دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

"سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!

21 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

شنیدن این داستان به ظاهر ساده اما بسیار عمیق و روانشناسانه مرا حسابی به فکر فرو برد:
? «خارپشتی از یک مار تقاضا کرد که بگذار من نیز در لانه تو، مأوا گزینم و همخانه تو باشم. مار تقاضای خارپشت را پذیرفت و او را به لانه تنگ و کوچک خویش راه داد. چون لانه مار تنگ بود، خارهای تیز خارپشت هر دم به بدن نرم مار فرو می‌رفت و او را مجروح می‌ساخت اما مار از سر نجابت دم بر نمی‌آورد.

سرانجام مار گفت: «نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شده‌ام. می‌توانی لانه من را ترک کنی؟» خارپشت گفت: «من مشکلی ندارم، اگر تو ناراحتی می‌توانی لانه دیگری برای خود بیابی!» عادت‌ها ابتدا به صورت مهمان وارد می‌شوند اما دیری نمی‌گذرد که خود را صاحبخانه می‌کنند و کنترل ما را به دست می‌گیرند.

مواظب خارپشت عادت‌های منفی زندگی‌تان باشید».

وقتی این پیام تلنگر آمیز را خواندم پیش خودم، به این فکر کردم که “راست می گه ها"!
بعضی از عادت های بیخود و مزاحم همچین آمدند، جا خوش کردند وسط زندگیمان که کم مانده “خود حقیقی” ما را پرت کنند بیرون…
یعنی همینطور الکی الکی، شوخی، شوخی و بی آنکه خودمان بفهمیم تمام زندگی و حتی سرنوشت ما رو تحت سیطره خود در آوردند.
گاهی از خودم میپرسم:
اصلا تو صدای «خود حقیقی»ات را می شنوی؟!
یا لای اینهمه سر و صدای ذهنی اصلا صدا به صدا نمی رسد و آن عادت های بی فایده و مضر همینطور تخته گاز، فرمان زندگی را به دست گرفتند و به هر سمتی بخواهند، می برند.
گاهی هم انقدر این عادات پر قدرت هستند که عقل که در علم اصول می خوانیم حجت است، کم می آورد و ساکت می شود.
حق هم دارد! چقدر فرمان بدهد و اطاعت نشود!
لابد عقل، با خودش میگوید: “سنگ رو یخ شدن” هم حدی دارد!
حالا که هر چه زمزمه می کنم و حتی فریاد می زنم، نمی شنود یا خودش را میزند به نشنیدن، پس:
«بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش»!

پی نوشت:

وقتش نیست فرمان را از دست عادات به درد نخور مزاحم و آسبب رسان در آوریم؟ و آگاهانه تر زندگی مان را مدیریت کنیم؟
نکند آنقدر به آنها میدان داده ایم و قوی شان کرده ایم که دیگر بخواهیم هم زورمان بهشان نمی رسد؟!

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1589060004k_pic_0bb34aa6-d268-40ad-88e0-e6ac439b8256.jpg

 14 نظر

یک بشقاب، سوپ سنگی

01 مرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»


«خیلی ویتامینه و مقوی و البته کمی ‌عجیب، غریب و خاص به نظر می آد، خب چی از این بهتر! خسته شدم از غذاهای تکراری! بگذار امتحانش کنم ببینم چیه»

اما چند ورق که خواندم با ماجرای جالبی روبه رو شدم..
قضیه اصلا آن طور که من فکر میکردم نبود.
مسافرانی غریب وارد روستایی با صفا شدند، چند روز که گذشت دیگر غذایی برای خوردن نداشتند لذا از ساکنان درخواست غذا کردند اما هیچکس به آنها کمک نکرد.
راه به جایی نداشتند و گرسنگی امانشان را بریده بود لذا دیگی بار گذاشتند و چند سنگ در دیگ انداختند و دورش جمع شدند…
زنی از راه رسید و‌با دیدن آتش و دیگ و دود و بند و بساط پرسید:
‘"چی دارید درست می کنید؟”
جواب دادند:"سوپ سنگی”
پرسید:"فروشیه؟ منم میخوام”
گفتند:” راستش یه مقدار طول میکشه آماده شه، از اوناست که باید حسابی جا بیفته. باید صبر کنید و اگه ازش میخواهید شرطش اینه که یه مقدار از موادی که باید در اون باشه رو شما بدید.”

زن با خوشحالی از این که هزینه ای هم پرداخت نمی کند گفت: من مقداری سبزیجات و حبوبات می آورم.
و همینطور هر که از راه می رسید برای سهیم شدن در این سوپ جالب، یک مقدار از مواد را تهیه میکرد: گوشت، هویج، قلم، پیاز، ادویه و…
تا اینکه سوپ سنگی آماده شد و همه نشستند و با لذت از آن خوردند…

کتابچه انگلیسی را بستم و با خود فکر کردم:
پس ماجرای سوپ سنگی این بود؟!

البته برداشت های متفاوتی از آن میشد داشت.
من اینطور استنباط کردم :
تا انسان عاطل و باطل بنشیند و فقط توقع داشته باشد که دیگران به دادش برسند، فایده ندارد…
غرولند کردن که چقدر من کم شانسم چرا هیچکس به فکر من نیست هم چاره ساز نیست…
بلکه باید بلند شد با کمترین امکانات هم یک قدم برداشت و اگر انسان، شروع کند و قدم در راه بگذارد، راه، خود ادامه مسیر را به او نشان خواهد داد و کمک ها از راه میرسند…

برداشت دیگر می تواند این باشد:
در هر کاری، باید احساس شود که مزیتی برای دیگران هم وجود دارد، وگرنه علاقمندی به مساعدت در آن به وجود نمی آید…

به هر حال شاید یک مقدار امیدم نا امید شد که نخیر، خبری از یک غذای جدید و عجیب و مقوی در لیست روزانه ام نیست…
اما گاهی روح انسان نیز به یک سوپ مقوی احتیاج دارد.
سوپی‌ پر از حکایت و اندرز و تلنگر و اندیشه.

#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق
#به_قلم_خودم

1563835638k_pic_8bc9ba41-4048-46dc-b2d0-a172ae4749d1.jpg

 1 نظر

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس