"سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
شنیدن این داستان به ظاهر ساده اما بسیار عمیق و روانشناسانه مرا حسابی به فکر فرو برد:
? «خارپشتی از یک مار تقاضا کرد که بگذار من نیز در لانه تو، مأوا گزینم و همخانه تو باشم. مار تقاضای خارپشت را پذیرفت و او را به لانه تنگ و کوچک خویش راه داد. چون لانه مار تنگ بود، خارهای تیز خارپشت هر دم به بدن نرم مار فرو میرفت و او را مجروح میساخت اما مار از سر نجابت دم بر نمیآورد.
سرانجام مار گفت: «نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شدهام. میتوانی لانه من را ترک کنی؟» خارپشت گفت: «من مشکلی ندارم، اگر تو ناراحتی میتوانی لانه دیگری برای خود بیابی!» عادتها ابتدا به صورت مهمان وارد میشوند اما دیری نمیگذرد که خود را صاحبخانه میکنند و کنترل ما را به دست میگیرند.
مواظب خارپشت عادتهای منفی زندگیتان باشید».
وقتی این پیام تلنگر آمیز را خواندم پیش خودم، به این فکر کردم که “راست می گه ها"!
بعضی از عادت های بیخود و مزاحم همچین آمدند، جا خوش کردند وسط زندگیمان که کم مانده “خود حقیقی” ما را پرت کنند بیرون…
یعنی همینطور الکی الکی، شوخی، شوخی و بی آنکه خودمان بفهمیم تمام زندگی و حتی سرنوشت ما رو تحت سیطره خود در آوردند.
گاهی از خودم میپرسم:
اصلا تو صدای «خود حقیقی»ات را می شنوی؟!
یا لای اینهمه سر و صدای ذهنی اصلا صدا به صدا نمی رسد و آن عادت های بی فایده و مضر همینطور تخته گاز، فرمان زندگی را به دست گرفتند و به هر سمتی بخواهند، می برند.
گاهی هم انقدر این عادات پر قدرت هستند که عقل که در علم اصول می خوانیم حجت است، کم می آورد و ساکت می شود.
حق هم دارد! چقدر فرمان بدهد و اطاعت نشود!
لابد عقل، با خودش میگوید: “سنگ رو یخ شدن” هم حدی دارد!
حالا که هر چه زمزمه می کنم و حتی فریاد می زنم، نمی شنود یا خودش را میزند به نشنیدن، پس:
«بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش»!
پی نوشت:
وقتش نیست فرمان را از دست عادات به درد نخور مزاحم و آسبب رسان در آوریم؟ و آگاهانه تر زندگی مان را مدیریت کنیم؟
نکند آنقدر به آنها میدان داده ایم و قوی شان کرده ایم که دیگر بخواهیم هم زورمان بهشان نمی رسد؟!
دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/