دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

لطفا به عطر من دست نزن!

11 خرداد 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

داشتم لباس زمستانی ها را جمع و جور می کردم.‌ لباس های همسرم را که تا می کردم، ناگهان دلم خواست ببینم هنوز لباس های بیرونیش همان عطر تلخ و خوشبوی گذشته را می دهد. همین که بلوز را بوییدم، عطر تلخ خفیف جدیدی را حس کردم. اما سلیقه اش همان بود. تلخ و خوشبو و ملایم!
یاد خاطره اولین روزهای ازدواجمان افتادم.
طبق عادت خانه پدری شیشه عطر و ادکلونم را روی میز آینه اتاقم گذاشتم که همسرم آمد و خیلی عادی کمی از آن را به لباس و سر و رویش اسپری کرد.
من با دلخوری گفتم: “وا عطر منو چرا میزنی؟ اصلا دوست ندارم!”
با تعجب نگاهم کرد و گفت: خب چرا؟
از نگاهش فهمیدم زیاده روی کردم. خودش همه را مستقیم و غیر مستقیم برایم خریده بود و حالا به خاطر یک ذره عطر داشتم باهاش بگو مگو می کردم.
در حالیکه سعی می کردم لحن مهربان و دلسوزانه ای به صدایم بدهم گفتم:
“خب واسه خودت میگم عزیزم! آخه این عطر، زنونه است برای تو که مناسب نیست.”
(خودم هم می دانستم که این عطر، بوی مشترکی دارد و در اصل خیلی هم زنانه نیست).
با لبخند گفت:
“آها پس از این لحاظ گفتی عزیزم! نه این عطر رو خیلی دوست دارم. نگران نباش. اتفاقا بوش خیلی هم زنونه نیست.”

دیدم این ترفندم هم نگرفت. تصمیم گرفتم حقیقت را بهش بگویم. چیزی که برای من خیلی مهم بود! گفتم:
“من پس برای چی عطر می خرم؟ برای اینکه برای تو خاص باشه، غافلگیر کننده باشه! اگه قراره بوی من و تو یکی باشه مثل هم! خب پس چه تفاوتی برات ایجاد میکنه! عادی میشه برات! مثل عطرهایی که خودت میزنی!

گفت: “خب الانم برای من خوشبو و دوست داشتنیه! عوض نمیشه عزیزم. همیشه خاصه عطرهای تو! آخه حالا مگه چی شده!!! باشه دیگه اصلا دست به عطرهای تو نمیزنم.”

نمیدانم چرا حس بدی پیدا کرده بودم. از آن حس ها که اصلا دوست ندارم.
انگار بازنده این بازی شده بودم. انگار من شده بودم آدم بد قصه!
آخر مگر تقصیر من هست که دوست دارم عطر و کرم های معطر و تمام چیزهای مخصوص خودم مخفی باشد؟!
مگر تقصیر من است که همیشه خدا احتیاج به یک جای دنج کوچولوی مخفی در قلبم، اتاقم، دفتر شعرم و زندگیم دارم!
چرا شبیه آدم بدهایی به نظر می رسیدم که برای یک “فس” عطر، قشرق به پا می کنند!
بلند شدم و با حرص درونی و با یک لبخند مصنوعی گفتم: “بفرمایید اصلا این عطر مال شما! دیگه نمی خوامش"!
با نگاه عاقل اندر سفیه گفت:
“ای بابا! چی شده آخه مگه؟ عجب اشتباهی کردم عطرتو زدما! باشه دیگه تکرار نمی کنم! دیگه ادامه نده لطفا”

گفتم: “یعنی من می خوام این عطر رو که اینقدر دوست داری بهت هدیه بدم کار بدیه؟! به هر حال من که دیگه این پرفیوم را نمیزنم بگیر مال خودت! تو که دوست داشتی! واقعا میگم! دوست دارم بدمش مال تو!”

با چشمان غمگین و متعجب نگاهم کرد و شاید برای اینکه به این بحث کش دار. خاتمه دهد؛ گفت: “باشه! ممنونم. پس یکی دیگه یه مدل دیگه برات میخرم عزیزم.‌ لابد دوست داشتی مخصوص خودت باشه. میفهمم چی میگی".

وقتی که رفت با خودم فکر کردم:
“عجب حس بدی بود! منحصر به فرد بودن و خاص بودن تو سرم بخوره! اینطوری که به جای خاص بودن یه خاطره بد از خودم به جا گذاشتم!”

بعد از آن جای عطرهایم روی آینه نبود. توی کشوی مخصوص خودم بود.
همسرم هم از من یاد گرفته بود و عطرهایش یا توی داشبورد ماشین بود یا کیف و کشوهای خودش! انگار او هم حرف من را باور کرده بود که اگر قرار است برای همسرش خاص باشد، نباید عطرهایش لو برود.

خیلی طول کشید که فهمیدم درست است که حریم خصوصی و منحصر به فرد بودن اهمیت دارد، اما گاهی هم باید فردیت را کنار گذاشت و «ما» شد.
شاید هم حرف من درست بود و هر کس لازم است عطر منحصر به فرد خود را داشته باشد.(در هر زمینه ای).
اما در دانشگاه زندگی مشترک، آدم یواش یواش یاد می گیرد حق به جانب بودن شاید در کوتاه مدت مؤثر باشد و سبب شود حرفمان به کرسی بنشیند اما چیزی که اهمیت دارد ایجاد حس خوب و مطبوع در روابط است که سبب می شود جریان انرژی بخش آن در سراسر زندگی بپیچد.

شاید واژه “لتسکنوا إلیها” و آن خاصیت سکون که فقط مخصوص خداست اما در اینجا به زن نیز متصف شده است از آرامش بخش ترین واژه های قرآنی است.
وقتی در جریان زندگی یاد می گیریم که باید از “منم منم ها” گذشت و سکون و آرامش را به همسر هدیه داد.
وقتی یاد میگیریم که قدم هایمان را در مسیر شخصی خود برداریم اما چشم اندازمان به یک هدف و دورنمای مشترک باشد.
تلفیقی از منحصر به فرد بودن و مشترک بودن
تلفیقی از علائق شخصی و علائق مشترک
تلفیقی از حربم خصوصی و وحدت و یکی شدن…

اگر به خدای یکتا دل دهیم گاهی حتی از پس اشتباهات و ندانم کاری های روزمره زندگی نیز درس های قشنگ و باارزشی می گیریم
و هدف زندگی نیز همین است.
از آموزگارهای زندگی که به شکل اشخاص مختلف وارد زندگی ما می شوند، درس خود را بیاموزیم.



دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1590876295k_pic_4129083a-a017-4655-af08-eec549e732d1.jpg

 34 نظر

من هم کم مقصر نبودم!

26 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

موهایش را با کش موی زرد، دم اسبی بست و با لبخند گفت:” خوشگلی، در سادگیه. می خوام یه تیپ اسپرت ساده و شیک بزنم که زیاد هم اجق وجق نباشه"! زنجیر طلای ظریفی که یک توپک خیلی ریز داشت به گردنش آویخت. یک تیشرت سفید و شلوار جین خوش فرم پوشید و منتظر ماند.
می دانست او از این فرم لباس پوشیدن خوشش می آید.
روبه روی آینه ایستاد. با به یاد آوردن اینکه او بیشتر دوست دارد، موهایش روی شانه هایش ریخته باشد، کش مو را در آورد.

این ساعت هم چقدر دیر می گذشت. ترجیح داد به جای شنیدن تیک تاک ساعت که حسابی روی اعصاب بود، یک فنجان شیرکاکائوی داغ، آماده کند وجرعه جرعه بنوشد و به تلوزیون نگاه کند تا وقت بگذرد.
با خود فکر کرد راستی رازش چیست که وقتی آدم منتظر هست یکدفعه صدای عقربه ها که تا به حال محو و ناشنیده بود شبیه طبل با صدای محکم روی تاروپود اعصاب می کوبد.

به خاطرات تلخ روزهای قبل فکر کرد. به کدورت طولانی مدتی که مثل بختک روی رابطه شان سنگینی می کرد.
حتی تازگی ها به قدری کار لج و لجبازی بالا گرفته بود که وقتی او از راه می رسید، از اتاقش هم بیرون نمی رفت…
اما امروز بعد از مدت ها رابطه کدر، همسرش زنگ زده بود و با لحنی گرم گفت: “شام درست نکن! از بیرون شام گرفتم.” لحنش حالت مهربان و عذر خواهانه ای داشت.
ته دلش اقرار کرد که چقدر دلش برای او تنگ شده است.
راستش در این مدت خودش هم از کینه و کدورت و رو کم کنی و لج و لجبازی خسته شده بود.
پیش خودش اعتراف کرد: “من هم کم مقصر نبودم! یک ذره کوتاه اومدن و چشم پوشی مگه چی ازم کم می کرد"؟!
.با خودش تصمیم گرفت حسابی خانه زندگی اش را گرم و نرم کند و شعله زیر خاکستر محو شده عشق را دوباره فروزان کند.
اما در عین حال، اعتراف کرد که این چند روز قهر و ابرو بالا دادن و طاقچه بالا گذاشتن، حسابی کارساز بود. با خودش گفت:
“ولی این قیافه گرفتن های چند روزه خوب جواب داد. لازم بود واقعا! من که تو دلم دوستش دارم. خدا وکیلی مرد خوبیه…اما دیگه یک کم حساب کار دستش اومد که چی به چیه"!
با صدای تلفن با خوشحالی گوشی را برداشت که صدایی سرد پرسید:
“آخرین تماس از این گوشی به شما گرفته شده بود. شما با صاحب این خط، نسبتی دارید’؟!

حتی داغی فنجان شیرکاکائو هم نتوانست دستان یخ زده اش را که به دور فنجان گره خورد بود، گرم کند.
حتی صدای شکستن فنجان هم نتوانست او را از مات و مبهوتی خارج کند.
فرصت ها از دست رفته بود و تنها چیزی که باقی ماند، سرمای سوزناک مرگ بود و شعله عشقی که برای همیشه زیر خاکستر فاصله، دفن می شد.



پی نوشت:

در دنیایی که تا این حد موقتی هست، به جز محبت و عشق، هر نیروی دیگری کار خراب کن است.
شاید به ظاهر جواب داد.
شاید دیگران مجبور شوند با خواسته های ما راه بیایند.
اما اگر لحظه ای به فرصت های تمام شده فکر کنیم، هرگز قلبمان را با کینه و کدورت و انرژی منفی سیاه نمی کنیم.


دین آرامش بخش ما
به قلم شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1589503664k_pic_db2a66ca-9223-4645-ba4b-7449713010be.jpg

 26 نظر

تکنیک های جذاب همسرداری!

23 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

گاهی اوقات ترفندهای همسرداری را از زبان آرایشگرها شنیدن هم برای خودش عالمی دارد.
همیشه که نباید لای کتاب های قطور روانشناسی که گاهی لقمه را هفت بار دور سرشان می پیچند و آخر سر هم یک جمله نا مفهوم تحویل ادم می دهند، به دنبال دستورالعمل گشت!

بحث در مورد همسرداری و جنگ و صلح های معروف بین زوج ها، حسابی گرم شده بود.
آرایشگر خوش سخن دوست داشتنی می گفت:
“میدونید؟ تموم این حرفا رو بی خیال! من یه تکنیک جذاب دارم که همیشه ی خدا جواب میده".
و وقتی با چشمان گرد شده و مشتاق بقیه رو به رو شد و با زمزمه های “وای واقعا؟ خب چی هست حالا؟ بگو” مواجه شد، ادامه داد:
“هر وقت بحثمون میشه جای اینکه بنشینم غصه بخورم و هزار حرص و جوش…پا می شم میرم حسابی به خودم می رسم. انقدر که مات و مبهوت می مونه…یه اخم و دلخوری جذاب هم مینشونم رو چهره م…بعد هم هی به بهانه ظرف و ظروف و کارهای روزمره، جلوش مانور میدم و دلبری می کنم.
البته به ظاهر تحویلش نمی گیرم و اخم و جدیتم را حفظ می کنم. به این میگن دلبری مخفی!
بعد اون که همچین محو تماشای منه، هی می خواد سر حرفو باز کنه و خلاصه حسابی از موضع خودش پایین میاد".

عکس العمل ها متفاوت بود و هر کسی طوری واکنش نشان داد:

“برو بابا! حال داریا…وسط دعوا و دلخوری چه دل خوشی داری که فکر این ادا اطوارهایی!

“وای چه روش خوبی! حتما امتحانش می کنم".

“چه کار سختیه! ولی آفرین که انقدر مسلطی که تو اون اوضاع و احوال، اینجوری عکس العمل نشون میدی”

در کتاب های روانشناسی به ویژگی تصویری بودن و به عبارتی ویژگی بصری و دیداری بودن مرد اشاره شده است.
همانطور که خانم ها، بیشتر سمعی هستند و به ویژگی های شنیداری و همدلی ها و محبت هایی که به زبان اورده می شود، عکس العمل مثبت نشان می دهند.

نمیدانم قضیه «لتسکنوا إلیها» به راستی چه معانی مختلفی می تواند داشته باشد.
اما ایجاد سکون و آرامش و حس مطبوع و دوست داشتنی ایجاد کردن، از هنرهای یک زن کامل هست.
زنی که گاهی در اوج عصبانیت هم به جای عکس العمل های آنی و بی فایده، به عقلش رجوع می کند و گزینه دلبری کردن و آرامش بخش بودن را انتخاب می کند.
گاهی کار راحتی نیست
وگرنه که جهاد، نام نمی گرفت!
تگنیک های جذاب ارایشگرانه را که نمی دانم، جواب می دهد یا نه!
اما این را می دانم که هر حرکت کوچکی اگر به نیت ایجاد عشق، صلح و آرامش باشد، قطعا بی حواب نمی ماند!
حتی اگر هیچکس آن را ندید اما آن که باید ببیند، می بیند!

دین آرامشبخش ما
به قلم‌ شیدا صدیق
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1589235145k_pic_8a152ae3-a173-47d1-96eb-85345d140214.jpg

 24 نظر

هیچ‌ جایی مثل خانه نیست

26 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

بانوی من! گریه نکن…
برای هر مشکلی راه حلی معنوی وجود دارد.
هیچ‌ جایی مثل خانه نیست…

#هایکوکتاب





«تقدیم به همسرانی که زندگی را با کلام محبت آمیز و گرم، دلپذیر می سازند…
درست مثل نوشیدن یک فنجان نوشیدنی گرم کنار خانواده… به همین سادگی.
لبخند خدا نصیب خانه های معنوی و گرمشان❤»





#به_قلم_خودم
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_شیدا_صدیق

1562907500k_pic_f35441d5-ba89-4bf5-a079-8b9865819a33.jpg

 نظر دهید »

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس