دین آرامش بخش ما

رویای هزار ساله ی من! تعبیر شو...
  • خانه 

به آغوش گرمت نیاز دارم...

17 خرداد 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

قلم را که بر می دارم تا بنویسم ناگهان به یاد سوگند مقدس خداوند به قلم می افتم، مگر می شود انسان باشیم و حق آدمیت را به جا نیاوریم؟!
مگر می شود به ما عنوان اشرف مخلوقات داده شود و بعد مثل بهائم به یکسری امور سطحی و بی ارزش دلخوش کنیم و آخرش نفهمیم که کی آمدیم و کی رفتیم؟!
فرض کن به کسی نمایندگی قیمتی ترین کالا را داده اند و او به جای آن، مشغول فروختن آت و آشغال است!
نمایندگی داشتن از طرف خدا، یعنی تو را لایق دانسته که صفاتش را در زمین محقق کنی‌! بویی از مهربانی، رحیم بودن، غفار بودن، لطیف بودن، رئوف بودن، جمیل بودن، مطهر بودن و…از وجودت به مشام برسد.
آخر، حرص و فریب و دروغ و دغل و حسد و هوای نفس و منیت…چه ارتباطی با نام نمایندگی خدا «خلیفة الله» ایی دارد؟!
این خسران بزرگی است که روزی این حقیفت را بفهمیم که دیگر خیلی دیر شده باشد.
تمام هدفم این است که لای واژه ها، راز عشقبازی با او را بیابم.
اما حالا خوب میدانم که اگر تبعیت در کار نباشد، این ادا اطوارهای عشقبازی با خدا و حب الهی و …فقط یک مشت واژه شیک شبه عارفانه دهن پر کن است.
واژه باید خاصیت داشته باشد.
باید نور داشته باشد. باید این قدرت را داشته باشد که از دل سفید کاغذ، صاف بلند شود بیاید وسط زندگی ما و بگوید :
“آهای! من نوشته شدم برای عمل شدن.
وگرنه هزاران هزار قلم هم اگر مطلب نوشته شود، دو زار نمی ارزد.
وگرنه که خداوند به قلم، قسم نمی خورد!
گفتم عشقبازی و تبعیت!
خود خدا هم میفرماید ای پیامبر به اینها بگو اگر عاشق خدا هستند، از تو پیروی کنند، آن وقت من خدا هم عاشقشان می شوم!

«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»

بگو اگر عاشق خدایید و دوستش دارید از من تبعیت کنید. تا خدا هم شما را دوست داشته باشد و عاشقتان باشد.
و گناهان شما را ببخشد. همانا که خدا آمرزنده و مهربان است.

«قرآن مجید، سوره مبارکه آل عمران، آیه شریفه31»

بحث تبعیت هست و شبیه شدن!
وگرنه تا قیامت هم گیسو پریشان و مست لای جنگلی از واژه های رویایی و خوش بر و رو بنشینم و شمع جذاب عاشقی را روشن کنم و چشم انتظار از عشق بگویم، چه فایده ای دارد؟!

اگر هنوز خوابم و هنوز از عظمت تکان دهنده این قسم به خودم نیامدم و می خواهم دلم را به واژه های عقیم، خوش کنم، پس سنگ از من انسان تر است.
و من از سنگ، سنگ ترم!
خدای یکتا چه زیبا در قرآن می فرماید که سنگ لا اقل گاهی شکافی برمیدارد و آبی از دل آن می جوشد. یا گاهی تکانی می خورد و از کوه می افتد اما قلب های سخت از سنگ هم سنگ ترند!
نه چشمه ای از دلشان می جوشد نه به روی خودشان می آورند که یک تکانی، یک تغبیر تحولی، یک به خود آمدنی!!! قشنگ، صاف صاف تو روی خدا نگاه می کنند و به همان کارها ادامه می دهند…

«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ۚ وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»

پس دلهای شما چون سنگ، سخت و تیره شد و حتی از سنگ هم سخت تر!
زیرا که چه بسیار سنگ باشد که از دل آن نهرهای آب بجوشد.
و چه بسیار، سنگ باشد که چون بشکافد از آن آبی بیرون تراود و چه بسیار، سنگ باشد که از خوف و خشیت الهی فرو افتد.
و خداوند هیچگاه از آنچه می کنید غافل نیست.

«قرآن مجید، سوره مبارکه بقره، آیه74»

باید، سنگ بودن را رها کرد و خاک بودن را امتحان کرد.
مانند این بیت زیبای مثنوی:

«سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی خاک باش!

در بهاران کی شود سرسبز، سنگ؟!
خاک شو! تا گل برویی رنگ رنگ»



حس می کنم الان زمانی هست که باید از روی صندلی راحتی ام بلند شوم. آن پتوی نازک نرم آرامش بخش را هم پس بزنم. لای دفتر را هم ببندم. قلم را هم به زمین بگذارم.
فکر میکنم هر چه لازم بود گفته شود، تا الان گفته شده!
قرار است فرشته های زیبا و آرامش بخشی که تا الان به شکل واژه، لای این صفحات پرواز می کردند، حالا به شکل عمل، در روزمره های زندگی به یاری مان بیایند.
قرار است فنجان نوشیدنی داغ را از طاقچه لب پنجره برداشت و نوشید. شاید کمی لبمان را بسوزاند اما ارزشش را دارد.
تا کی از ترس سوختن، از نوشیدن طعم عشق جا بمانیم؟!
اگر زیاد دست دست کنیم و بگذاریم فنجان نوشیدنی داغ عشق، لب پنجره ی احتیاط های ترسان و لرزان بماند، تا خنک‌شود، یک وقت به خودمان می آییم که دیگر از دهن افتاده و سرد شده و فرصت های از دست رفته یخ زده به هیچ کارمان نمی آید.

قرار هست از تختخواب واژه های داخل کتاب، بلند شد و از تماشای منظره پشت پنجره دست برداشت.
گاهی باید پنجره و تماشا را رها کنی و قدم زدن در قلب طبیعت را شروع کنی.
باید قدم زد و تجربه کرد.
شاید پای عمل که به وسط بیاید، واژه ها جا بزنند و مرد راه نباشند.
باید دید چه کسی واقعا کفش می پوشد و راهی می شود و چه کسی ادایش را در می آورد؟!


پی نوشت:

1- نمی دانم قرار هست در این وبلاگ دین آرامش بخش ما باز هم مطلبی نوشته شود یا نه
اما این را می دانم که خدا راست می گوید!
راز عشقبازی با او در شبیه شدن و تبعیت است.
و هر جا که دیدی در آن از شبیه او شدن، فاصله می گیری و دور می شوی، از آنجا برو! یا به تعبیر قرآن، «هجر جمیل» را انتخاب کن!

2- درست است که اصلا کل دنیا یک بازی بیش نیست! و به تعبیر قرآن حیات دنیا، لهو و لعب هست.
ولی همین بازی هم قاعده های خودش را دارد!
و آدمهای جر زن که در بازی تقلب میکنند و به هر ترفندی می خواهند کار خودشان را پیش ببرند، تا یک جایی شاید به ظاهر، برنده بازی شمرده شوند اما مهم این است که روزی که ترازو، دیگر ترازوهای دنیوی نیست، بازنده کیست و برنده چه کسی؟!


3- خدایا! قول می دهم یک روز ثابت کنم که واقعا سعی داشتم عاشقت باشم فقط بلد نبودم! و تا روزی که بلد شوم هر راهی را که فکر کنم بویی از شراب حضورت را دارد امتحان می کنم.

به آغوش گرم و حمایتت نیاز دارم معبود یکتای من!

 

دین آرامشبخش ما

به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1591463909k_pic_0fbc9552-ec52-4b46-9100-d08d85d0cfba.jpg

1591463908k_pic_a1d98c50-b447-4647-abc4-9d4214bd4c8c.jpg

 112 نظر

حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!

31 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

هر چه بر سرت می آید، از اثر انرژی هایی هست که خودت به جهان هستی صادر می کنی. برای اینکه به مؤفقیت دست پیدا کنی، تکنیک معجزه آسایی وجود دارد که اگر آن را به درستی به کار بگیری می توانی نیروهایت را به نحو مثبتی متمرکز کنی و اثرات شگفت انگیز آن را بر زندگیت ببینی…

کتاب را در قفسه کتابخانه می گذارم.
گوشم پر است از این حرف ها…
کاری به درست و غلط بودنشان ندارم.
اما یک چیز را به وضوح می دانم.
من عاشق توأم?
و آنقدر کنار ماه و قهوه و سه تار، عاشقانه هایم را غزل می کنم، تا یک سحر، چهره ات را ببینم.
«بیرون شو ای همایون، از پشت پرده ی غیب
تا در سه گاه مستی، شوریده تر بخوانم»!

ادعای خوب بودن ندارم!
اما بد بودنم دلیل نمی شود که دوستت نداشته باشم.
کار و بار من دلداده و شیدا شبیه آن طفلی شده که مدام با ندانم کاری هایش دل پدر و مادرش را خون می کند…اما در عین حال عاشق آنهاست.
فقط بلد نیست که راه و رسم عاشقی را همچین منظم و استاندارد پیاده کند.
راستی اصلا مگر عاشقی، قاعده دارد؟
مگر عاشق، سرگشته و بی قرار و بی قاعده و پر از اشتباه نیست؟!

بهانه می آورم! ?خوب میدانم.
دارم با کلمات بازی می کنم.
وگرنه حتی عشق هم قانون خودش را دارد.
برمی گردم به سطرهای اول نوشته! انرژی، هماهنگی، سنخیت…
عاشق باید با معشوقش سنخیت داشته باشد. شبیه او شدن را بلد شود.
وگرنه اگر تا قیام قیامت هم از ته دل نیت کنی و حافظ باز کنی و او هم دلت را خوش کند که: “یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور"! باز هم فایده ای ندارد.
به کدام کنعان برگردد؟! وقتی هنوز برادران، توبه نکرده اند و پیراهن ها خونی اند.
غم بخور!
غم بخور برای آن یوسف زندانی در چاه غربت که اسیر بیابان های فراق است.
غم بخور شاید عوض شدن را یاد بگیری!
حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
تا غم نخوریم و حالیمان نشود که چه برکت عظیمی را از دست داده ایم، به خودمان نمی آییم…
و تا به خودمان نیاییم، تغییرات مثبت اساسی را شروع نمی کنیم.
و تا تغییرات مثبت واقعی را شروع نکنیم، او نمی آید!
می بینی؟ همه چیز به هم مرتبط است…
زنجیره غمگینی است.

«یوسف! به این رها شدن از چاه دل نبند!.
این بار می برند که زندانی ات کنند».

و چگونه سر از خجالت بلند کنم اگر که من دلیل این زندانی شدن باشم!?


دین آرامشبخش ما
شیدا صدیق
سحر بیست و ششم ماه رمضان1399
https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1589938159k_pic_63d41dfa-1d77-415d-907f-8dd7a8ce080d.jpg

 20 نظر

میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!

20 اردیبهشت 1399 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

خیلی دوستت دارم❤ و مشکل من هم همین است. وقتی کسی را خیلی دوست دارم نمی توانم درباره اش خوب بنویسم. دیدی با همه راحت و ریلکس صحبت می کنی ولی تا به کسی که برایت خاص هست می رسی ناگهان عوض می شوی و دست و پایت را گم می کنی. انگار برعکس می شود. هر چه می خواهی بیشتر مورد تأییدش واقع شوی و قشنگ تر حرف بزنی، همان حرف های روزمره ساده ات هم یادت می رود.
شبیه بی دست و پاها به نظر می رسی.
باشد! تسلیم! از خیر قشنگ نوشتن می گذرم و دبستانی حرف می زنم.

تا به حال محال بوده تولدت بشود و من عیدی ام را از تو دریافت نکنم.
تو کسی بودی که هیچکس را هرگز و هرگز دست خالی رد نکرده ای. خیلی والا منش و اصیل زاده ای ! پدر و مادرت هر دو معصوم اند و وقتی یک دریا به دریا می رسد باید هم اولین فرزندشان مثل تو تا بی نهایت مطلق، ماندگار و‌ جاویدان باشد‌ و موج، موج کرامت و سخاوت به دنیا ارائه دهد.

می دانی؟ همیشه فکر می کنم کاری که تو کردی، سخت ترین کار دنیاست! اینکه از طرف خدا مأمور به سکوت شدی. و تمام زشتی ها و توهین ها را شنیدی و دم نزدی! اگر هزاران نیزه و شمشیر به بدن بخورد، باز یک لحظه است‌. اما اینکه تو لحظه به لحظه، تمام سختی ها را چون کارد بر جگر تحمل کنی و صبر جمیل، هدیه کنی و حتی با قاتلت زیر یک سقف زندگی کنی و به امر خدا، دم نزنی، چقدر صعب و دشوار است.

تو به ما درس دوست داشتنی بودن حتی در دل‌ شرایط ناگوار را آموختی.

تو به ما یاد دادی حتی وقتی دلت خون است، باید به هستی زیبایی و برکت تحویل دهی.

تو به ما یاد دادی مهم‌ گوش به فرمان دستور خدای یکتا بودن هست. حتی اگر این دستور، صلح و سازش با کسانی باشد که خون به جگرت کرده اند.

تو به ما یاد دادی کریم بودن و دست دهنده داشتن در جهان هستی چقدر انسان را باعظمت و خواستنی می کند.

تو به ما باد دادی حتی با مواد اولیه بد و نامرغوب(شرایط وحشتناک پیرامون) هم می توان، زیباترین و‌ درخشان ترین کالا یعنی کرامت، روی خوش، زیبایی، بخشش و بزرگواری را تولید کرد.

تو به ما یاد دادی هدیه ای از طرف خدا باشیم. یعنی وجودمان مثل یک کادوی طلایی زیبا، شادی بخش و‌ پربرکت باشد.
“هدیه ای از طرف خدا بودن” صفتی هست که پدربزرگت حضرت خاتم درباره ات به کار می برد.
«الحسن هدیة من رب العالمین»❤


پی نوشت:

1- می خواهم این راز در گوشی را فاش کنم:
تا به حال، محال بوده برای امام حسن علیه السلام، قدمی هر چند کوچک بردارم و جبران کردنش را به سرعت برق و فی الفور در همین دنیا نبینم.
حالا جبرانش در عالم بعد، بماند…

2- فرزند بزرگ امیرالمؤمنین و‌حضرت زهرا، به شدت غریب است. این غربت فقط مربوط به بقیع و سوت و کوری و بی حرم بودنش نیست. به بی معرفتی ما در حق شناخت عظمت او بر می گردد.
هر طور شده حتی با قدم های کوچک، ارادتمان را نشان دهیم.
مثلا عیدی دادن به بچه ها و بیان اینکه تولد امام حسن هست، می تواند بذر عشق به او را در دل بکارد.
یا درست کردن غذای خوشمزه یا کیک تولد و هدیه دادن به عزیزان، یا بخشیدن کسی که ناراحتت کرده، خلاصه به هر روشی…

3- حضرت زهرا سلام الله علیها بارها به خواب علمای بزرگ آمدند و گله کردند که برای حسینم سنگ تمام می گذارید، اما مگر حسن علیه السلام، فرزند من نیست؟!
مگر پسر بزرگ من نیست؟! مگر غریب مادر نیست؟!?
با قدمی هر چند ناچیز دل حضرت زهرا را شاد کنیم. نگران نباشید وقت هست. چرا به همین یک روز، بسنده کنیم؟!

4- یکی از بزرگ ترین هدیه های ما به او در روز تولدش این است که: شبیه او شدن را تمرین کنیم.
قلبمان سرشار از صلح و آرامش باشد و به جهان پیرامون، شیرینی عطا کنیم، حتی اگر جگرمان از زهر تلخ و منفی امواج پیرامون، زخمی شده باشد.

دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق

https://golenarges18.kowsarblog.ir/


در این سحر نورانی نیمه ماه رمضان، چند بیت شعر تقدیمتان می کنم، به امید آن که کریم اهل بیت، جیب ما یتیمان کوی دوست را نیز پر از نور و ستاره کند.
نوری که روشنایی ابدی اش، دنیا و آخرتمان را نورانی و چراغانی کند.


آن امامی که تا سحر دیشب
روی لب‌های من غزل می‌ریخت

آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زحل می‌ریخت

آن کریمی که در پیالۀ دست
هر چه می‌ریخت لم یزل می‌ریخت

از هر آن کوچه‌ای که رد می‌شد
حُسن یوسف در آن محل می‌ریخت

آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می‌ریخت❤



شعر از سیدحمیدرضا برقعی

1588982631k_pic_3ab12a96-96b9-4a4c-9e90-19c16e0a2170.jpg

 28 نظر

برای شبیه او شدن چه باید کرد؟!

28 اسفند 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

برای شبیه او شدن، چه باید کرد؟!
زیبای سبز پوشی که قرار است زیبایی و صلح، ‌آرامش و بهار را به دنیای درهم و برهم ما هدیه کند!

اگر قرار است، بگوئیم ما هم جزو یاران او هستیم، لازم نیست شبیه او شدن را تمرین کنیم؟!
مثلا یک نمونه:
او قرار است آشفتگی ها را از بین ببرد و آرامش و آبادانی و زیبایی به جهان هدیه کند.
خب! من برای یار او شدن، هر صبح که از خواب بیدار می شوم باید از خودم بپرسم برای زیباتر شدن دنیای اطرافم چه می توانم بکنم؟!
چقدر از آشفتگی ها و غبارها را می توانم به زیبایی و آرامش تبدیل کنیم.

در ورای جزئیات لحظه به لحظه زندگی مان، حضور او را حس کنیم!

این بهارهای موقتی که بهار نیست !
حالا فرض کن چهار صباحی گلی دربیاید و بعدش هم خشک شود.

بهار لازمیم!
همه جوره بهار لازمیم! بهاری که از درون جانمان، رویش سبزی و طراوات امید و باور و ایمان را حس کنیم!

اگر منتظر سبز پوش زیبای غائب از نظر هستیم که بیاید و دنیای مان را با طراوات بهاری کند، قبل از آن باید، سبز بودن را تمرین کنیم!

«بهار می رسد اما…
بهار من! تو کجایی؟!»

یا ربیع الأنام« ای بهار جان ها»! گوشه چشمی…


دین آرامشبخش ما
به قلم شیدا صدیق


https://golenarges18.kowsarblog.ir/

1584503117k_pic_251a9427-d152-4ce1-b202-2ba8ad27b293.jpg

 28 نظر

دین آرامش بخش ما

خودت را تصور کن در یک محیط آرامش بخش، نشسته ای و به دور از قیل و قال های عالم، می خواهی جرعه، جرعه نور بنوشی از فنجان عشق. نگاهی به نوشته های زیر بینداز...شاید پیام انرژی مثبتی که قرار است به تو برسد، لای همین واژه ها بیابی... به قلم خودم نوشته ام و با دلگرمی به سوگند زیبای خداوند به قلم «ن والقلم و ما یسطرون» عاشقانه های معنوی ام را قلم زدم. تمام سعیم این بوده که پیامی از حضرت دوست باشد و لاغیر. زیرا این جمله قدیمی اول قصه ها، واقعا حقیقت دارد که: «غیر» از خدا! هیچکس نبود... سعدی چه زیبا می گوید: «هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم»**************** (کپی بدون ذکر منبع، جایز نیست)

آخرین مطالب

  • به آغوش گرمت نیاز دارم...
  • کنار چای تلخت دو حبه قند بگذار
  • شارژ روحی از جنس دریاچه
  • جذاب و دوست داشتنی شبیه «بیب بیب»
  • کاش نمی فهمیدم...
  • هیچکس دلش برایت تنگ نمی شود
  • لطفا به عطر من دست نزن!
  • قشنگ شدن جسمی و روحی
  • اصلا خوب نیست
  • بلدی کاری کنی خوشمزه بگذره؟!
  • عالیجناب! حالا چون شمائید...
  • مواظب خرده شیشه ها باش!
  • چقدر ازش خوشم می آمد
  • فال قهوه تلخ
  • دختر کوچولویی با چشمان بارانی
  • چرا به من کمک کردی؟!
  • مرگ یک بار! شیون یک بار!
  • ترسیم مثلث عشقی
  • شاید یک روز بفهمم...
  • حافظ! لطفا غزلت را عوض کن!!!
  • روانشناسی رنگها (چه رنگی را دوست داری)؟
  • عکسهای لایک خور اینستا
  • نذر عجیبی که به شدت جواب میدهد
  • انرژی مثبت
  • بلد نیستیم!
  • من هم کم مقصر نبودم!
  • راز خوشبختی واقعی!
  • "حلالم کن" کافی نیست!
  • تکنیک های جذاب همسرداری!
  • ببخشید! منظوری نداشتم!
  • "سنگ رو یخ شدن" هم حدی دارد!
  • میخواهم این راز درگوشی را فاش کنم!
  • تو یک نفر!
  • جمع کن با این دختر تربیت کردنت!
  • مهم های نا مهم! نا مهم های مهم!
  • پنج دقیقه زیاد است؟!
  • خودت شعرت را بساز!
  • انگشتر سحرآمیز را دستت کن!
  • آیا هنوز چشمان الناز، غمگین است؟!
  • منعطف و سازگار مثل پتیر پیتزای کش دار
  • این دیگر اصلا منصفانه نیست!
  • خوش طعم ترین چاشنی دنیا
  • همین دلخوشی های کوچولو را هم از آدم می گیرند!
  • سیاست زنانه داشتن!
  • من زن پر توقعی نیستم!
  • یعنی این لیلی مهره مار داره؟!
  • گوشواره فیروزه ای هدیه یک عاشق خجالتی!
  • حقیقت آرام سازی ذهن و مراقبه
  • داستانی عجیب برای شروع تحول مثبت
  • شد، شد! نشد، نشد!!!

جستجو

آرشیوها

  • خرداد 1399 (19)
  • اردیبهشت 1399 (35)
  • فروردین 1399 (15)
  • اسفند 1398 (19)
  • دی 1398 (5)
  • آذر 1398 (5)
  • آبان 1398 (5)
  • مهر 1398 (9)
  • شهریور 1398 (7)
  • مرداد 1398 (23)
  • تیر 1398 (24)
  • خرداد 1398 (32)
  • بیشتر...
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس