معجون خوش طعم مؤفقیت
با بی حوصلگی رویش را برگرداند وگفت:"نه! الان حوصله شو ندارم. یه وقت دیگه تعریف کن.”
از رو نرفتم وکمی جذابیت، قاطی حرفهایم کردم و گفتم:
“داستانش خیلی جالبه. اگه بشنوی خوشت میاد ولی باشه پسرم، میخوای میذارم وقت خواب برات میگم.”
صحیفه سجادیه، آرامشبخش لحظاتم هست. آن ادبیات عاشقانه و سرمست کننده، و آن راز و نیاز زیبا و عمیق، مثل موسیقی آسمانی، ریتم آرام معنویت را مهمان دلم می کند.
گاهی با خودم فکر میکنم کسی که پدرش حماسه ساز کربلاست و مادرش شهربانوی قصه های هزار و یک شب ایرانی، کسی که شاهد عینی ماجرای کربلا بوده، کسی که در آن شرایط بسیار وحشتناک، با سلاح قلم، اندیشه و دعاهای عرفانی ناب، پیروز شد و توانست امامت را ماندگار کند، چه عظمت بی انتهایی داشته است.
دلم میخواست در قالب قصه های جذاب پسرم را هم علاقمند کنم، اما در اولین قدم، با عکس العمل موافقت آمیزی از طرفش مواجه نشدم.
بی خیال نشدم. لابه لای بازی ها، وقت های مناسب، جسته گریخته و غیر مستقیم در مورد شخصیت ایشان می گفتم.
راستش این جمله طلایی که علمای بزرگ تأکید زیادی بر آن دارند، را باید قاب کرد و گذاشت جلوی چشم. چون واقعا وقتی هیچچیز بر وفق مراد پیش نمیرود، انگیزه بخش و رهگشاست:
«تکلیف محور باشید. نه نتیجه محور!»
و چه تکلیفی برای مادر مهم تر از این است که خوراک فکری، فرهنگی غنی به افکار فرزندانش تزریق کند.
وقتی چند وقت پیش از کانون شهید باهنر زنگ زدند و گفتند پسرت در صحیفه سجادیه در استان اول شده، باورم نشد! یعنی تا این حد علاقمند شده بود؟
خدا را شکر کردم.
گاهی قطره های کوچک باور، که کم اهمیت می شماریمش، سنگ سخت بی تفاوتی را می شکافد
.
گاهی مبلغ بودن، در قالب لحظات ساده و شادیست که لابه لای روزمره های زندگی، خودش را نشان می دهد.
گاهی بدون اینکه خودمان هم بدانیم، داریم، نرم نرمک روی افکار طرف مقابل اثر می گذاریم.
با قال و قیل هیاهو، کاری از پیش نمی رود.
توکل، آرامش، امیدواری و کمی ادویه تند پوست کلفتی، مواد تشکیل دهنده ی معجون خوش طعم موفقیت است.
«و أعنی علی تربیتهم و تأدیبهم و برهم»
(خدایا)مرا در پرورش، ادب آموزی و نیکی به آنان(فرزندانم) یاری کن.
«صحیفه سجادیه، دعای بیست و پنجم، فراز پنجم»
#تجربه_نگاری
#دین_آرامشبخش_ما
#به_قلم_خودم
#انس_با_صحیفه_سجادیه
#صحیفه_سجادیه
#امام_سجاد
#به_قلم_شیدا_صدیق