خوری پر و شیر بیشتر از نصف لیوان، بدون قارچ هم میشه)
نوش جون
تنتون سالم
قلبتون شاد

1590742345k_pic_6bf130c4-82b0-4a5e-b987-8f3af7d792e7.jpg

 30 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 48

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس